-
با زن نشسته
پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
-
ایضاً غنی سازی
بیا دولت فقیران را غنی کن
ویا هم کفشهاشان آهنی کن
که از سگدوزدن های فراوان
نگردد کفشهاشان درب و داغان
-
وبازچنین فرموده ایم:
روح کورش شده آزرده زسد سیوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
تخت جمشید بمیرم که چه حالی داره
چون بنا شد که بشه پرسپولیس میدون بار
-
وتکمیل شعر فوق
روح كورش شده آزرده ز سد سيوند
نقش رستم شده وحشت زده از سوت قطار
دل پرخون شده ي نقش جهان مي گيره
آخه بدجور شده بر سرش اون برج سوار
واي از آن روز كه ميراث گرانقدر وعزيز
بشه صادر زوطن در قِبَل ِ پوند و دلار
يا كه تغيير بِدِن كاربري هاي همه
شهرداري بكنه جيب خودش را سرشار
غار شاپورسوييتي بشه كوهستاني
بعد ازآن با دوسه ميليون بِدَ نِش رهن و اجار
شهراستخر بشه سالن استخر وسونا
و ورودیش تو بازار سيا ، سي چلِزار
تخت جمشيد به دل داره غم سنگيني
ترسد آخر كه زمينش بشه جاليز خيار
يا منار جنبون لرزون بشه تخريب كه چون
جرمش اين بوده كه رقصيده اونم چندين بار
جاش البته دوتا برج بسازن دوقلو
رقص اما نكنه ، قرنده مانند منار
چل ستون چون كه ستوناش همش ازچوبه
بفروشن همه چوباش به جاي الوار
واگر پرسي از آنان كه چرا همچين شد
درجوابت بكنن خنده كه آيد به چه كار
طنز « جاويد» ولي كاش كه هشداري بود
تا حراست بشه با جان و دل از اين آثار
-
در رفت
فرار بزرگ
شهرام دگر حوصلۀ دام نداشت
در بند کشیدنش سرانجام نداشت
در رفت به اصطلاح اما بنگر
این کار طرف برات پیغام نداشت؟
***********************
چون حوصله اش زدست بعضي سر رفت
شهرام ز محبس اوين آخر رفت
با اين همه جرم و اتهامات درشت
خنديد به ريش مان وليكن در رفت
*************
جمعي كه محبتي نديدند زاو
در محبس و زنجير قرارش دادند
آنان كه نمك خورده و مديون بودند
زنجير گشودند و فرارش دادند
********************
از رفتن او دو دسته دلشاد شدند
بشكن زده و زغصه آزاد شدند
يك دسته نمك خوران بي نام و نشان
کز شانس بلند جمله از ياد شدند
يك قوم دگر كه از سر بدشانسي
در ليست نمك خوران قلمداد شدند
-
عروس مریخی
حسنی گفت ننه قربونتم// برا زحمتات ننه ممنونتم
می دونی دیگه منم گُنده شدم// روی دّس تو ننه مونده شدم
ولی انگا نمی خوای برای من// برای گل پسری مث ِ حسن
دس و آ سینِتو بالا بزنی// بگیری برای این پسر زنی
ننه گفت قربون اون قـّد و بالات// قربون چشای زاغ تو بابات
از همین فردا می رم خواسّگاری// این کارو بسپور به من چیکار داری
آسیناشو زد بالا ننۀ حسن// انگاری میره به جنگ تن به تن
هرجا رفت سنگی گذاشتن پیش پاش//داش دیگه خسّه می شد یواش یواش
یکی گفت حسن سوادش نم داره// دیگری می گفت که خونه کم داره
یکی شون شوهر زن ذلیل می خواس// برا زن ذلیلیشم دلیل می خواس
اون یکی می گفت موهاش وزوزیه// دیگری شاکی که ریشاش بُزیه
اون یکی ماشین زانتیا می خواس// برا مهرش سکۀ طلا می خواس
دختری می گفت حسن بچّه ننَس // یا چرا قدّش بلندو این همَس
یکی شون شوهر بی ننه می خواس// دیگری شوهری با قّــد قناس
یکی از اون دخترای با کلاس// ماه عسل می خواس تو شهر لاس وگاس
حسنی دپرس و وامونده شدِش// از سوی دخترا هی رونده شدِش
ننۀ حسن دوچشماش پر ِ اشک// مث اینکه سوزنی خورده تو مشک
شبی از شبا حسن یهو پرید// دیگه هیشکی تو زمین اونو ندید
رفت ورفت اون بالا بالا پر کشید// تو فضا اینور و اونور سر کشید
رفت ورفت تا که رسید به یک کره// دید واویلا دختر این بالا پرُه
تعداد مردا ولی خیلی کمه // درعوض دختر و زن یه عالمه
مرداشون طاسن و اکبیروكچل // كوسه و كوتوله با يه پاي شل
همشون عجيب غريب عينهو جن// حسني پيش اونا آلن دولن
زناشون ولي همه حور وپري// همه بي حجاب ، بدون روسري
رژ و میک آپ نمی خواس صورتشون // همه جاشون پتی جز عورتشون
دخترا دور حسن حلقه زدن// از خوشالی تو هوا می پریدن
یکی گفت حسن به قربونت برم// قدمت بذار رو این فرق سرم
دختری می گفت حسن چقد بلاست// برا من مث ِیه تیکۀ طلاست
یکی گفت دوسش دارم یه عالمه // این توریست خارجی مال منه
تا به خود جنبید حسن زنش شدن// همشون چووصلۀ تنش شدن
نه كسي ايرادي از خونه گرفت// نه برای مهر خود بونه گرفت
نه نیازی بود به آزمایشات// نه که خرج محضر و نقل و نبات
نه ازاو خواسّه بودن پول كلون // نه تمنّای یه ماشين گرون
نه حنا بندون و پا گشا می خواس// نه عروسی تو هتل برا کلاس
نه نيازي بود به وام ازدواج // كه بدی برای اون هزارتا به باج
حال وروز خوبی داش مشتی حسن// دادنش به زور به اون هف هشتا زن
هم گرين كارت گرفت هم اعتبار// سيتي زن شد حسني تو اون ديار
یه روزی که بینشون می پلکید// با صدای گرومپ زخواب خوش پرید
هاج و واج به هرطرف نیگا می کرد// ننه را بلند بلند صدا می کرد
دید که سقف خونشون خراب شده// تموم ِ این خوشیاش بر آب شده
پچ پچی شنید حسن از این و اون// که شهاب سنگ اومده از آسمون
گوییا سنگا زمریخ اومدن// توی خونۀ حسن سیخ اومدن
بخت بد به جای اون هف هشتا زن// هشت تا سنگ خورده تو خونۀ حسن
وقتی «جاوید» شُنُفت تو اون کره// چیزی که حسن می خواس خیلی پُره
به حسن گفت می شم رفیق رات// اگه خواسّی بری پیش همسرات
با زبان محاوره خوانده شود
-
نمايندگان مجلس طرح محدوديت سفرهاي خارجي
مقامات را تصويب كردند (جرايد)
آن سفركرده كه صد آدم جُل همره اوست
مي كـَنـَد با سفرش از سر مردم همه پوست
چون كه خرج سفراز كيسۀ بيت المال است
رفتن كور وكچل ها زپي او زچه روست
-
رانت خواری
اي كه قبراقی و سرحالي داداش
ازغذاهايت بگو با من يواش
گفت مي گويم تورا از راز خود
از چنين اوضاع توپ وناز خود
ازغذاها نيست اين حال و هوا
رانت خواري مي كنم جان شما
*******************
چون وكيل شهر شد دایی من
كبك من خوانـَد خروس و سرخوشم
بوي خوب رانت مستم كرده است
عطرجانبخشش به بالا مي كشم
مي خورم آن را به صبح و ظهر وشام
از غذا ديگرنمي آيد خوشم
-
پیشاپیش فرا رسیدن نوروز را تبریک می گویم و طنز زیر را تقدیم می کنم
لازم به توضیح است که این شعر برای اولین بار در اینجا منتشر می شود.
دعای نوروزی
تهنیت باد به تو دوست من این نوروز
بشوی شنگول وسرحال چو حاجی فیروز
مثل او دایره زنگی بزنی بهر عیال
با دُمت بشکنی گردو زخوشی در هر حال
سفرۀ عید تو از سین بشود مالامال
نزنی از جهت خرجی عیدت بال بال
سنبل و سبزه و سیر و سمنویت سرشار
دیگ سبزی پلو وماهی توبرسر ِبار
سرکه ات ترش ولی سنجد و سیبت شیرین
الغرض سفرۀ هف سین تو باشد رنگین
میهمان بر سرت آوار نگردد شب عید
گرچه دانم که بُود آرزویم سخت بعید
چون که نازل بشود همچو بلایی به سرت
در نیارد زتو با آن حملاتش پدرت
میوه ها جان به سلامت ببرند از این رزم
ظرف آجیل نگردد تهی تا آخر بزم
قند خون همۀ حمله کنان فوق ِ دویست
تا نگردد شکلات وشیرینی ها همه نیست
میهمانان همه بی بچه و ابترباشند
که نگیرند زتو عیدی خود با ترفند
زاسمان گونی پولی به تو نازل بشود
در ِ اندوه تواز بیخ دگر گِل بشود
گرچه «جاوید» بداند مثَل ِ کَل و طبیب
لیک اورا نبُود غیر دعا هیچ نصیب
ولی لوطی گری این بار خدایا مپسند
که زند دوست به رویم زتمسخر نیشخند
گرزسویت نشود آن چه که گفتم مقبول
کن قبول حداقل بارش آن گونی پول
-
بهاریه
« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
« بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را
-
هیچ دانی؟؟
هـیــچ دانـــی بــا شــروع هـــر بـــهـار
بــا گـــذشـــت و گــردش لـیـل ونهار
ســالی از عـمـرت بـه یــغــما مــی رود
عــمـــر تــــو یـکــسال بــالا مــیرود
گــرچــه خُُرَم می شود دشــت و دمــــن
ســبـــزه مــیـــرویـــد کــنــار یاسمن
گــرچــه گـل خـواهــان بـلـبل می شــود
دل اســـیـر غــنــچــۀ گــل می شود
گــرچـــه حــال ما دگــرگــون می شــود
از شــقـــایــق دشت گلگون می شود
گــرچـه در رگهای گل خـــون مـــی دود
عــنـدلـیـب از لانــه بـیـرون می پـرد
گرچــه تـــازه مـــیـشـود بـــرگ درخــت
نو شود شال و کلاه و کفـش و رخت
گــرچــه بـرپا مــیشود جــشن و ســرور
دیـــدن اقــــوام مـــی گــــردد مـــرور
ســالی از عــمــرت بـه یغــمــا مــی رود
عــمـــر تـــو یــکــسـال بــالا می رود
آدمــی فـــانــی اســت عــیــدش مانـدگار
او رود ، نــوروز مـــانــــد بـــرقـــرار
عمر« جاوید» هست همچون یک حــباب
چـــون حــبـــابـــی مانده بر پهنای آب
-
بهاران رسید
پشت زمـستــان شکست ،هزار بر گل نشست // طبع طبیعت شکفـت، سـروش باران رسیــد
بهار چون تک سوار می رسد از راه دور // آب زنــیــد راه را ،مـــوکــــب یـاران رسیـد
چـهچۀ بـلـبـل بـه باغ، نغمۀ هُدهُد به دشت // داد بــه مـــا ایـن نوید،جشن هزاران رسیــد
روح زمــیـــن تــازه شـد، از نفس فرودین // پـنجـره را باز کن، باد بهاران رسید
دشــت و دمـــن لالـــه زار، با دَم جان بخش او // به یُمن باد بهار،روضۀ رضوان رسید
تنجه زده بر درخت، شکوفه های سپید // جــامـــۀ نــو در بَرَش ،عید خرامان رسیـد
جلوۀ «جاوید» یافت، بهار از لطف دوست // به هوش ای عاشقان،هـجر به پایان رسیـد
-
بهاریه
« بازکن پنجره را»
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
و ببین پر زدن بلبل را
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نَوَزد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
«بازکن پنجره را»
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز بیداد زمستان و خزان
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده، تنش گرم شده ست
پولک زرد و سپید
دست خیّاط طبیعت
به روی جامۀ سر سبز درخت
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکراو
تورخوش رنگ عروس
که لطیف است به مانند حریر
****
عمر کوتاه بهار
گذرد همچون رود
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
-
مهندس زورکی
فداي رويت اي استاد ، شاگردي نگون بختم// نمي فهمم دروست را ، بُود اين درسها سختم
ندانم كاري بابا مرا انداخت در گرداب// نمي ديدم چنين روزي براي لحظه اي در خواب
برايم خواب دكتر يا مهندس ديد بابايم// // نمي دانست هرگز او كه زير بار مي زايم
ومادر هم براي پُز به پيش قوم و خويش خود// در اين امر مهم دربست يار غار بابا شد
من از اوّل زدرس و مشق بي زار و حزين بودم// دو و ده سال با رنج و عذابي بس قرين بودم
هميشه درس بسم الله ومن مانند جن بودم // به معلومات خود حتی یک سر سوزن نیفزودم
به تعليم خصوصي و به زور پول باباجون// گرفتم ديپلمم اما دلم لبريز شد ازخون
وهربرگ چكي از دسته چكهاي پدر كم شد// برايم نمره اي در امتحاناتم فراهم شد
پس از ديپلم گرفتاري من شد مبحث كنكور// پدرفرمود وارد شو ولو با پول یا با زور
تمام تستها را شیر و خط کردم جوابیدم// وبا غولی که بُد کنکور نامش سخت جنگیدم
اگرچه شانسكي وارد شدم اما پدر فرمود// مبارك باشه بابا اين قبولي ، چون كه حقّت بود
به بابا رفته هوش تو فداي هوش سرشارت// يقين دارم كه خواهي بست هرچه زودتر بارت
وديگر باراو پيروز و من دانشجو ِعمران// لبان او مثال پسته خندان، چشم من گريان
وحالا پاچه خاري ميكنم استادهايم را// كه تا بلكه نمايم دست و پا يك نمره از آن ها
تراول هاي بابا نيز البته سبب ساز است// چرا كه جيب دانشگاه آزاد همچنان باز است
مهندس مي شوم بابا ولي با زوروبا سختي// كجايي تا ببيني بعد از آن دوران بدبختي؟
بنايي را كه مي سازم بُود بر آب از پايه// به يك ريشتر تكان آوارگردد اصل سرمايه
پدر، آن گاه فرزندت بماند چون خري درگل// تراول ها و چك ها يت همه بيهوده و باطل
بگو«جاوید » طنزی تلخ ، حال و روز من این است// برای من مهندس زورکی عنوان ننگین است
-
نمی دانم چه چیزم چون الاغ است
که هرکس می کند باری به بارم
زبس ماندم به زیر بار محنت
به شکّم من که انسان یا حمارم
-
سفر ارزان قيمت
شركت سايپا خدا خيرت دهد
صاحب ماشين نمودي بنده را
بعد سي سالي كه بودم بي اُتول
برلبان من نشاندي خنده را
عيد چون آيد ندارم غصه اي
جورشد امسال اسباب سفر
ماشين قسطي و چادرمي كند
هركسي را از ديار خود به در
گوشه ي پاركي به هر شهر و ديار
مي شود برپا بساط چادرم
تا كه چادر هست و ماشين پرايد
غصه ي جا و هتل كي مي خورم؟
گرچه هستم با نشاط و شادمان
چون كه ارزان است اين گشت و گذار
ليك چون تاريخ قسط آيد به ياد
مي شود دركام من چون زهرمار
بار و بنديلم كنم جمع آوري
تخته گاز آيم سوي شهر و ديار
سرعتم غير مجاز اما پليس
باجريمه آرد از جدم دمار
صرفه جوييهاي اين گردشگري
مي كند جبران پليس هوشمند
با صدور قبض هايش عاقبت
توسن « جاويد» را سازد به بند
-
شولای عشق
شولای عشقت بر تنم ،آهنگ یا حق می زنم// در پای تو سر می دهم ،بانگ انالحق می زنم
بردار ِعشقت رفته ام ،بردارمی بینم تورا// « منصورم» و یا هو زنان، ستار می بینم تورا
گر بخت من یاری کند ، جامی لبالب می زنم// تا مست گردم بیش از این، صد بوسه بر لب می زنم
این بوسه هستی می دهد ، باده پرستی می دهد// یک بار گر بوسم لبت، صد بار مستی می دهد
اینک من« اسماعیل ِ دل» ،آورده ام با اشتیاق// بستان زمن قربانی ام ، ترسی ندارم از فراق
ای تیغ بُران شو دلم ،آهنگ رفتن کرده است// «هاجر» چه می داند که دل ،ترک سر و تن کرده است
آتش شود چون گل سِتان ، گر عشق تو باشد به سر// کی سوزد« ابراهیم» اگر،آتش وَرا گیرد به بر
گیرند صدها مار اگر، این راه را بر دل چه باک// چون با عصای عشق تو گردند آنها چاک چاک
«جاوید» با سوز و گداز،آرد به تو دست ِ نیاز// صد بار اگر رانی زخود، آید به درگاه تو باز
-
دانشگاه مُفتی
چوبیکاری مرا از پا در آورد// زفرط گشنگی رنگم بشد زرد
زبس درمانده و بیچاره بودم// متاعی را زدُکانی ربودم
مرا از بخت بد در بند کردند// به کار من بسی ترفند کردند
وبامشت و لگد تعزیرگشتم// به چندین پُرس باتوم سیرگشتم
شدم هم بند دزدانی تبهکار// ومردانی شرور و هم بزهکار
همه استاد در جرم و جنایت// ودوره دیده درقتل و شقاوت
بشد آغاز آموزش از آن شب // زسوی آن اسا تید مجرّب
فنون سرقت وآدم ربایی// ره و رسم فریب وناقلایی
شگرد دزدی ازماشین و منزل // به طوریکه نماند پای درگِل
من بیچارۀ زندان ندیده// بدل گشتم به دزدی دوره دیده
«کمال هم نشین در من اثر کرد»// نشد دیگر کسی من را هماورد
وخوشحالم از اینکه بی زرو زور// بدون دادن یک بار کنکور
شدم وارد به دانشگاه مُفتی // بدون ذرّه ای گردن کلفتی
وبعد از دورۀ تحصیل دانم// که جفت و جور باشد آب و نانم
ودرپایان سپاس بی کرانم // زاستادان خوب و خوش بیانم
توای «جاوید» در شعرت بگنجان // درودم را به مسئولین زندان
-
روباه پیر
روباه پير را كت و شلوار داده ايم
يك روسري نازك گلدارداده ايم
عكسي به يادگار تجاوز گرفته ايم
اورا به كاخ دولت خود بار داده ايم
در لحظه ي وداع در آغوش گرم خود
اورا گرفته وعده ي ديدار داده ايم
صياد هم نشان شجاعت گرفت ،چون
الحق كه ارج وقرب به اين كار داده ايم
اما نمك چو خورد نمك دان شكست و گفت
ماها به او اذيت بسیار داده ايم
اين دم بريده را نبُوَد اين عمل بعيد
ما خود به او اجازه ي انكار داده ايم
انكار رافت و كت و شلوار كرده است
گويا لباس نه ،همه چلوار داده ايم
اين كار؛دم بريده را به تجاوز حريص كرد
با اين چراغ سبز كه يك بار داده ايم
شد خاطرات سورچرانيش پول ساز
مزد تجاوزات چه سرشار داده ايم
« جاويد» بي خيال وزن و قافيه جَو گيرشد وگفت
روباه نوع پيرترش حیله گر تر است!!
-
زنی دارم که ناترس و دلیر است
شجاعت هاش خیلی چشمگیر است
نمی ترسد زسوسک و موش هرگز
توگویی که زجان خویش سیر است
**********
عیالوارم عیالوارم عیالوار
به تار و پود این دنیا گرفتار
حقوق آخر برجم سه مثقال
بدهکاری و وامم چند خروار
-
يك سد بهتر از 300
گرتو با سيصد هــجوم آورده اي...... يــك ســـد از مــا مــي كند اين كار را
تا خودي ها خبره در كار خــودند...... پــس نــيـــازي نــيــست استـكبار را
اي ( Cia) برپوز تو مشتي زديم......آب را بــســتـيــم بـــر فرهــنـگ خود
هــــركـسي دارد درون كشورش.....اخــتــيــار قــبــر وكــوه وتـنـگ 1خود
يك زمان گفتيمش آسوده بخواب......تــــا نــبــيـــند روزگــار و حــــال مــــا
ايــن زمان بيدارش اما مي كنيم......چــون دگــــر نيـــكـــو بُـــود احوال ما
گــر بـخوابي كورش، آبت مي برد.....خـواب تا كي جان من ديگر بس است
گــر دو پا داري دوپا هم قرض كن.... شو فراري چون هوا خيلي پس است
اي سيا شنو ز« جاويد»اين سخن..... سـيصـدت ايــن جـــا نـــدارد اعتـــبار
ازبراي ماهمين يك سد بس است.....بــاقــي اش احــمــق دگر ما را چكار؟
1= منظور تنگ بلاغي است
-
معمای زن
هر خصلت زن خدا زيك چيز گرفت
آن گاه گِل ِخلقت او را بِسرشت
نازك دلي و لطافت ازبرگ گُلي
سُكر آوري لبانش ازجام مُلي
چشمان ِخُماراو زآهوي خُتَن
شادابي اش ازخرّمي دشت و دَمَن
افسونگري اش زگردش چرخ وفلك
از روبَه ِ مكّار فقط دوز و كلك
طنّازي و دلبري زطاووس چَمَن
بوي گل ياس و رازقي عطربدن
پرحرفي اوزجيك جيك گنجشك
صافي دل از خلوص ياقوت سِرِشك
گرمي تنش زخور،صفا از باران
مهرازصفت فرشته،مكر از شيطان
تقليد زطوطي و حريصيش زمور
نيش سخنش زمار و رخسار زحور
پيچيده ترين وجود ،موجودِ زن است
هم باعث شادي و صفا هم مِحَن است
اوضمن بدي، نيك ترين عبد خداست
او مادر وسرسلسلۀ مهر ووفاست
گاهي دلش ازمرغ سحر نازك تر
يك وقت دگر سخت ترازسنگ وتبر
او گاه رفیق ره چو لیلا باشد
گه غرق هوس مثل زلیخا باشد
مجموع خِصال نيك و بد در او جمع
از سردي آب و گرمي شعلۀ شمع
او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست
هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد .........(رهی معیری)
-
با زن نشسته
پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری
-
استاد
چراغ دانش و قاموس معرفت استاد
درون مكتب خود درس عشق يادم داد
لباس بينش و تقوي كند به قامت من
بناي فكروسگالش از او شود ايجاد
براي تربيتم بي دريغ مايه گذاشت
نبود در پي پندار ِِهرچه بادا باد
نهال علم زخون دلش شده سيراب
كشيده بر سر ابليس جهل صد فرياد
به بوستان خرد سرو ناز مي باشد
وباغ معرفت از همّتش شود آباد
وبر لبش گل لبخند چون شكفته شود
زشاديش دل دانش پژوه گردد شاد
به بحرعلم بُود او یگانه كشتي بان
براي صيد دُري در يم ادب صيّاد
هماره در پي ليلاي دانش او مجنون
براي دلبر شيرين علم چون فرهاد
فروغ دانش استاد تا ابد « جاويد»
ز كاميابي شاگرد مي شود دلشاد
روز معلم مبارک باد
-
شاعرنمای لاف زن
دوستی شاعر نمای خشت مال
داشتم ازاهل شهر اردهال
شعرهای بی سر و ته می سرود
در حقیقت اصلاً او شاعر نبود
لیک از پررویی و فیس زیاد
برده بود او عیب های خود ز یاد
او به شعر خویش هم خندیده بود
با عروض و قافیه جنگیده بود
یک شبی در جمع قوم و خویش خود
باز کرد او بار دیگر نیش خود
چون سخن از شعر و رمز و راز شد
باز هم لافیدنش آغاز شد
گفت سعدی شاعر خوبی نبود
روی دست من گلستان را سرود
من غزل را یاد حافظ داده ام
جای نیما یک دو جا تز داده ام!!
با نظامی دوستی ها کرده ام
خمسه اش را من مهیا كرده ام
مثنوي هايم زمولانا سر است
آن چنان سنگين كه بار خاور است
یار غار فرخی بودم ولی
با سنایی داشتم یک مشکلی
با سپهري سينماها رفته ام
با رهي یک بار اما رفته ام
بوده عمويم جناب شهريار
دايي خوبم تقي خان بهار
عاشق اشعار من عطار بود
پیش من شعرمشیری خوار بود
در رباعی سعی افزون کرده ام
شعرهایم بار فرقون کرده ام
لاف هایش چون به اینجا ها رسید
پا برهنه یک نفر بینش پرید
کی جناب مستطاب و ای اجَلّ
گو به من فرق رباعی با غزل
در جوابش چون خری در توی گِل
ماند ه و پیش همه آنها خجل
او نمی دانست املای غزل
تا رسد بر سبک وانشای غزل
از رباعی نیز ذهنش پاک بود
مغزاو خالی ز هرادراک بود
زان میان « جاوید» باصوتی رسا
گفت بس کن خشت مال ناقلا
(مُشک باید خود ببوید جان من)
(نی که یک عطار گوید این سخن)
-
هرکسی کشتۀ خود را درود
هر کسی در این جهان بر دیگری آرد ستم.... آن ستم دیده به روز حشر او را سو کند
در اداره گر بروبد زیر پای دیگری.... زیرپایش در قیامت حتماًاو جارو کند
گر که برف خانه اش ریزد به روی بام دوست.... باید آن جا برف های صد نفرپارو کند
گر زپول دیگران خود را معطر می کند.... با هر آن چه بوی گند آن جاست باید خو کند
خرنماید گرکسی را با فریب ومکر خود.... در قیامت باید او تیمار صد یابو کند
یا که از نیش زبانش قلب محزونی شکست.... باید آن جا صد دل بشکسته را گنگو کند
مخفیانه گر گـُل همسایه اش را بو نمود.... لاجرم آن جا گل خرزهره را هی بو کند
گر که با اهل خلاف او همدل و همدست شد.... پس خدا آن جا نرون را همدم یا رو کند
با تمسخر گر نظر افکند بر یک زشت روی.... روز محشر صورتش را بد تر از راسو کند
گر هوس باز است و دائم فکر تجدید فراش.... هم نشینش در قیامت مرد پشمالو کند
طنزهای آبکی گوید اگر« جاوید» باز.... پس در آن جا دلقکان را همنشین او کند
گل همسایه = منظور دختر همسایه
گنگو= بند زدن ظروف چینی
-
بانگ الرّحيل
نيمي از چوب خط ما پر شد...........تا به خود آمديم و جنبيديم
نغمۀالرّحيل مي آيد.................ماهنوز هم به حال ترديديم
زين سپس گريه پيش رو داريم.......هرچه در طول عمر خنديديم
گرچه برفي سپيد بر سرِبود........ .. بارش برف را نمي ديديم
پيش رو راه و پاي رفتن نيست........بس که در راه خسته گردیدیم
راه هموار و پست بُد معلوم............پس چرا خوب و بد نسنجیدیم
عمر چون رود سوي دريا بود.....رفتن رود را نفهميديم
خوشه ها بر درخت بود ولي...........خوشه اي جز خطا نمي چيديم
چاه افتادگان زياد ،امّا....................خويش را قعر چَه نمي ديديم
اينهمه گل درون بُستان بود.............خارو خاشاك را چرا چيديم؟
بس كه طعنه زديم افرا را.............. حال لرزان چو شاخۀ بيديم
کار دنیا فریب و نیرنگ است...........ما به سازَش هماره رقصیدیم
گرچه «جاويد» نيست عمر و بقا.......ما بفكر بقاي جاويديم
-
ارشاد
يه روز كه دختره اومد خيابون.... يواش يواش اومد تو پيچ شمرون
ماموري اومد جلو وگفت بهش.... من ندارم حوصلۀ كشمكش
اگه مي خواي که نخوري تو سري..... پايين بكش يك كمي اون روسري
اين رژبد رنگو چرا مالوندي؟.... يه كاره تو خونه چرا نموندي؟
مگه باباجون تو ورشكسته؟... كه مانتوات كوتاهه ، آب نشسته؟
پاچۀ شلواره يا لول تفنگ.... آخه مگه با كي مي خواي بري جنگ؟
پشت چشات چرا سفيد و آبي ست؟....رنگ موهات چرا به اين خرابي ست
اگرچه قر ميدي و شوخ و شنگي....به چشم خواهري یه کم قشنگي
این قِروفِراگرچه دل می بره..... سلیقه ات از زن من بهتره
اگر چه که زنم پیشت عجوزه ست..... تو امتحان خوشگلی رفوزه ست
لازمه اما کمی ارشاد تو.... یه چیزایی باید بدیم یاد تو
باید که حالیت بشه از یه من ماس.... چقد کره برای ما مهّیا س
دختره وقتي رفت وارشاد شد... تعهد ی سپرد وآزاد شد
دوتا بادمجون زير چشماش بود.... آثارارشاد روي پاهاش بود
بسكه خوشش اومده بود از اداش...خنديده بود طفلکی كلي با هاش!!!
هردوتا چشماش پر ازاشك بود....چشم نبود اون ديگه یک مَشك بود
صورتشم بگی نگی نیلی بود..... خیال نکن که جای یه سیلی بود
البته اون مأموره هم شاد شد.......از اینکه یکی دیگه ارشاد شد
طفلکی «جاويد» که دید این قرار....... زترس ارشاد نمود الفرار
-
شوخی با خیام
«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»....«آن جا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم....فردوس منم مثل زمین خواهد بود
***********
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»....هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه....گردند همه خبربه چشمک زدنی
***********
«ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم»....ازهر ببویی بیخودی تیپا نخوریم
فردا چو شود رویم و گیریم زنی.... تا بلکه ناهار ظهر تنها نخوریم
***********
« برخيزم وعزم باده ي ناب كنم».... باورزش و دواشكم خود آب كنم
وقتي كه شدم لاغروخوش تيپ و قشنگ.... آن گاه دل دختره را آب كنم
**********
« من بي مي ناب زيستن نتوانم»....من راستگو ام فریفتن نتوانم
گر یکصد و ده بیاید و گیر دهد.... از بی رمقی گریختن نتوانم
***********
« يك كوزه ي مي بيار تا نوش كنيم»....چنگي بنواز تا به آن گوش كنيم
در انجمن طنز بخوان شعرت را.... تاگرمي تیر را فراموش كنيم
-
دکتر دوره گرد
خدا خیرش دهدآن که نمود آزاد دانش را
گشوده لاجرم ابواب علم ودرک و بینش را !!
به هر کوره دهاتی روشنیده مشعل دانش
زروستاهای کرمان تا دهات دور طالش را
در هرخانه را کوبی به رویت می گشاید در
جناب دکتری که خوانده او درس گوارش را
مهندس تا دلت خواهد اُورت1 آید به استقبال
یکی پشتی نهد پشتت یکی هم نازبالش را
یکی شان فارغ التحصیل از آبادی بالا ست
یکی خوانده ده پایین تری درس نمایش را
برای این که دختر یا پسر جانش شود دکتر
گرو داده پدر حتی کت و شلوار و گالش را
حساب بانکی اش هم آب و جارو کرده بیچاره
نهادینه نموده در خودش فرهنگ سازش را
شده برهردر و دیوار خانه مدرک آویزان
دوتا شان خوانده رایانه ، سه تاشان رشتۀ عمران
اگر این مشعل دانش فروزان تر شود ترسم
سپور ما شود دکتر، مهندس هم شود دربان
ویا دکتر رود در کوچه ها مانند نان خشکی
زند فریاد ختنه می کنم ، تب می کنم درمان
ملامین کهنه می گیرم فشارخون کنم معلوم
وبا یک کیسه نان خشک سوزن می زنم آسان
نوار قلب می گیرم به جای باطری کهنه
کنم درمان آلزایمر اگر دادی یکی تنبان
سونوگرافی و ام .آر. آی ، اکوی قلب موجود است
به شرطی که دهی یک جفت لاستیک کهنۀ پیکان
اگر«جاوید»هم روزی شود بیمار باکی نیست
ویزیت او شود بیتی زبابا طاهر عریان
1)اورت=overt
-
نگار بی وفا
باز دیشب چشمهايش را شرابي كرد ورفت
ظلمت شب را برايم آفتابي كرد ورفت
باز هم با يك بغل اميد آمد در برم
چشم هاي خشك من را باز آبي كرد ورفت
شوق ديدارش سرشك آورد از چشمان من
آسمان ابری ام را باز آبی كرد ورفت
كيست او كين گونه حالم را دگرگون مي كند؟
مرغك دل را زكنج سينه بيرون مي كند
با گل لبخند خود حس قشنگی مي دهد
نرگس چشم خمارش كار افيون مي كند
او که شادی آورد با خود برایم ارمغان
لیک غم هایم به گاه رفتن افزون می کند
با طلوع ماه نو از پرده می آید برون
در مصاف خرج و بَرجم می شود خوار و زبون
ضربه فنی می شود در ابتدای کارزار
می روم از این شکست تلخ تا حد جنون
این نگار بی وفا فیش حقوق بنده است
اوشود فانی ولی «جاوید» می ماند دیون
-
آیین خلقت
اگر روباه مکّار و زرنگ است**ویا گرگ با بره در حال جنگ است
اگر آهو به دام شیر مانَد**ویا بلبل سرود عشق خوانَد
اگردارد کبوتر داد و فریاد** زدست تیرهای مرد صیّاد
اگر از نیش کژدم کودکی مُرد**عُقاب تیز چنگ آهوبره بُرد
اگر خورشید گرمای زمین است** و شب همواره او را کمین است
روال چرخ گردون این چنین است**همه اسرار خلقت برهمین است
اگر گل همنشین خار باشد** سحرگه بعد شام تار باشد
اگر نهر عاقبت راهی رود است **ویا با هر فرازی یک فرود است
اگر رخسار آن دختر فریباست**برای دیگری آن چهره رویاست
اگر یک زن اسیر سرنوشت است** به سیرت نیکو و در چهره زشت است
اگر نوغنچه ای نشکفته پژمرد** و زالی بعد قرنی زندگی مُرد
طبیعت سازو کارش این چنین است**روال زندگانی برهمین است
بُوَد این راز« جاوید» طبیعت** ویا معنایی ازآیین خلقت
-
تبانی دیده و دل
باز دل نامهربانی می کند
یاد ایام جوانی می کند
تا که شیدایم نماید ، دزدکی
با دو چشمانم تبانی می کند
گوییا باور ندارد پیری ام
کین چنین جفتک پرانی می کند
باز می لرزد زتیر یک نگاه
می کشد در کوچه های سینه آه
بی اراده می روم دنبال او
گرچه می دانم که باشد کوره راه
هیچ کس در کوچۀ بن بست نیست
جز من و دل با دوتا چشم سیاه
گرچه چشمش بادۀ خَمــّار بود
با نگاهش هردلی بیمار بود
بوی عطرش خوش تر از بوی بهار
هر گلی زیبا به پیشش خوار بود
لیک بهر من در این ایام عمر
گل نبود او بلکه تنها خار بود
هی زدم بر دیده و دل با عتاب
من کجا و این دوچشم پر شراب؟
کور گردی دیده ، دل پرخون شوی
تا نگردانید کامم را خراب
زیر لب « جاوید» نجوایی نمود
خوب کردی نقشه هاشان را بر آب
-
تب یانگوم
این خانم من اسیر یانگوم شده است
چندی است دگر جدا زمردم شده است
یک جمعه اگر رخش نبیند گرید
گویی سری جواهرش گم شده است
*********************
هرجمعه شبم خراب يانگوم شده است
چون همسر من عاشق خانم شده است
اي كاش كه آدينه شبي مژده دهند
الباقي سريال دگر گم شده است
*********************
چندي است عيال تب يانگوم دارد
هر جمعه مرا به خانه ام مي كارد
گر پشه لگد زند به اين گوهر قصر
دريا دريا سرشك غم مي بارد
*********************
بيماري نوظهور ميداين ( (made in )كُره است
آثار و علائمش مثال خوره است
هركس كه شود دچار درد يانگوم
آدينه ي او توأم با دلهره است
********************
روزي ديدم عيال گريان شده است
ازشدت گريه درب و داغان شده است
از علت آن سوأل كردم ، فرمود
هـِن مرده و يانگومم پريشان شده است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
راز مگو
نشستم بر ِيار روزي به باغ .....همان يار مملو زباد دماغ
به او گفتم اي دلبر خوب روي .... سوالي كنم پاسخم را بگوي
بگو چيست راز خم ابرويت؟....چرا اين چنيني ست فـُرم ِمويت؟
بگفتا صنم ابرويم تاتو است.... بـِدان بعد ازاين خرج آن با تو است
مـُد موي من هم كلنگي بُود... زمُد هاي ناب فرنگي بُود
بگفتم مژه را چه كردي عزيز؟.... كه گرديده چون دشنه اي تيز ِ تيز
چنين داد پاسخ:ريمل چون زدم....به دل هاي عاشق شبيخون زدم
چو پرسيدم از بيني چون عقاب... به من گفت رازش به صد آب و تاب:
مثال كدو تنبلي بود آن.... درشت و پر از جوش هاي كلان
به جراح گفتم كه آبش كند... كمي مثل نوك ِ عقابش كند
بگو ماجراي لب چون رطب... چگونه شده قلوه اي شكل لب؟
بگفتا كه تزريق چربي شده... مثال مدل هاي غربي شده
همان كار با گونه ام كرده ام .... به زيبايي اش كلّي افزوده ام
چو پرسيدم از رنگ چشمان او... چنين گفت از راز آن مو به مو
به هر چشم لنزي نشاندم قشنگ.... از اين روست مي بيني اش سبزرنگ
دليل خوش انداميت چيست ، هان؟.... تو اي خوبروتر زما بهتران
بگفتا ليپو ساكشنش كرده ام... همه دنبه ها را در آورده ام
به اينجا كه گفتار دلبر رسيد... از اين كلّه برق سه فازي پريد
به او گفتم اي دلبر شوخ و شنگ.... و اي مه لقاي به ظاهر قشنگ
تو كه خشگليّت خدا داد نيست... آخه اين همه فيس و بادت زچيست؟
به ناگاه شد مثل شير ژيان... بر آشفت و زد نعره اي بي امان
بسان بروس لي پريد از زمين... و با جفت پا زد به فرق و جبين
چو دكتر سه جاي سرم را بدوخت.... فلان جاي مخصوص من هم بسوخت
به من گفت « جاويد » اي كله خر.... نگو چيزهايي كه دارد ضرر
چو او يك جودو كار قابل بُود.... تو را اتفاقات منزل بُود
نده گير بر چشم و ابروي او.... وگرنه برو زود از كوي او
-
بالاخره آنچه نباید بشود شد
بنزین که دوباره جیره بندی گردید.........بر ریش همه غول گرانی خندید
هرچند که سهمیۀ ما کم بشود..... این غول زند بشکن و خواهد رقصید
***********
از رویت کارت سوخت سوزد دل ما..... آتش بزند ذخیره اش منزل ما
افسوس که از گرانی یک کالا.... صد غول تورّم بشود حاصل ما
**************
در زمان ما که بنزین قیمتی ست .... ای خوشا بر روزگار این خره
چون نیازش نیست کارت هوشمند.....پس خره امروزه از ماشین سره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
بوسه یعنی
بوسه یعنی مُنتهای عاشقی// بردلت بارد بلای عاشقی
بوسه یعنی که من و تو ما شویم // با صدای عشق هم آوا شویم
بوسه یعنی غنچۀ گلهای باغ // بوسه می سازد تنت را داغ داغ
بوسه یعنی هجرمان پایان گرفت// درد بی درمانمان درمان گرفت
بوسه یعنی اشتیاق هردولب// بوسه یعنی طعم شیرین رُطب
بوسه یعنی داد بی آوای دل// چون زنی برلب بگویی وای ِ دل
بوسه گاهی معنی هجر و فراق// لحظۀ تلخ جدایی ،انشقاق
بوسه گاهی بوی شهوت می دهد//مزّه هتک وجسارت می دهد
بوسه گاهی جای معنای سپاس// گیرد و، تا لطف را دارند پاس
بوسه ی« جاوید » بر دست کَسی// کو بگیرد حق کَس از ناکَسی
-
جمال تی وی
گرم است هوا کولر نداریم چرا؟
فکری بنما به حال ما ای بابا
گفتا ،پسرم جمال تی وی عشق است
تا تلویزیون هست چه غم از گرما
-
نفت يعني
یک نفر پرسید از معنای نفت.... بی محابا بر قلم این گونه رفت
نفت يعني سفره هاي رنگ رنگ.... نفت يعني قصۀ خوب وقشنگ
نفت یعنی اقتصاد رو به راه.... که برون می آید از اعماق چاه
نفت يعني مرگ غول احتكار.... محتكر با اسپری شد تار و مار
نفت یعنی حذف آقا زاده ها..... رفتن اموالشان روی هوا
نفت يعني هركه بامش بيشتر.... عطسه ودرد ِزُکامش بیشتر
نفت يعني كارت هاي هوشمند.... مردم از این کار خیلی راضیند
نفت يعني عاشق گشت وگذر..... رونق توریست، همراه سفر
نفت يعني جنس ها ارزان شده....رایگان مرغ و پنیر و نان شده
نفت يعني از گراني دم نزن.... راحتی مردمو بر هم نزن
نفت يعني وام های جفت وجور.... می دهندت چند میلیونی به زور
گفتۀ« جاوید » چون بودار شد.... از سوالش آن طرف بیزار شد
گفت هی زیپ دهانت را بکش.... یا برو با پای خود دربند شش
-
ز‹ فا› معنای فکرت یافت زهرا//‹الف› ایمان و عّزت داشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد
روز زن مبارک