چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست
Printable View
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست
چه جالب!!
آخرین کلمۀ شعر من هیچ بود. بعد از من هم "هیچ" جوابمو داد!
در روزهای شیرین همواره با تو بودم
با من چرا نماندی در این شب سیاهم
------------
یادم آمد شبی از عهد دلهامان سری داشتم از عشق خراب
ناگهان خار بر بالینم ریختی مپه ام از خار شد و از خواب بیدار شدم
گفتم ای کاش خواب آخرم بود
من به بي ساماني
باد را مي مانم
من به
سرگرداني
ابر را مي مانم
من به آراستگي خنديدم
من ژوليده به آراستگي خنديدم
سنگ طفلي ، اما
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
از حمید مصدق
تو در شب تولدت ، به شعله فوت میکنی
به چشم من که میرسی ، فقط سکوت میکنی
اگر کسی در دل توست ، بگو کنار میروم
گناه کن ، بجای تو بر سر دار میروم
امضای میثم:rolleye:
ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود
خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دست او آيا نخواهد چيد
سيب را از شاخه اميد
نونهال مهر را پر بار
چشم او آيا نخواهد ديد؟
- نه نخواهد ديد
- دست او از شاخه اميد
- ميوه شيرين نخواهد چيد
از حمید مصدق
در گذرگاه تو این گریه من زیبا نیست
حالت چشم تو هنگام تماشا زیباست