دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
Printable View
دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
در این خونفشان عرصهٔ رستخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس اخر کجا شد مهر فرزندی
یار مفروش به دنیا که کسی سود نکرد
ان که یوسف به زر نا سره بفروخته بود///
دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده
صد ماه روز رشکش حبیب قصب دریده
همیبینم از دور گردون شگفت
ندانم که را خاک خواهد گرفت
تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هرکه تو بینی ستمگری داند
دیدی ای دل که غم عشق دگرباره چه کرد ...چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد