دشتهاي آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
باز هم از حمید مصدق
Printable View
دشتهاي آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
باز هم از حمید مصدق
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد
در هواي عفن آواز ، پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
باز هم از حمیدمصدق
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی رود
گویند دل ز عشقِ تو بر گیرم، ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود!
گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست ان که جز رهِ باطل نمی رود
در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی رود.
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی رود.
ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
با قلم می گویم:
-ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت
هر دومان حیرانِ بازی های دوران های زشت.
شعرهایم را نوشتی
دست خوش؛
اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
تو کرکس های مرا دیده ای
که گلهای زیبای باغچه تواند
بی آنکه بدانی
با هر آبیاری
گلبرگهایشان را برای فریبت
و خارهایشان را برای زخم زدنت
پرورانده اند
چرا که کرکسهای من تشنه خون اند
و تو هرگز تیغهایشان را باور نخواهی کرد!
دردا که نگشت هرکسی محرمِ ما
آگاه نشد به دل ز بیش و کمِ ما.
آنی که نشاندمش سخنها در گوش
دیدم که ز دور زد بر غمِ ما.
اين شبانه های گر گرفته سياه
چشمهای پر حرارت منا نمی شود
از نگاه گرم و وحشی فرانک است
شعر من که هر چه می کنم دوا نمی شود
از سکينه تا سکون هزار فاصله است
دختری که خلوت عجيب جمعه ها نمی شود
افتاب پاک کوههای مغربی
هر جواهری به پاکی طلا نمی شود
من اشرفم غريبه نيستم
دختری که شاعر ترانه های اشنا نمی شود
عجب شعری:rolleye:
در اين سرابچه
آيا
زورق تشنگي ست
آنچه مرا به سوي شما مي راند
يا خود
زمزمه ي شماست
و من نه به خود مي روم
كه زمزمه ي شماست
كه به جانب خويشم مي خواند؟
در من غم بيهودگيها مي زند موج
در تو غرور از توان من فزونتر
در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد
در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر
حمید مصدق