تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو .............. بر من و دل گماشته سد ملک عذاب
Printable View
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو .............. بر من و دل گماشته سد ملک عذاب
به ذوق خویش هر آنکس که ساخت شعری نغز ............ همه چکامه او نزد خلق شیوا شد
دست طرب از ساغر می باز مگیر ------ امروز که در دست بجز جام نماند
درون سینه دریا گشته ای تو
در این ویرانه پیدا گشته ای تو
تو را نامی بغیر از دل ندادند
برای من معما گشته ای تو
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
تهی مانده دستم ز آغوش گرمت
خیالت نموده گرفتارم امشب
بر سر آنم كه گر ز دست برآيد................ دست به كاري زنم كه قصه سر ايد
در مقامی که صدارتبه فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد ................بار غمـــش را دلــم بیجگری میکشد
آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم .................گر چه به ناز از برم دوش و بری میکشد
هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند
در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند
هشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری
می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند