این روزها با تو و بدون تو می گذرند ...
روزها همیشه گذشتـه اند، بی بازگشتــــ ...
بدون نگاهـــــی به پشتــــــ سر !
من نشسته امــــ و نگاه می کنـــــم ...
هوایی برای ماندن نیستـــــــــ ...
.
.
.
باید گذشتـــــــ...!
این روزها با تو و بدون تو می گذرند ...
روزها همیشه گذشتـه اند، بی بازگشتــــ ...
بدون نگاهـــــی به پشتــــــ سر !
من نشسته امــــ و نگاه می کنـــــم ...
هوایی برای ماندن نیستـــــــــ ...
.
.
.
باید گذشتـــــــ...!
امشب به بر من است آن مایة ناز یا رب تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام
....................
کـی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
می باشد و می باشد و می باشد و می
اوگه لب می بـوسد و من گه لب وی
او مست زمی گـــردد و من مست ز وی
امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام
....................
خواب است و بیدارش کنید مست است و هشیارش کنید
گویید فلانی آمده آن یار جانی آمده
آمده حال تو ، احوال تو سفید روی تو ، سیه موی تو
ببیند برود
امشب شب مهتابه ، حبیبم رو میخوام حبیبم اگر خوابه ، طبیبم رو میخوام
من میگم منو شکستن
چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه
ماهو میده به شب من
من میگم آخه دلم بود
اون که افتاده به خاکه
تو میگی سرت سلامت
آینه ها زلال و پاکه
اين كه فاصله ها رو نميشه با گريه پر كرد
يكيمون بهار سرخوش يكيمون پاييز پر درد....
من میگم فاصله مرگه بین دستای تو تا من
تو میگی زندگی اینه حاصل عشق تو با من
من میگم حالا بسوزم یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود تو یک برگی توی این باد
هرثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود می برد
زمان غارتگر غریبی ست
همه چیز را بی اجازه می برد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش می کند
حس" دوست داشتن " تو را...
مپرسید، ای سبکباران! مپرسید
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم! از که گویم! با که گویم!
که این دیوانه را از خود خبر نیست
به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه
...........
گفتــــه بودمـــــــ که به دریا نزنم دل امــــــا. . .
کو دلی تا که به دریا بزنمــــ یا نزنمـــ.. . .
نقل قول:
حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.
تویی سرودی که رولبامه
بردنه اسمت اوجه صدامه
ببین با عشقت زیبا پرستم
.....به پات میمونم تا وقتی هستم.....
.
.
.
.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازيت که آموخت بگو
که من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
...
چرا گرفته دلت، مثل آن که تنهایی
-چقدر هم تنها!
-خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
-دچار یعنی
- عاشق
-و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
-چه فکر نازک غمناکی!
......
-نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
این شعر از صفحه 22 کپی کردم واقعا حال الانمو وصف میکنه
ممنون از Miss Artemis عزیز بابت این شعر زیبا 3>