ماییم دراین دایره چون گرد به باد
آنگاه فتاده در کف آن استاد
استادم ولیک اوستاد من و تو
داند که چه می برد چه خواهد که نهاد
Printable View
ماییم دراین دایره چون گرد به باد
آنگاه فتاده در کف آن استاد
استادم ولیک اوستاد من و تو
داند که چه می برد چه خواهد که نهاد
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر كنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
دیری ست خیالی به سرم می گذرد
تا سوی کدام منزلم در سپرد
خام آن که خبر نیستش از قصۀ من
و او خواهد در پردۀ من راه برد
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
نام از که بری که از تو نامی نبرد
با کس چه خروشی که نه کالات خرد
آن به که خردمند چو از روی صواب
دانست کجاست، راه خود در سپرد
مي خواستم به دامن اين دشت،چون درخت
-بي وحشت تر از تبر-
در دامن نسيم سحر غنچه وا كنم.
با دستهاي بر شده تا آسمان پاك،
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم.
گنجشك ها به شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار ، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غم زده را با صفا كنم.
من چنگ زدم روز گذشته به کتابی
دستان خدا در سبد میوه ی ما بود
خوشبختی ما پرده ی بازیچه ی تقدیر
افکار من اما ز همه خلق رها بود !
اندازه ی پیوستگی ماه و ستاره
انبوه خرافات که در ذهن عوام است
گفتند: که دیوانه شده این زن غمگین
انگار که کار من و دل هر دو تمام است !
خوندی جوابم را امیر؟
نشد کامل بگم هول بودم بیام مشاعره جوابت را بدم که نشد
تصوير رنگ مرده ي از ياد رفته ها
رخسار خاك خورده ي در خاك خفته ها
چشمان بي تفاوتشان چشمه ي ملال
لب هاي بي تبسم شان قصه ي زوال
بگسسته از وجود
پيوسته با خيال.
لحظۀ خوب
لحظۀ ناب.
لحظۀ ابیِ صبحِ اسفند
لحظۀ ابر های شناور
لحظه ای روشن و
ژرف و جاری
-حاصلِ معنیِ جملۀ آب.
لحظه ای که در آن خنده هایت
جذبه را تا صنوبر رسانید
لحظـ آبیِ باغِ بیدار
لحظۀ روشنِ و نغزِ دیدار.
تکراری شد ببخشید
شرمنده