ازدواج را می شود عقب انداخت اما تحصیل را نه .
هزار خورشید تابان
Printable View
ازدواج را می شود عقب انداخت اما تحصیل را نه .
هزار خورشید تابان
پس از 4 سال ازدواج مریم به روشنی می دانست وقتی زنی بترسد ، چطور مدارا می کند .و مریم می ترسید .
هزار خورشید تابان
لیلا یادش آمد که یک بار از مامان شنیده بود که به بابا گفته با مردی ازدواج کرده که اعتقاد ندارد . مامان نمی فهمید . مامان نمی فهمید که اگر به ایینه نگاه کند ، تنها اعتقاد راسخ زندگی بابا را می بیند که یک راست به او زل زده است .
هزار خورشید تابان
مثل عقربه قطب نما که رو به شمال است ، انگشت اتهام مرد همیشه یک زن را پیدا می کند .
هزار خورشید تابان
دل مردها نانجیب است ، نانجیب مریم . مثل رحم مادر نیست . ازش خون نمی ریزد ، بزرگ نمی شود که برایت جا باز کند .
هزار خورشید تابان
لیلا یک حقیقت اصلی را در مورد زمان آموخته بود : زمان مثل آکاردئونی که پدر طارق گاهی آهنگ های قدیمی پشتو را با آن می نواخت ، بسته به حضور یا غیبت طارق فشرده می شد یا کش می امد.
هزار خورشید تابان
از تمام دشواری هایی که آدم باید با ان رو به رو شود ، هیچ چیز به اندازه عمل ساده انتظار کشیدن مجازات کننده نیست .
هزار خورشید تابان
لیلا انجا دراز می کشید و گوش می داد و آرزو می کرد کاش مامان توجه کندکه او ، لیلا شهید نشده و زنده است و کنار او در بستر است و امیدها و اتیه ای دارد . اما می دانست که آینده او نمی تواند با گذشته برادرهایش برابری کند .
هزار خورشید تابان
ما یک خانه ی معمولی داریم، با دیوار های شفاف، تا چهار ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به این ترتیب تنهایی مغلوب می شود، زیرا چنان که همه می دانند بدی در تنهایی خفته است....
میرا
گناهها افزون شده اند و از حساب بیرون رفته اند. حس می کنم با چشمان بسته به طرف دره ای کشیده می شوم. می دانم که خواهم افتاد اما چیزی ملنع از افتادنم نمی شود. در دشت مردم راه می روند و با لبخند به یکدیگر برخورد می کنند. تمامشان اصلاح شده اند. دسته جمعی راه می روند و بازوهای هم را گرفته اند...بیماری به من آسیب فراوانی زده است ولی نیروهایم را افزون کرده است. می خواهم ساعتها، تنها، در دشت بدوم.
میرا