تا گردن سپيد تو گرداب رازهاست
سرگشتگي به سينه ي گردابم آرزوست!
Printable View
تا گردن سپيد تو گرداب رازهاست
سرگشتگي به سينه ي گردابم آرزوست!
تو را هنوز اگر همتي به جا مانده ست
سفر كنيم،
سفر
سفر ادامه بودن
ز سينه زنگ كدورت زدودن است
- آري
سفر كنيم و نينديشيم
من بي قرار و تشنه ي پروازم
تا خود كجا رسم به هم آوازم...!
اما... بگو كجاست!
آنجا كه زير بال تو -در عالم وجود-
يك دل به كام دل
بالي توان گشود
اشكي توان فشاند
شعري توان سرود
دیشب ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت دق مرگم می کرد
وابستگی ام را به تو عادت کردم
مگه بت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره .....
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره...
تیغ و می کشم رو رگ هام..
می پاشه خونم رو عکس هات....
نتونست سدی بسازه...
رنگ چشمات سیل اشکات...
تنهايي و تاريكي
آغاز كدورتهاست
خوش وقت سحرخيزان وان صبح و صفا دريا
آه...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :
" دستهایت را
دوست میدارم "
مانند تصويري كه پيچد در دل دود
ياد آيدم تصوير دوري از جواني
در دور دست خاطرم چون سايه ابر
نقشي است از ويرانه هاي زندگاني
...
يك بار نيز - يادت اگر باشد-
وقتي تو راهي سفر بودي
يك لحظه ، واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم آورديم
با هم گريستيم...
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
ما پاك زيستيم!
من نمي يابم مجال اي دوستان
گرچه دارد او جمالي بس جميل
...