در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
Printable View
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
یکی بربطی در بغل داشت مست
به شب بر سر پارسایی شکست
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
که دوشینه معذور بودی و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تو را به نخواهد شد الا به سیم!
سلام
کسی نیست ؟
من ترک عشق وشاهد وساغر نمیکنم............. صدبار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت وسایه ی طوبی وقصر حور .............. با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
حافظ
مرا به خود عادت مده
مرا به خود عادت مده بانوی من
که پزشک توصیه کرده است
بیش از پنج دقیقه
لبانم را در لبان تو رها نکنم
و بیش از یک دقیقه
در معرض آفتاب سینه ات ننشینم
مبادا که بسوزم
من می گم حالا بســــــــوزم یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نــــداره من که چیزی نمی بازم!!!!
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام تو ‹ویام سوار ابرا بشم
تو آرزوی کالم باز با تو تنها بشم
من نمی خوام که با شعر حرفمو گفته باشم
توی خیالم واسه تو شب یلدا باشم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
سلام مونیکا جونم
یک روز در این دایره از ما خبری نیست
زین قافله ی رفته نشان و اثری نیست
تا لذت پرواز ،پرستو نکند فاش
در دشت رهایی خبر از بال و پری نیست
سلام توپولیه من :بوس: خوبی؟ دیشب تا 3:30 بیدار بودم اما حوصله یه نت نداشتم تو کی اومدی؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
من 2 و نیم اومد تا 3 و نیم
چه طوری خانمی ؟
مامانم اینا رفتن
بدک نیستم ... یه کم گرفته ام دلم تنگ شده واسه مامانم ....
جاشون خالی نباشه فرانکم.منو روژینا هر وقت مامانمو بابام می رن سفر خونه رو به آتیش می کشیم تا برگردن [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] شما مواظبه خودتون باشید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من ميترسوندمش از آخرِ کار،
امّا ترسُ اضطراب حاليش نبود !
حالا هِي بِهِش ميگم: «ـ ديدي نموند ؟
ديدي اون شعراي ناب حاليش نبود ؟ »
امّا دل تو سينه مُرده ! ساکته !
اون از اوّلم جواب ، حاليش نبود !
دشت پر گل دیده ای؟
هیچ دیدی یک نفر در انتظار
چشم هایش بی قرار
آشنایی با نگاه چشمه سار
مادری را دیده ای مشغول کار؟
میوه های تازه را فهمیده ای
حظ نبردی از نگاه یک انار
جاده و کوه و بیابان دیده ای؟
کلبه ای در زیر باران دیده ای
اااا تو هم مامانت نیست پس عین همیم هر کار کردی بگو منم بکنم :laughing: