مریضم کرده تنهایی ببین حالم پریشونه
من اونقد اشک میریزم که برگردی به این خونه:37::41:
مریضم کرده تنهایی ببین حالم پریشونه
من اونقد اشک میریزم که برگردی به این خونه:37::41:
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
کردی ام مست به نوعی که ندانم امشب
چه کسانی به برم آمده اند و نفسی میگیرند.
سوت و کورم ،شوق و شورم مرده است
غم ،نشاطم را به یغما برده است
عمر ما در کوچه های شب گذشت
زندگی یک دم به کام ما نگشت
بی تفاوت، بی هدف، بی آرزو
می روم در چاه تاریکی فرو
عاقبت یک شب نفس گوید که بس
وز تپیدن باز می ماند نفس
مرغ کوری می گشاید بال خویش
می کشد جان مرا دنبال خویش
باد سردی می وزد در باغ یاد
برگ خشکی می رود همراه باد
مثل یک
باکتری زیرمیکروسکوپ
دست و پا می زنم
من برای تو میخونم بهترین ترانه ها رو
دل دیوار و بلرزون تازه کن خلوت ما رو
دلم گرفته ای دوست
از اونجايي كه به لطف خدا!!! امروز بعد از 2 سال و نيم ديگه تنها و بي يار شدم و خودممو خودم.اين شعر خيلي احوالم رو خوب ميگه:41::
من مرد تنهاي شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
كوله بارم را بسته ام
تنهاي تنها غمگين و رسوا
عابر اين شبها منم
شادمانم
از این که هستم و نیستم
شادمانم
از آن چه که هست و نیست
و شادمانم
دوست عزيزم رسم زندگي اينست : امروز تنهايي ،فردا كسي را دوست داري و روز بعد باز هم تنهايي به همين سادگي ....:41: اين نيز بگذرد ...نقل قول:
نبایست بر خیره از پا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیست
همین بس که از پا نیفتادهای
بس افتادگان را پرستار نیست
مپیچ از ره راست، بر راه کج
چو در هست، حاجت بدیوار نیست
اين حال من بی توست
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب
این حال من بی توست
دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت به دلی در باد......
بله آن نیز بگزرد که بگزرد فردا عاشق یه چیز باحاتر میشی :21:
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در دست جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد................
بلور اشكهاي من همان آغاز تنهاييست
مرور خاطرات دل عجب تكرار زيباييست
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
بخندید ، چرا اشک ، چرا گریه ... ؟؟؟
الان میگید نمیدونی ما چی میکشیم(یا کشیدم) :دی
فقط اینو بگم من از شما خیلی خیلی بیشتر سوختم ولی الان میگم
گر فلک به کام ما نچرخد
کاری میکنم دیگر نچرخد
لبخند بزن
بدون انتظار پاسخی از دنیا
و بدان
روزی آنقدر شرمنده می شود
که جای پاسخ به لبخندهایت
با تمام سازهایت می رقصد...
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیكـن رفیــق بــر همــه چیــزی مقــــدم است
اگر بداني
كيستي
چه مي خواهي
چرا مي خواهي
و اگر ايمان بياوري به خويشتن
پس مي تواني
كه زندگي را
از آن خويش كني
تنها اگر بخواهي
سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد
تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد
بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من
که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد
---------- Post added at 03:02 PM ---------- Previous post was at 03:01 PM ----------
از این بی راهه تردید از این بن بست می ترسم
از این حسی که بین ما هنوزم هست می ترسم
از اینکه هر دو می دونیم نباید فکر هم باشیم
از اینکه تا کجا می ریم اگه یک لحظه تنها شیم
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
تو كجايي ؟ در گستره ي بي مرز اين جهان تو كجايي؟
من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام ?
كنار تو تو کجایی؟
در گستره ي ناپاك اين جهان تو كجايي ؟
من در پاك ترين مقام جهان ايستاده ام ? بر سبزه شور اين رود بزرگ كه مي سرايد براي تو.
شب آشیان شب زده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو ماندهای و بغض من
مرا به خانهام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگر چه خانه، خانه نیست
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهای مان را میبندیم، همه جا تاریکی است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...
شمس لنگرودي
گاهی لبخند می زنی ولی در اعماق وجودت غوغایی بر پاست !می خندی چون شرایط اقتضا می کند ! نمی خواهی کسی درونت را بفهمد !
وقتی چشم هایت می خندد حکایت دیگری ست ! اینجا می شود لبخندت را لبخند شادی تعبیر کرد !
وقتی چشم ها و لب ها با هم می خندد .................
لبخند چشم ها شکوهمند تر از تبسم لب هاست
و شکوهمند تر از آن همراهی این دو لبخند است !
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين
اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد
باهمه ی بی سرو سامانیم باز به دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگیم هیچ نیست در پی ویران شدن آنیم
آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه طوفانیم
دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانیم
آمده ام باعطش سالها تاتوکمی عشق بنوشانیم
ماهی برگشته زدریا شدم تا که بگیری و بمیرانیم
خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیم؟
حرف بزن ابر مرا باز کن دیرزمانیست که بارانیم
حرف بزن.حرف بزن.سالهاست تشنه یک صحبت طولانیم
ها!به کجا میکشیم خوب من ؟ ها !نکشانی به پشیمانیم
گاهی برایت می نویسم،
گاه برایت می خوانم،
حتی لحظه هایی هم برایت می گریم.
بی آنکه بدانم کیستی..
کجایی..
رنگ و بویت چیست؟
اما می دانم..
تو همان معشوقه ی پیدا نشده ی منی!
همه ی آنچه که دوست دارم را
در تو می بینم
بی آنکه تو را دیده باشم.
شک ندارم تو آفریده شده ای
..و من تو را خواهم یافت!
از زندگی از این هـمه تکرار خــسته ام ....... از های و هوی کوچه و بازار خـسته ام
دلگــیرم از ســــتاره و آزرده ام ز مــاه ....... امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم ....... آوخ … کزین حصار دل آزار خـسته ام
بیــزارم از خموشی تقـــویم روی مــــیز ....... و ز دنگ دنگ ســاعت دیـوار خـسته ام
از او که گفت یار تو هــــستم ولی نــبود ....... از خود که بی شـکیبم و بی یار خسته ام
تنهـــا و دل گرفــته و بیـــزار و بی امـید ....... از حال من مپرس که بســـــیار خسته ام
فرو خوردم ز غیرت گریهی مستانهی خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهی خود را
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم
که سازم نقل مجلس، گریهی مستانهی خود را
هر که با احساس باشد
عاقبت خواهد شکست
این جواب سادگیست
گاهي اوقات آرزو مي كنيم
اي كاش فرصت ديگري داشتيم
تا دوباره از نو آغاز كنيم
فرصتي ديگر تا اشتباهاتمان را جبران كنيم
و شكست هايمان را به پيروزي تبديل كنيم
براي يك شروع ديگر به زمان خاصي نياز نيست
تنها كافيست كه واقعا بخواهيم
و از صميم قلب تلاش كنيم
براي كمي بهتر زندگي كردن
براي هميشه بخشنده بودن
براي افزودن كمي نور آفتاب
به دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم
شايد بهتر باشد كه هرگز از اميد دست بر نداريم
هميشه فردايي هست و حتما فرصتي ديگر
براي شروعي ديگر
یه عمر حرف دلم رو به در گفتم تا دیوار بشنوه......نه در شنید و نه دیوار......پنجره شنید و شکست..:13:
=====
البته این شعر نیست اما حال و هوام که هست...:9:
شرح این معنی ز من باید شنید
راز عشق از کوه کن باید شنید
حال بلبل از دل پروانه پرس
قصه ی دیوانه از دیوانه پرس
من شناسم آه آتشناک را
بانگ مستان،گریبان چاک را
خسته از پیکان مهرو می پرم
مانده بر زانوی خاموشی سرم
عمر کوتاه همچو گل بر باد رفت
نغمه ی شادی مرا از یاد رفت
از خدا پرسيدم: خدايا چطور ميتوان بهتر زندگي كرد؟ جدا جواب داد:
گذشتهات را بدون هيچ تاسفي بپذير،
با اعتماد زمان حالت را بگذارن و بدون ترس براي آينده آماده شو،
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشهاي انداز،
شكهايت را باور نكن و هيچگاه به باورهايت شك نكن،
زندگي شگفت انگيز است، فقط اگر بدانيد كه چطور زندگي كنيد،
مهم اين نيست كه زيبا باشي، زيبا اين است كه مهم باشي، حتي براي يك نفر،
مهم نيست شير باشي يا آهو، مهم اين است با تمام توان شروع به دويدن كني،
كوچك باش و عاشق ... كه عشق آئين بزرگ كردن را ميداند
بگذار عشق خاصيت تو باشد نه رابطه خاص تو با كسي
موفقيت، پيش رفتن است نه به نقطهي پايان رسيدن
فرقي نميكند گودال آب كوچكي باشي يا درياي بيكران... زلال كه باشي، آسمان در توست.
نلسون ماندلا
لحظه ديدار نزديك است .باز من ديوانه ام، مستم .باز مي لرزد، دلم، دستم .باز گويي در جهان ديگري هستم .هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!آبرويم را نريزي، دل !- اي نخورده مست -لحظه ديدار نزديك است
---------- Post added at 03:23 PM ---------- Previous post was at 03:20 PM ----------
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خداحافظ ...
سرزمین من خداحافظ ...
روزای خوبت بگو کجا رفت ؟؟؟ :41:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عيد همسايه
صدای گريه نخواهی شنيد همسايه
همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت
آنروز با تو بودم
امروز بي توام
آنروز كه با تو بودم بي تو بودم...
امروز كه بي توام با توام...
---------- Post added at 11:01 PM ---------- Previous post was at 10:59 PM ----------
كسي با سكوتش
مرا تا بيابان بي انتهاي جنون برد
كسي با نگاهش
مرا تا درندشت درياي خون برد
مرا باز گردان!
مرا اي به پايان رسيده،
آغاز گردان...
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم ٫ تنها ٫ از جاده عبور :
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت ٫
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل :
وای این شب چقدر تاریک است !
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم است بر دل
غم من لیک غمی عمناک است