يه کسی که عاشقونه واسه تو غزل می خونه
پر پاييزه نگاهش دلش اما بی خزونه
دوس دارم صدات کنم تا روحم آبی شه از اسمت
منو با چی جادو کردی، چه مقدسه طلسمت
Printable View
يه کسی که عاشقونه واسه تو غزل می خونه
پر پاييزه نگاهش دلش اما بی خزونه
دوس دارم صدات کنم تا روحم آبی شه از اسمت
منو با چی جادو کردی، چه مقدسه طلسمت
تو کیستی، که من اینگونه، بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته، روی گردابم
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همرهِ کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند!
دستامو به يادگاری تو ترانه جا می ذارم
اگه تو بخندی ماهو واسه خندههات میآرم
چقدر اين لحظه قشنگه،که دوست دارم رو می گم
شرم سرخ گونههاتو به يه باغ رز نمی دم
می گفت ننوشم که زیاد دارد می
آن عیب که در ماست عیان دارد می
چون مست فتاد و لب به لب با من، گفت:
با این همه لیک مهربان دارد می
یکی نیست بگه به تو
دوستت دارم
یکی نیست بگه به تو
تورو دارم
یکی نیست,که بگه
فقط تورو دارم
یکی نیست بگه به تو
تویی دنیام
یکی نیست بگه به تو
باهات میام
یکی نیست, که بگه
فقط تورو میخوام
من فقط تورو میخوام
یکی نیست بگه به تو
همه اش "ی":ohno:
وقت سحرست خیز ای طرفه پسر
پر بادۀ لعل کن بلورین ساغر
کاین دم عاریت در این کنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
شما بی خیالِ " ت " شو منم " ی " نمی دم
روزی بزی نحیف که هر سوی می دوید
خود را به روی سینه کشی صعب برکشید
جستی زد و به چابکی آهوان دشت
از شیب تند صخره به بالای آن خزید
بر صخره ایستاد و به هر سو نگاه کرد
برتر ز خویش در همه عالم کسی ندید
گفت : این منم که بر همه عالم سرآمدم
سر می کشم به دامن شبگیر همچو شید
آن گاه سینه صاف نمود و ز عمق جان
مانند شیر نعرهّ جانانه ای کشید:
"آنک سریر سروری و برتری مراست
آه ای نهنگ و شیر و پلنگان شما که اید؟! "
شیری غریب و خسته از آن دشت می گذشت
دشنامهای آن بز مغرور را شنید
لختی به ناتوانی آن بز نظاره کرد
یک چند هم به هیبت آن صخرهّ سپید...
گفت : این تو نیستی که چنین نعره می کشد
این عربده ز سینهّ صخره ست ، ای پلید!
ای بر سریر ملک جهان تکیه دادگان
وینک شرار جنگ و جنون می پراکنید
آتشفشان خفتهّ خشم اند مردمان
آسوده بر صلابت صخره نیارمید
بز روی صخره باز بز است آی بزدلان
شیر است شیر ، گر چه به زنجیر و ناامید!
ا همه اش " ت " بود اصلا متوجه نشدم:laughing: :cool:
دل بر سرِ گیسوی تو آویخته به
در او غم و اندیشه ات انگیخته به
گفتی گسلم ز وی، همین کن که مگر
بر دامنت اوفتد که بگسیخته به
همیشه همین است
همین لحظه
که خیال می کنی
ایستاست
اما می رود
و تو می مانی
تنها
در آستانه.
هیچ می دانی چرا، چون موج،
در گریز از خویشتن، پیوسته می کاهم؟
-زان که بر این پردۀ تاریک،
این خاموشیِ نزدیک،
آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.