-
دیگر حرف هر رهگذر را
چون علف هرزی
با زبان خاطرم
خواهم چید
و بر پرتو خوش رنگ بهار
خواهم گریست
نامه ها را در باد رها خواهم کرد
عشق در من
آن صدای زیبا نیست
بعد از این منکر عشق خواهم شد
از کوچه ها می گذرم
و به فریاد ـ گاه آرام
خواهم گفت:
آنچه در عشق می دیدم
هزاران بار سرابی گم بود
من دگر منکر عشق خواهم بود
-
دل گفت که: شمع مجلس افروز خوش است
جان گفت: مرا ناوک دلدوز خوش است.
عقل آمد و خنده زدکه: ای بی خبران
در معرکه هر که گشت فیروز خوش است.
-
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می آیند
و چه پر شتاب می روند
می آیند
تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟
یادت همیشه سبز
-
به پيش روي من تا چشم ياري مي كند درياست.
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم تنها دلم تنهاست،
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست!
-
تر شد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت آن می فرو
-
اي شب تشنه خدا كجاست؟
تو
روز ديگر گونه اي
به رنگي ديگر
كه با تو
در آفرينش تو
بي وادي رفته است:
تو رنگي زماني.
-
از این به بعد تو مشاعره مزاحمتون نمیشم
ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهی تشنه و ديوانه عشق
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
یا حق
موفق باشید
محمد:)
-
تاج عشقم عاقبت بر سر شكست
خنده ام را اشك غم از لب ربود
زندگي در لاي رگهايم فسرد
اي همه گل هاي از سرما كبود...!
-
دردا که دلم با کس همراز نشد
بر میلم هرکسی همآواز نشد.
بستم در بر ظلمت بسیار ولیک
یک در به زخم ز روشنی باز نشد.
-
دست مرا بگير كه باغ نگاه تو
چندان شكوفه ريخت كه هوش از سرم ربود
من جاوداني ام كه پرستوي بوسه ات
بر روي من دري ز بهشت خدا گشود!
اما چه مي كني
دل را كه در بهشت خدا هم غريب بود؟...