خانه خراب تو شدم
بسوي من روانه شو
سجده به عشقت ميزنم
منجي جاودانه شو
اي كوه پر غرور من
سنگ صبور تو منم
اي لحظه ساز عاشقي
عاشق با تو بودنم
روشنترين ستاره ام
ميخواهمت ميخواهمت
تو ماندگاري دردلم
ميدانمت ميدانمت
اي همه ي وجود من
نبود تو نبود من
خانه خراب تو شدم
بسوي من روانه شو
سجده به عشقت ميزنم
منجي جاودانه شو
اي كوه پر غرور من
سنگ صبور تو منم
اي لحظه ساز عاشقي
عاشق با تو بودنم
روشنترين ستاره ام
ميخواهمت ميخواهمت
تو ماندگاري دردلم
ميدانمت ميدانمت
اي همه ي وجود من
نبود تو نبود من
رگ خواب این دل، تو دستای تو بوده
ترک های قلبم، شکست تو بوده
منو با یه لبخند، به ابرا کشوندی
با یک قطره اشکت، به آتیش نشوندی
کسی که هستیشو به وعده ها داده ...
یه بار بپرس چرا به این روز افتاده ...
قانع به يك استخوان چو كركس بودن
به زان كه طفيل خوان ناكس بودن
با نان جوين خويش حقا كه به است
كه آلوده و پالوده هر خس بودن
-----------
ازت خواستم نفهميدي چي ميخواستم نپرسيدي چي ميخواستم نپرسيدي
تو دنياي خودت بودي و ميرفتي تو دائم زير لب چيزي رو ميگفتي
تو روي آسمون ها در سفر بودي همش آشفته و آسيمه سر بودي
حالا از من مي پرسي من کجا بودم مگه يک لحظه من از تو جدا بودم
تو نشنيدي صدات کردم نمي ديد ي نگات کردم نمي ديدي نگات کردم
تو که عزم ديار عشق و کردي که تا عاشق نشد دل بر نگردي
تو که نامهربوني پرپرت کرد گل عشق و ولي پرپر نکردي
چرا از گذر سينه ما گذر نکردي چرا اين عاشق آشفته رو خبر نکردي
تو نشنيدي صدات کردم نمي ديد ي نگات کردم نمي ديدي نگات کردم
ازت خواستم نفهميدي چي ميخواستم نپرسيدي چي ميخواستم نپرسيدي
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش...
من
تمام سهمم از بهشت و حوریانش را داده ام
که تو را بگیرم
حالا
...تنها در جهنم نشسته ام
که بیایی
من بی تو هیچم تو باورم نکن
خیسم ز گریه تنهاترم نکن
عاشق نبودم تا با تو سر کنم
آتش نبودم خاکسترم نکن
اگه عاشقت نبودم اگه بی تو زنده بودم
تو بمون که بی تو غصه میخورم
اگه دل به تو نبستم اگه این منم که هستم
ولی از هوای گریه ات پرم
اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو
تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره به تو می رسم دوباره
اگه عاشقم بهانه ام تویی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل کنده بودم از همزبونی ات
پنهون نکردی از من نشونی ات
من پا کشیدم از عهد بسته ام
تو پا فشردی بر مهربونی ات
اگه همزبون نبودم اگه مهربون نبودم
چه کنم دل این دل شکسته رو؟
اگه سرد و مرده بودم اگه پر نمی گشودم
به تو بستم این دو بال خسته رو...
اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو
تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره به تو می رسم دوباره
اگه عاشقم بهانه ام تویی
هیچ اندیشیده ای که کدامین اندیشه ات به تو تعلق دارد ؟
همه منشاء دیگری دارند ، عاریه ای اند .
یا دیگران این اندیشه ها را در تو انباشته اند
و یا خود احمقانه آن را در خود انبار کرده ای
اما هیچ کدام از آن تو نیستند .