در سراپرده تيرگيها
دل به امواج شب مي سپارم
مي نويسم براي تو اي خوب
هر چه فرياد در سينه دارم
Printable View
در سراپرده تيرگيها
دل به امواج شب مي سپارم
مي نويسم براي تو اي خوب
هر چه فرياد در سينه دارم
من كه مي دانم شبي عمرم به پايان مي رسد
يادبود عمر خود تقديم دوستان ميكنم
مرا چشم انتظار مگذار
شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد
دیگری نیست
هیچ کس دیگری نیست
هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد
در غصه مرا جمله جوانی بگذشت ....... ایام به غم چنان که دانی بگذشت
در مرگ خواص، زندگانی بگذشت ........ عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت
خاقاني
.
.
.
.
تاسه ى تو جذب نور چشم بود
تا بپيوندد به نور روز زود
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان
تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
درد ما را درمان نیست الغیاث
هجر ما را پایان نیست الغیاث
ثلث دين من ديده يار است
عاشقم من ، دين بسياراست