مردا سلام عليكم
زهره خانم شده گم
نه لك لك اونا ديده
نه هاجر ورپريده
اگه ديگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده
بارون ريشه ريشه
شب ديگه صب نمي شه
Printable View
مردا سلام عليكم
زهره خانم شده گم
نه لك لك اونا ديده
نه هاجر ورپريده
اگه ديگه برنگرده
اوهو اوهو چه درده
بارون ريشه ريشه
شب ديگه صب نمي شه
همه دلبستگي هامو پيش تو
اي حضور تو بهشت بي دريغ
بي تو هر جا كه باشم جهنمه
اين مسافر غريب و بپذير
كمكم كن بسه غربت بسمه
هرگز چشمي ارزومند به سرگشتگيتان نخواهد گريست
در اين اسمان محصور ستاره اي جلوه نخواهد كرد
و خدايان بيگانه هرگز شما را به حضور خود پذيره نخواهند امد
چرا كه ديگر قلب ها جز فريبي اشكاره نيست
و در پناهگاه اخرين اژدها بيضه نهاده است
تو را بهتر كه جويد نامجويي
كه مارا نيست در دل آرزويي
----------
عزيزان به نظر شما مشاعره با اشعار سنتي زيباتر نيست؟
شعرهاي نو و آزاد زيبايي مشاعره رو كمرنگ ميكنه البته فقط نظرمو گفتم
يك كم قاطي شد
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
خوب هر كس يك سليقه داري با همونم مشاعره مي كنه
شما هم شعراي قديمي تر بده
جالبي تاپيك به متنوع بودنه
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
در اين سكوت مروت ، در اين بهار خزان
دگر رهايي انسان به تيغ شمشير است
سرود هستي ما را خمار مستي برد !
نگو كه اين همه عصيان ز دست تقدير است
تا به کی ای ساده دل چون کودکان سرگرم بازی
تا به کی با قصه ی دیو و پری افسانه سازی
تا به کی در پیله ی بیهودگی در خود تنیدن
با چنین سازی چگونه نغمه ی موزون نوازی
...
ياد اون روزا مي افتم ، با تو بودن زير بارون
وقتي كه شرمنده بودن ، پشيمون ليلي و مجنون
ياد اون شبا مي افتم ، لب اون چشمه ي جاري
كه گرفت از ما يه عكاس ، دو تا عكس يادگاري
يكي شون سهم تو بود و يكي شونم مال من بود
كجا فكرشو مي كرديم ، آخرش جدا شدن بود
دوستان مگه غير از اينه كه داريم مشاعره ميكنيم...دل راچه شد كه در طلب يار نرفت×××آخر به كدامين گنه گرفتار است...راستي سايه گرامي ما با ...
در حيرتم از اين مردم پست
ازاين طايفه زنده كش مرده پرست
تا شخص بود زنده كشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
تو که با مو سر یاری نداری×××چرا هر نیمه شو آیی به خوابم... :)
من عاشق تنهاييم ، سرگشته ، شيداييم
ديوانه ء رسواييم ، تو هر چه ميخواهي بگو
...
و بين آسمان و صبحانه
آوار بيزاري ست
وقتي كه بيزاري
در خستگي كاغذ
ناسازي اعداد
آوار شود
و خستگي كاغذ بيمار رقم
با دست قدم روي صدايي بگذارم
كه طول مديد خون اسبي را
وقتي كه جوان بودم
در كوچه هاي تنگ شيهه مي كرد
قلبي كه جنگل مؤنث ضربان است
اينك
با طول مديد خون من
رفتاري مردانه دارد
دارد به سحر دعا اثرها×××دست من و دامن سحرها...
اگر در سرای سعادت کس است
زگفتار سعدیش حرفی بس است
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند ادمی
یاران به خدا قسم که اشنایی نکنید از عاشق دلخسته جدایی نکنید
یا اینکه وفا کنید تا اخر عمر یا اینکه از اول اشنایی نکنید
(از برادرم علی شنیدم اینو گفتم زیباست .. بذارم اینجا )
دانه فلفل سياه وخال مه رويان سياه×××هردو جانسوزند اما اين كجا آن كجا؟....خدايا يا وصال يا عدم...عشقت سوزانده دلم را يا الله...
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
شو قليل النوم مما يهجعون×××باش در اسحار از مستغفرون...خدايا يا وصال يا عدم...
من آنم که بر پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
اي مرغ سحر تو صبح برخاسته اي×××ماخود همه شب نخفته ايم از غم دوست...خدايا ياتوفيق وصال يا اشاره عدم...
من بيمايه كه باشم كه خريدار تو باشم
حيف باشدكه تو يار من ومن يار تو باشم
هر گز اندر همه عالم نشناسم غم وشادي
مگر آن وقت كه شادي خورو غمخوار تو باشم
گذر از دست رقيبان نتوان كرد به كويت
مگر آن وقت كه در سايۀ زنهار تو باشم
خاك بادا تن سعدي اگرش تو نپسندي
كه نشايد كه تو فخر من و من عار تو باشم
...
با سلام
مي تـراويــــد آفــتـــــاب از بــوتـــه هـــا
ديــــدمـش در دشـــــت هــاي نـــم زده
مـســـــت انــدوه تــمــاشــــاي يــار بـاد
مـويـش افـشــان گـونه اش شـبـنـم زده
لالـه اي ديــديــم لـبـخـــنـدي به دشــت
پـرتــــو يــي در آب روشــن ريــخـــتـــــه
او صــــدا را در شـــيـــار بــاد ريــــخــــت
جــلــوه اش بــا بــوي خـــاك آمـيــخـتــه
رود تـــــابـــان بـــــود و او مــــوج صــــدا
خـيـره شـد چــشـمـان مــا در رود وهـم
پــرده روشــن بـود او تــاريــــك خـوانــــد
طــــرح هـــا دردســـــت دارد دود وهـــم
چشـم من بـر پـيـــكرش افـــتاد گــفـــت
آفـــت پــــژمــــردگـــــي نــــزديــــــك او
دشــــت دريـــــاي تـپــش آهـــنـگ نـــور
ســـــايــــه مــيــزد خـــنــــده تاريــــك او
غبار لبخند از سهراب سپهری
وفا با تو اي مه روا نبود
كه سنگين دلان را وفا نبود
تا با تو بودم شادم نكردي
رفتم ز كويت يادم نكردي
يه جاي نقشه ي بزرگ دنيا
يه كشور پر از بهشت و دريا
يه سرزمين ، پر از رز و شقايق
مهد يه عالم ، آدماي عاشق
قلم گواه باش كه عاشقم بنويس×××تمام حاصلم عشق اوست بنويس...
سـحـرم دولـت بـیـدار بـه بـالـیـن آمـد × × × گـفـت بـرخـیـز کـه آن خـسـرو شـیـریـن آمـد
قدحـی در کـش و سـرخوش به تـماشا بـخرام × × × تا بــبینی که نـگـارت به چـه آیـین آمـد
در نمازم خم ابروي تو به ياد آمد×××حالتي رفت كه محراب بفرياد آمد...
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته×××چو کشتی برلب دریا نشته
همه گویند که طاهر کس نداره×××خدا یار منه چه حاجت کس...
سر امید فرو آرو روی عجز بمال×××بر آستان خداوندگار بنده نواز...
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به مجنونی رسیدم یا علی گفت
مگر این وادی دارالجنون است که هر دیوانه دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز میکرد به گوش غنچه آندم یا علی گفت
خمیر خاک آدم چون سرشته چو بر میخاست آدم یا علی گفت
مسیحا هم دم از اعجاز میزد زبس بیچاره مریم یا علی گفت
مگر خیبر زجایش کنده میشد یقین آنجا علی هم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمیشد گمانم ابن ملجم یا علی گفت
دلا باید که هردم یا علی گفت نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
که در روز ازل قالوبلا را هر آنچه بود عالم یا علی گفت
محمد در شب معراج بشنید ندایی آمد آنهم یا علی گفت
پیمبر در عروج از آسمانها بقصد قرب اعظم یا علی گفت
به هنگام فرو رفتن به طوفان نبی الله اکرم یا علی گفت
به هنگام فکندن داخل نار خلیل الله اعظم یا علی گفت
عصا در دست موسی اژدها شد کلیم آنجا مسلم یا علی گفت
کجا مرده به آدم زنده میشد یقین عیسی بن مریم یا علی گفت
علی در خم به دوش آن پیمبر قدم بنهاد و آندم یا علی گفت
....
تو مرغ عشق مني نغمه خوان گلشن باش
خدا نگه بدارد ز چشم صيادت
اگر چه خسرو مايي وليك شيريني
هميشه شاد بماني به كام فرهادت
با سلام
تو ای بی بها شاخك شمعدانی
كه بر زلف معشوق من جا گرفتی
عجب دارم از كوكب طالع تو
كه بر فرق خورشيد ماوا گرفتی
قدم از بساط گلستان كشيدی
مكان بر فراز ثريا گرفتی
فلك ساخت پيرايه زلف خودت
دل خود چو از خاكيان واگرفتی
مگر طاير بوستان بهشتی ؟
كه جا بر سر شاخ طوبی گرفتی
مگر پنجه مشك سای نسيمی ؟
كه گيسوی آن سرو بالا گرفتی
مگر دست انديشه مايی ای گل ؟
كه زلفش به عجز و تمنا گرفتی
مگر فتنه بر آتشين روی ياری
كه آتش چو ما در سراپا گرفتی
گرت نيست دل از غم عشق خونين
چرا رنگ خون دل ما گرفتی ؟
بود موی او جای دلهای مسكين
تو مسكن در آن حلقه بيجا گرفتی
از آن طره پر شكن هان به يك سو
كه بر ديده راه تماشا گرفتی
نه تنها در آن حلقه بويی نداری
كه با روی او آبرويی نداری
شاخك شمعداني ( از مجموعه سایه عمر ) رهی معیری
يه بار بذار حرف بزنم ، ديگه نه حرف سفره
نه حرف تير تو قلب يه ديوونه ي در به دره
نه صحت پرسيدن لحظه و روز و حالته
نه قصه ي عاشقيه ، نه پاسخ سوالته
نه اشكي ريختم لا به لاش ، نه پر شده از عطر ياس
نه توش غرور پيدا مي شه ، نه اعتماد ، نه التماس
سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد×××در بند نسم خوش اسحار نباشد...
دلم گرفت از آسمون، هم از زمين هم از زمون
تو زندگيم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
اي روزگار لعنتي، تلخه بهت هر چي بگم
من به زمين و آسمون دست رفاقت نمي دم
من صداتونشنيدم
نم اشكاتونديدم
توي آشيون قلبت
من نموندموپريدم
ولي امروزيادعشقت
منوتنهانمي زاره
لحظه هاي بي توموندن
تورويادمن مياره
من همونم كه چشاتو
پراشك وگريه كردم
حالاراه شهرعشقومن نرفته برميگردم
برميگردم تاهميشه قدراحساسوبدونم
شايدم هميشه بايدبي تومن تنهابمونم....
به نام خدای من
.......
سلام بر نگاه تو بلند آسماني ام
كه ازحضيض خاكها به اوج مي كشاني ام
من از تبار لحظه هاي تند سير زندگي
تو از تبار ديگري، بهار جاوداني ام
سراسر وجود من پر است از صداي تو
وجود من فداي تو، بيا به ميهماني ام
به ذره ذره جان من طلب زبانه مي كشد
ولي در اين حصارها اسير ناتواني ام
رسيده ام به مرگ خود، دراين غروب واپسين
بيا به چشم من نشين ، تمام زندگاني ام
شنيده ام كه مي رسي، نشسته ام به راه تو
سلام بر نگاه تو، بلند آسماني ام
...