روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش
Printable View
روزهایـی کـه بـی تـو می گـذرد
گـرچه بـا یـاد تـوست ثـانـیه هـاش
آرزو بـاز می کـشد فـریـاد:
در کـنار تـو می گـذشت٬ ای کـاش
خدای عشق
تکرار خاطرات تو شعر مجسم است/ من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است/ تو کیستی پیامبری یا خدای عشق/ هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است/ تردید در برابر چشمان تو خطاست / حکم نگاههای قشنگت مسلم است/ من می رسم به تو شاید، هنوز، نه/ آینده ام به لطف تو اینگونه مبهم است
اگه دستام خالي باشه
وقتي باشم عاشق تو
غير دل چيزي ندارم
كه بدونم لايق تو
دلمو از مال دنيا
به تو هديه داده بودم
با تموم بي پناهي
به تو تكيه داده بودم
هر بلايي سرم اومد
همه زجري كه كشيدم
همه رو به جون خريدم
ولي از تو نبريدم
هر جا بودم با تو بودم
هر جا رفتم تو رو ديدم
تو سبك شدن،تو رويا
همه جا به تو رسيدم
اگه احساسمو كشتي
اگه از ياد منو بردي
اگه رفتي بي تفاوت
به غريبه دل سپردي
بدون اينو كه دل من
شده جادوي طلسمت
يكي هست اين ور دنيا
كه تو يادش مونده اسمت
این اشکهای شور
از کجا میآید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه میکنم آقا.
– دل من و این تلخی بینهایت،
…سرچشمهاش کجاست؟
– آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان
چشم های من و تو آینه ی درد همند
شانه های من و تو شانه که نه!کوه غمند
چشم های تو عظیمند و پر از درد عمیق
از همین روی برای دل من محترمند
هر چه چشمان تو آواز صلابت بشوند
باز می خوانمشان باز عزیز دلمند
خنده ها را همه ققنوس شررساز بکن
تا به خاکستر من روح دوباره بدمند
تو هم از درد بگویی به کجا تکیه کنم؟
با ستون های خرابی که از اندوه خمند
چشم در چشم هم از راه بگوییم و امید
چشم های من و تو آینه تالار همند
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………
نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..
وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………
وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………
مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..
دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………
بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….
می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………
صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………….
درون سینه آهی سرد دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟
همی دانم دلی پر درد دارم
شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
من چقد خوشبختم که به او دل دادم
بی هراس و تردید ، باورش می دارم
چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد
گله هایی می کرد که توانم کم کرد
دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد
که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد
آن همه شادابی ، از وجودش دست شست
نا امیدی و درد ، روح او را آشفت
گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی
حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی
یعنی او تا این حد به دل من دل بست
که به روی هر کس راه عشقش را بست
حاصل این دوری ، باور قلبم بود
قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
مثل یک معجزه یک خواب
مثل آبی بودن و آرامی آب
مثل لذت مثل عزت مثل آواز
مثل خورشید مثل امید مثل پرواز
مثل یک معجزه،یک خواب آمدی
آمدی در لحظه های سرد و بیتاب آمدی