در این دنیا که ممنوع است پرواز
نداری جرات یک لحظه آواز
کجای آسمان مال من و توست
که می گویی:
کبوتر با کبوتر ،باز با باز....
در این دنیا که ممنوع است پرواز
نداری جرات یک لحظه آواز
کجای آسمان مال من و توست
که می گویی:
کبوتر با کبوتر ،باز با باز....
از آسمان بدم می آید
از وقتی پدرم را بردو دیگر پس ندادوقتی در کوچه های کودکی ام زمین می خوردمیا از همبازی هایم کتکو گریه تا خانه بدرقه ام می کردتا احساس بی کسی نکنمچگونه به این عکس روی میزکه پیرم می کندو پیر نمی شودبگویم : پدریک نفر به آسمان بفهماندمن پدرم را می خواهمبارانمشکلی از من حل نمی کند
نـــﮧ ســﮧ نقطـــﮧ ایم ڪــﮧ یعـنــے ادامــــــﮧ داریم / . . .
نــﮧ نقطــﮧ ایم ڪـﮧ یعنـے تمـــــام شدیــــــم / .
دو نقطـــﮧ ایم ، مانـــــده بیــــن زمین و هــوا / . .
اینجا ستاره ای نیست ; مردی نشسته بیدار
تشویش پشت تشویش ; سیگار پشت سیگار
اینجا حرارت درد تعدیل روح دارد
ظاهر عمود و بی غش باطن خراب و بیمار.....
ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯽ؟
ﯾﺎ ﺍﮔﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ،ﮐﻤﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﯽ؟
ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺩﻟﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ،
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﯼ ﺩﻟﻢ ﺳﻔﺎﺭﺷﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺑﺎ ﻭﻓﺎ, ﺧﺪﺍکنی؟؟؟
بازم تنگه غروبه ای خدا دلم تنگه
هر جا که برم من آسمون همين رنگه
ای آسمون کبود مگه من چه بد کردم
که دلم ز دام بلا نشود رها يک دم
نگران من نباش!
من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام که فراموشی دوای درد همه نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست!
......یاد گرفته ام که از هیچ لبخندی ،خیال دوست داشتن به سرم نزند!!
یاد گرفته ام که بشنوم و به روی خود نیاورم!!
که فرداها هیچ وقت نمی آیند...
خدایا به این دو تا فرشتهای که رو شونه های من نشوندی بگو با اون کاغذی که تو دستشونه و دارن توش اعمالم رو ثبت میکنن یه بادی بزنن حداقل!
نارفیق بودی برام
آهای رفیق بامرام
زخم کاریت هم نذاشته
بال پروازی برام
دلت هم خنک بشه
پر دستم جای تیغ
ضریه ی آخرت هم
به هدف خورده دقیق
خیــــــلی وقتـــآ آدم یه بازی رو شروع می کنـــه
می خــــــواد برنده شــهــ
به وســطای بازی که می رســـهــ
فقط ُ فقط دلــش می خـــواد از بــازی بزنـــــــه بیرونـــــ
ادم عشقم جز عشق چه دانم
چون عاشقم رعب عشق ندانم
در تعجبم چه پرسند کسان
حالم عریان است چه جویند ز مان
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِسرد ِشبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
این همه حسود بودم و نمیدانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه میگذرد
به چشم های آشنا و پر آزار ، که بی حیا نگاهت میکند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬ حسادت میکنم ...
من آنقــدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمـی است ،
که مرا وادار میکند حسادت کنم
به تنهاییام
به جهان
به خاطره ای دور از تو ...
آهنگــــــ زنگ من
رو موبایلتــــ با بقیه فرق داشتــــ
ولے آهنگــ زنگتـــ رو مویایلم مثل بقیـــه بود !!
تو به خـــاطر اینکــه بفهمــــــــے منم
و مـــن به خـــــاطر اینکه فکـــر کنمـــ تویـــــے
شايد کسي را که با او خنديده اي فراموش کني
اما هرگز
کسي را که با او گريسته اي را از ياد نخواهي برد .
و من از هنگام تولد کائنات تا کنون سر به شانه هاي تو گريسته ام
پس چگونه مي توانم لحظه اي تورا فراموش کنم ؟
چگونه مي توانم با ابرهاي بهاري در سرودن تو همراه نشوم .
اگر به من بگويند :
فقط يکبار مي توانم تورا از پشت شيشه هاي مه آلود ببينم
و برايت دست تکان بدهم
واگر به من بگويند :
فرصتي نيست و فقط يک جمله مي توانم به تو بگويم
و پس از آن به ابديت مي رسيم
رو به رويت مي ايستم و مي گويم :
در قيامت هم نام تورا بر لب خواهم داشت
به ((پایت)) افتاده ام
.
.
.
.
تا
به (( دستت)) بیاورم
چه فرقي مي کند وسوسه ي سيب يا حوا براي کسي که آدم نيست !
حوا ! سیب را با لذت گاز بزن،آدم ارزشش را نداردنقل قول:
نگـــــاه كن
نگـــــــــــاه كن
من آنسوي خيال تو گم شده ام
صدايــــــــم كن،
من درغباربرهوت ناكجاآبادي كه تراميجويدگم شده ام
كجايـــــــــــــــــــــ ي؟
و در نهایت من به سان طعم شیرین یک بستنی
در نیمه شب ِ خیال ِ یک ظهر داغ تابستانی
یا در میان بازوانت آب خواهم شد
یا در کام یادت ناب !
به هر روی
روزی من هم برای تو تمام خواهم شد !
من مست و تو دیوانه...ما را که برد خانه ؟
:|
خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو هم رفتی!
تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!
تو هم
با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی
تو هم رفتی!
تو رفتی و نفهمیدی
که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
چه سان دلداده ات بودم!
تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!
امروز روز تلاقی نگاهمان بود
روز غرور چشمانمان
یه لحظه خیره
و
سرافکندگی سر هامان
در تلاش نگاهی دیگر
ولی
هر کدام پی راه خودمان
درگیر با خاطرات ..
هنوزم
حوای چشمای من در حسرت یک سیبه .....
بـــﮧ ســــ✘ـــرم مے زنـــَـــد / ..
بزنـــمـ زیر همــﮧ چیـــز
همــﮧ چیـــ✘ـــز / ..
امــــــا سر ڪـِـﮧ ڪــاره اـے نیستـــــ ــ
ایـטּ دل استــــ ڪـِـﮧ
فــــرمــــانروایے مے کنــــ✘ــد / ..
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
ساعت ها انتظار کدامین لحظه را می کشند.؟
چرا شب فرا نمی رسد؟شبی که چشم ها،آسوده گریه کنند..!بی آن که نگاهی به آن ها گره بخورد...
چند روز زندگی را تنها گاه پریدن می دانم.
شاید سخت باشد اینكه همیشه در این اندیشه باشیم : " پرواز سخت است ! "
باید آموخت كه انسان خلق شده است برای " حركت " و نه " ایستایی "
برای پریدن و اوج گرفتن.
كه اگر جز این بود آفرینش او را بی معنا می دانستم.
بایدرفت
باید شد،
نباید ماند
اینجا جای ماندن نیست
باور کن
به دنبال کسی می گردم
نه می دانم نامش چیست و نه می دانم چه می کند!
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم . .
رنگ موهایش را نمی دانم و
لبـــــــــخندش را ندیده ام
فقط می دانم که نیست . . .
به سراغ من اگر می آیی
دگر آسوده بیا چند وقتیست که فولاد شده
چینی نازک تنهایی من...
می اندیشم ...
همین روزهاست كه شكل ایرانی شوم !
بی تفاوت ...
سرد ...
خالی از احساس
دستت را بده
باید دنبال خیابان های فراری بدویم
بازی نیست
یک روز هم برمی گردیم و می بینیم
مرا بلعیده این آسفالت
و تو بی نفس
دود سیگارت را توی چشم های آسمان فوت می کنی
دستم را ول نکن
باید نرده ها را باهم بپریم
نه ....بازی نیست
یک روز هم قوزک پای ما گیر می کند
به اخمی که شلیک می شود
وصیت زنده ماندنم است
اگر مردیم که هیچ
"به نام ما
دستم را پیش خودت نگه دار"
سپیده سیاوشی
اگر دوریــــــــــم، اگر نزدیــــــــــک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک
. . .
به سراغ من اگر می آیی، تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو همان طور که دلت خواست بیا، مثل سهراب دگر، جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بر دارد،
جنس آهن شده است چینی نازک تنهایی من، تو فقط زود بیا . . .
دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت كار دلم ساخت
دل تنـــــــــــــــــهای من تن تنـــــــــــــــــها ترین شد...
بعد از این عشق به هر عشق جهان می خندم
هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم
روزی از عشق دلم سوخت که خاکستر شد
بعد از این سوز به هر سوزه جهان می خندم
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته به آن می خندم
راستی کسی میدونه این شعر از کیه؟ ( اگه نه این سوال رو از کجا باید بپرسم؟)
و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی
روزگاری رفت و مردی
برنخاست
زین خراب آباد گردی برنخاست
دشمنان را دشمنی پیدا نشد
دوستان را همنبردی برنخاست
هر که چون من گرمخویی پیشه
کرد
از دلش جز آه سردی برنخاست
صد ندا دادیم دشمن سر رسید
از میان جمع فردی برنخاست
درد از درمان گذشت و هیچ کس
از پی درمان دردی برنخاست
وَرَقـــ مــے زنــــمـ دفــتــرِ عمـــرِ ڪوتـــآهَــمو
پـــآره مــے ڪـنــم روزآیــِ زشـــتُـ سیــآهَمــو
یــــﮧ صــــفحــﮧ ـے سفــیدِ سفــــید بـــآز مــے ڪنــمـ از دفــتـــر
لبخــــند مــے زنـمــُ مــےگــمـ: چـــﮧ روزایــے ڪـِـﮧ از دســتـ رفــتـ
وســـطــِ صــفحـــﮧ بــآ خــطـِ درشـــتـ مــےنویــســـَمــ:
یـــﮧشـــروعـــِ جدیـــــد
و دوباره آغــــــاز مے ڪنم
از ارتفاع خدا سقوط کرده بودم
از ارتفاع خدا !
بی آنکه سیبی
وسوسه ی دهانم را چشیده باشد .
من روزه ی نان گندم گرفته ام
و از ترس شباهت به آدم
روی دو پا راه نمی روم
فقط گاهی ،
با صدای نی لبکی
که از آسمان هفتم نواخته می شود
آرام می رقصم .
با احتیاط آنکه
شبیه حوا نشوم .
گفتند : خدا در توست
اما اینجا هیچ نردبانی پیدا نمی شود
که به ارتفاع من برسد .
گفتند : تو خاکی
ایستادم برابر باد