راستش هنوز یه شعر سخت:21: پیدا نکردم
اگه الان من اجازه گذاشتن شعر دارم نوبتم رو رد می کنم
هر کس خواست بذاره
Printable View
راستش هنوز یه شعر سخت:21: پیدا نکردم
اگه الان من اجازه گذاشتن شعر دارم نوبتم رو رد می کنم
هر کس خواست بذاره
حالا مگه حتما باید سخت باشه علیرضا جان.
با اجازه دوستان:
بی سر و پا گدای آنجا را،
سر زملک جهان،گران بینی
هم در آن پا برهنه جمعی را
پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه قومی را
بر سر از عرش سایبان بینی
هاتف اصفهانی؟
درسته...!!
نقل قول:
نحوه و روند ارسال پست ها
1.شعری به طور کامل توسط کاربر دلخواه پست میشود.
2.کاربران به غیر از کاربر ارسال کننده،تا یک هفته فرصت دارند که نام شاعر رو بلافاصله در پست بعدی ارسال کنندو یک بیوگرافی 2-3 سطری در مورد شاعر ذکر میکنند.
3.اثر بعدی بعد از پست مربوط به نام و بیوگرافی شاعر ،ارسال میشود.
فقط اینو رعایت کنیم از این بعد
پس ایندفعه نوبت rosenegarin13 که مسابقه رو مطرح کنه!
منتظریم!!!!!!
این دفعه زندگینامه ی این هاتف رو من می ذارم
سيد احمد حسيني متخلص به هاتفاصفهانی از شعراي نامي ايران در عهد افشاريه و زنديه است. وي اصالتا از خانوادهاي آذربايجاني بود ولي در اصفهان بدنيا آمد; سيد احمد دركودكي به تحصيل علوم قديمه و از جمله ادبيات فارسي و عربي،طب، منطق و حكمت پرداخت و گذشته از علم طب كه در آن تسلط داشت، به يكي از سرآمدان زبان عربي مبدل گشت و اشعاري به زبان عربي سرود. هاتف در جواني به سرودن اشعار خود پرداخت و در طول زندگي آرام خود از مدح شاهان و روي آوردن به دربار سلاطين خود داري كرد و بيشتر به مطالعه و حكمت و عرفانمشغول بود. وي در سال 1198 درگذشت. هاتف اصفهاني شاعري توانا و مسلط به زبان و ادبيات فارسي بود; وي از سبك شعراي متقدم ايران به ويژه حافظ و سعدي پيروي مي كرد و طبع خود را در سرايش تماميقالبهاي شعري اعم از غزل ،قصيده و رباعي ، ترجيع بند و تركيب بند آزمود. شهرت عمده هاتف به سبب شاهكار بزرگ ادبي او (ترجيع بند عرفاني) است كه در آن هم از حيثحسن تركيب الفاظ و هم از حيث توصيف معاني داد سخن داده است. وي مرثيه هاي زيبايي نيز با استفاده از ماده تاريخ (حروف ابجد) در مرگ بزرگان و دوستان خود سرود كه اين اشعار از ارزش بالايي برخوردارند. ثار: مهمترين اثر باقي مانده از هاتف اصفهاني ديوان اشعار او و چند صد بيت شعر بهزبان عربي است.
نقل از ویکیپدیا
مسابقه بعدي:
برف نمي باريد
ما داشتيم كم كم رنگ سفيد را فراموش مي كرديم
رفتم
در اشپزخانه براي خودم يك چاي ريختم
براي چه منظور
كه مثلا مرگ را فراموش كنم
با قلبي كه ناتمام طپش داشت
يا براي هزاران بار ديگر اين خيابان ها را روي
كاغذهاي كاهي و مندرس پاكنويس كنم
من نام تمام اين كوچه ها را هزاران بار در
خواب و بيداري پشت پاكت هاي پستي نوشتم
احمد رضا احمدی؟
محتوای مخفی: یه سوال خصوصی
افرين
بيوگرافي و سوال بعدي با تو
ببخشید گفتم یاداوری شه اگه یکی زودتر شعر جدید گفت ناراحت نشن دوستان.نقل قول:
تذکر:
1.لازم نیست که حتماً کاربری که نام شاعر پست قبلی را ارسال میکند،پست بعدی را ارسال کند،ولی در هر حال حق تقدم دارد.
2.می تواند شاعر تکراری باشد(یعنی چندین پست از یک شاعر به صورت متناوب یا نامتناوب ارسال گردد)
3.در صورت اینکه هیچ کاربری نتوانست در عرض یک هفته جواب را بدهد خود طرح کننده نام شاعر را قید کند.
4.تنها از آثاری استفاده شود که اشعار آنها به ثبت رسیده است.(کلیه ی اشعاری که در تاپیک های ادبیات و علوم انسانی با نام شاعر ذکر شده اند جزو آثار ثبت شده محسوب میشوند)
5.از آثار شاعران غیر ایرانی(انگلیسی،چینی و ...)تنها در صورتیکه ترجمه ی آثار ایشان به چاپ رسیده باشد،استفاده شود.
مخلصیم
احمدرضا احمدی زاده ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان شاعر ایرانی است. دوره ي آموزش هاي دبستاني را در زادگاهش و دوره ي دبيرستان را در دارالفنون تهران به پايان رساند سپس در كانون پرورش فكري كودكان ونوجوانان به كار پرداخت و هم اكنون نيز در همان جا كار مي كند .
اینم شعر:
"بازم آواز دهيد
وبه نزهتگه اين باغ بزرگ
كه فرو هشته سر و زلف دراز
باز پرواز دهيد
روح زنداني و غمگين مرا
ناي رنگين مرا
كه در افتاده به بند
فرصت يك دهن آواز دهيد
باز پرواز دهيد
مدتي مي گذرد كه نمي ديدم من
رقص بازيگري
آب و غروب مهتاب
خواب بربودم من
يخ زده چشمه مهتاب
بر آب
من و تا كي اين شام سياه
من واين غربت ژرف
من و اين جاده لغزان راه
ديده روشن آن صبح دل افروز
به خواب
يخ زده چشمه مهتاب
در آب
ساز دل من
باز از خواب گران
باز بيدار كنيد
ياد مرغان گرفتار كنيد
روح زنداني و غمگين مرا
ناي رنگين مرا
كه در افتاده به بند
فرصت يك دهن آواز دهيد
باز پرواز دهيد
باز پرواز دهيد"
بيزن ترقي... .
صبر کن لااقل دکمه های کیبرد برگردن بعد جوابش بگونقل قول:
آبرومون رو که بردی
البته می دونستم جوابش رو به این زودی می دید فقط خواستم یادی از این زنده یاد کرده باشم
"به رهی دیدم برگ خزان ...............
یادش گرامی
بیژن ترقی زاده12 اسفند سال1308 خورشیدی در شهر تهران شاعر و ترانهسرای ایرانی است.. آتش کاروان با صدای یکی از پرآوازهترین ترانههای اوست. بیژن ترقی ترانههای به یاد ماندنی بهار دلنشین، آتش کاروان و برگ خزان را سرودهاست.
ترانهٔ «بهار دلنشین» کار مشترک بیژن ترقی با روح الله خالقی بود. این ترانه با صدای بنان ماندگار شد.
بیژن ترقی با پرویز یاحقی نیز سه ترانه ماندگار«برگ خزان»، «افسانه محبت» و «می زده» را ساخت که هر سه ترانه را مرضیه خواند.
گفته میشود بیژن ترقی سبک تازهای را وارد ترانه سرایی ایران کرد.
محمود خوشنام، کارشناس موسیقی سنتی ایرانی میگوید مهمترین نقش بیژن ترقی، تقویت جنبههای روایی و داستانگونه کردن ترانهها و افزودن جنبههای تصویری به آنهاست که این پدیده را در آتش کاروان و نیز ترانههای تصویری ای چون برگ خزان میتوان دید.
به گفته آقای خوشنام، سه گانه مشترک بیژن ترقی با پرویز یا حقی، از نظر فرم و ساختار آهنگ، یکسانیهایی با هم دارند، از جمله اینکه یاحقی مقدمه وسیعی برای ترانهها در نظر گرفت و ترقی هم در بخش شعر، جنبههای تصویری را مد نظر قرار داد.
مجموعه سرودههای او در کتابی با عنوان «آتش کاروان» گرد آمدهاست. وی در کتاب «از پشت دیوارهای خاطره» پنجاه سال خاطرات خود را در زمینه شعر و موسیقی جمع آوری کرده و از جمله به نقل خاطرات خود با شعرا و ترانه سراهایی چون نیما یوشیج، شهریار، پرویز یاحقی، ابوالحسن صبا، رهی معیری و علی تجویدی پرداختهاست.
همچنین قرار است ادامه خاطرات او در کتابی تحت عنوان «پنجرهای به باغ گل» به بازار کتاب عرضه شود.
وی در این کتاب به چگونگی سروده شدن تعدادی از ترانههای خود نیز اشاره کردهاست.
بیژن ترقی از سال 35 با راديو ايران نیز همکاری میکرد.
ترقی فعالیت ادبی خود را با استادانی چون ملکالشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، نیما یوشیج و شهریار آغاز کرده بود و با هنرمندان و آهنگسازان نامی روزگار خود چون ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، علی تجویدی، داریوش رفیعی و پرویز یاحقی همکاری نزدیک داشت. وی در ساعت ۲ بامداد شنبه، پنجم اردیبهشتماه مطابق با در سن ۸۰ سالگی در منزلش درگذشت.این ترانهسرای پیشکسوت که در تابستان سال ۱۳۸۷ سکتهٔ قلبی کرد و بیماریاش تشدید شد، زمانی گفته بود:
” با اینکه مردم هنوز ترانههای مرا زمزمه میکنند، از یادها رفتهام. از وقتی مریض شدم، کسی احوالی از من نمیپرسد
بچه ها شعر بعدي رو شما بگين
اگه من به سوالي جواب دادم خيلي منتظر من نباشين واسه سوال بعدي چون زياد نمي تونم اينجا سربزنم در نتيجه واسه خاطر من حيفه اين تاپيك بخوابه
دوست عزیزم،صفحه اول نوشته اجباری نیست؛کسی که جواب رو میده باید بیوگرافی رو بزاره.حتما لازم نیست پست(شعر )بعدی رو هم خودش بگه ،کس دیگه ای هم میتونه شعر جدید بزاره.نقل قول:
مخلصیم.
با اجازه:
اینو بگید تا یه داستان 2-3خطی جالبم در موردش بگم:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم
و آنهم به سه چیز کم بها خواسته ایم
گر دوست چنان کند که ما خواسته ایم
ما ،آتش و نفت و بوریا ،خواسته ایم
عین القضات همدانی
ابوالمعالي عبدالله ابن محمد بن علي ميانجي مشهور به عين القضات در سال 492 ه ق قدم به عرصه وجود نهاد. او از شاگردان عمر خيام و شيخ المشايخ امام احمد غزالي است و ملاقات با امام احمد غزالي و برادرش محمد غزالي در عبدالله جوان تاثير بسزايي داشته و او را در سلك مشاهير و عرفاي زمان خويش قرار داده است. مكاتبات عين اقضات با امام احمد غزالي نشان دهنده ميزان ارادت او به اين مرد بزرگ است.او به چند زبان تسلط كامل داشته و عليرغم عمر كوتاه آثار زيادي از خود به جاي گذاشته از جمله يزدان شناخت ، تفسير ناتمام حقايق القران، رساله تمهيدات، سوانح العشاق لوايح ، رساله عينيه، تازيانه سلوك و چندين كتاب و رساله ديگر . او جان خود راه عقيده نهاد و بر اساس دسايس و مقدمه چيني هاي ابوالقاسم قوام الدين درگزيني وزير سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه سلجوقي متهم شد كه دعوي الوهيت دارد . قوام الدين براي آنكه حكم شرعي مباح بودن خون وي را از علماي قشري و فقهاي متعصب بگيرد و مجلسي بدين منظور ترتيب داد كه منجر به گسيل عين القضات به بغداد و زنداني شدن وي گرديد.بالاخره به امر قوام الدين او را در سي و سه سالگي در شب چهارشنبه هفتم جمادي الثاني سال 525 قمري از بالاي مدرسه ئي كه او در آن به وعظ و ارشاد مي پرداخت بر دار كردند و سپس پوست بدنش را كنده و در بوريايي كه به نفت آلوده بود پيچيدند وي را آتش زدند و خاكسترش را بر باد دادند چنانكه خود او در رباعي كه سروده بود پيش بيني كرده است ،
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم
گر دوست چنين كند كه ما خواسته ايم
وان هم به سه چيز كم بها خواسته ايم
با آتش و نفت و بوريا خواسته ايم
او در كتاب تمهيدات هم مرگ زود هنگام خود را پيش بيني كرده بود.
ممنون،دوستمون کلی اشاره کردن.بد نیست منم تو یه خط کاملش کنم.(جالبه)
عین القضات یک هفته قبل از قتل و سوختن خود کاغذی سر به مهر به یکی از مریدان داد که بعد از قتل و سوختن او،نامه را گشادند و دیدند که درآن این رباعی نوشته شده:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم
گر دوست چنين كند كه ما خواسته ايم
وان هم به سه چيز كم بها خواسته ايم
با آتش و نفت و بوريا خواسته ايم
با اجازه ی mahdistar
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!
به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!
به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند وسبـــــــــــــزی نمایند پاک!
به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذیند!
شب وروز با امــــــر زن می زیند!
به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دم می زنند!
به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن به تاب وتبند!
به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوض کــــــــــــردن پوشکند!
به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!
به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند: مـــام (!)
به آنانکه دارند بــــا افتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه!"زی ذی نه هزار"!
به آنانکه دامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!
به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)
الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّد سبیل"(!)
به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!
:که مارا بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکن برکنـــــــار!
به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغ مــــــارا خلاص!
(با تمام آسونیش گفتم اگر یکم بخندیم خالی از لطف نیست)
این پست رو اشتباهی دادمم بلد نیستم پاکش کنم
کمک!!!!کمک!!!!!!!!!!!
سعید سلیمانپور؟
آفرین،درسته:10:نقل قول:
اینم یک مصاحبه صمیمی با ایشون که بیوگرافی هم حساب میشه دیگه.
مصاحبه:
- درچه تاريخ و كدوم جغرافيا به دنيا اومدي؟
سي وسه سال پيش در شهر اروميه ...
- از چه زماني فضولي، ببخشيد بوالفضولي رو در خودت كشف كردي؟
از آن زماني كه احساس كردم سرم روي بدنم سنگيني مي كنه و رايحه قرمه سبزي مي ده!
- احساس مي كني ژن فضولي به بوالفضولك هم منتقل شده؟!
بعله، چون در دو و نيم سالگي اومد - داشتم چيز مي نوشتم - تو چشام زل زد وگفت: اين چرت و پرتها چيه مي نويسي؟!
- شايد شما هم اين ژن رو از پدرتون به ارث بردي؟
نه ... خدابيامرز اگر چه اهل شعر و شاعري بود ولي بر خلاف من تمام عمرش سرش توي لاك خودش بود..
- تا حالا از بوالفضولي و پا تو كفش ديگرون كردن پشيمون شدي؟!
چرا پشيمون بشم....پا كردن تو كفش ديگران عالمي داره!
پا كه نه در كفش عزيزان بود
بار گرانيست، قلم كن زبيخ!!!
- اول وبلاگ زدي بعد بوالفضول الشعرا شدي ؟ يا اول بوالفضول الشعرا شدي بعد وبلاگ زدي؟!
ميشه گفت هر دو ... قبل از وبلاگ؛ بوالفضول شخصي بودم... اما بعد از وبلاگ؛ بوالفضول عام المنفعه شدم! ... مخصوصاً براي برخي مطبوعات كه همين جور فرت و فرت شعرهاي ما را از وبلاگ برمي دارند و مي چاپند...
- روزي چند ساعت با بوالفضول الشعرا جر و بحث مي كني؟
صبح و ظهر و شب قبل و بعد از سرودن يا نوشتن جفنگيات!
- كارتون به قهر هم مي رسه؟
نه ...پسر خوبيه!
- اگه يه وقتي قافيه به تنگ بيآد چه كار مي كني؟
دوشماره گشادش مي كنم ...نشد ....به همون چيزي ميام كه شاعر مياد!
- جسارتاً اين «همون چيز» با تفنگ هم قافيه نيست؟
احسنت، درست شليك كردي به هدف!
چون قافيه تنگ آيد
شاعر به الي آخر!!
- بهتره شعر آدم وزين باشه يا خود آدم وزين باشه؟
هر دوانه! ... اما بعضي از آدما فقط شعرشون وزينه، بعضي از آدمها فقط خودشون ....بعضيها هم بي خيال وزين بودن، دور از جون آدم نيستن!
- اگه شعرهات رو بدهند دست مردم و گاز اشك آور هم بزنند، فكر مي كني مردم بيشتر مي خندن يا گريه مي كنن؟
لزومي نداره گريه كنند ... اشكشان در بياد كافيه ... گاز گريه آور كه نيست، گاز اشك آوره...... مي تونن اونقده بخندند كه اشكشون در بياد و گاز اشك آور هم دپرس نشه!
- از كدوم اثر يا اثرهات راضي نبودي، اما بقيه كلي با اون اثر كيف كردند؟
حافظ به روايت شير فرهاد!...يك شعر فصلي و فكاهي ... ناگهان پرده بر انداخته؛ ... اي يعني چه!...
كه جناب مديري هم در يكي از آخرين قسمتهاي برره بخشهايي از آن را خواند!
- شده براي گفتن شعر قلم كسي رو غرض بگيري و با قلم ديگران بنويسي؟!
نه چون از طرف دوستان ممنوع القلم شده ام!...يعني كسي به من قلم قرض نمي دهد!
- با قلم پات چطور؟ با اون چيزي نوشتي؟!
بعله...شعر سفر را!
- پات ناراحت نشد؟ هيچي نگفت؟!
نه ...چيزي بگويد پاشو قلم مي كنم!....بيهوده گوييهاي مرا ديده ... به بيهوده گرديهايم نيز عادت مي كنه...
- شايعه شده شعر « زي ذي نامه» رو در وصف خودت گفتي؟
بحث خودم نيست... اين روزها عارف وعامي و همه دلسوختگان وادي زن ذليلي خودشونو تو آينه زي ذي نامه مي بينند!!
- «مادرزنتون» رو چي صدا مي كنين؟
آقا ولمون كن ....كم از زي ذي نامه نكشيده ام!
- به آنان كه با ذوق و شوق تمام ....به مادر زن بگويند: مام!... نه؟
من بدون حضور وكيلم حرف نمي زنم!!
- خب اشكالي نداره ... آقاي بوالفضول! بنده وكيلم؟
بوالفضول رفته براي مادرزنش گل بچينه!!
- راستي من دارم قاطي مي كنم، الآن دارم با بوالفضول الشعرا مصاحبه مي كنم يا سعيد سليمان پور؟!!
نمي دونم!
- چرا بين اسمهاي مستعارت بيشتر به « بوالفضول الشعرا» ارادت داري؟
بسكه با كلاسه بر خلاف خودم! يك خاطره در باره كلاس اين اسم مي تونم بگم؟
- خواهش مي كنم ...
مدتي پيش در حوزه هنري تهران، در ديدار با يكي از شعراي خوب كشورمان آقاي (ه) از شعرش تعريف كردم و در ادامه خواستم خودم را معرفي كنم، گفتم: من هم بوالفضول الشعرايم (فكر مي كردم نامم به گوشش خورده!)... بلافاصله با تواضع گفت :
استغفرا... !... شما سرور ماييد!!
- و به عنوان آخرين سؤال، چرا شما كلاس نذاشتي و به راحتي حاضر به مصاحبه با صفحه «سوسه» شدي؟!
چرا بايد كلاس مي ذاشتم؟ ... دليلي نداشت... ببينم نكنه اين سكه اي كه قراره آخر مصاحبه از طرف روزنامه بهم بدين شايعه بوده؟؟
اینم بعدی:
من هیچِ هیچِ هیچم و هیچ است جای تو
خالی تر از خلأ شده ام در هوای تو
لبریزم از ترنّم داوودی سکوت
آماده ام برای ظهور صدای تو؟
از من گرفت عشق تو ایمان و کفر را
دیگر چه مانده تا بدهم در بهای تو؟
خود را به شوق آمدنت سر بریده ام
بردار این سری که نهادم به پای تو
آه ای دل شکسته که متروک مانده ای
خالی مباد وسعت بی انتهای تو
تطهیر کن به خون و خدا را به خود بخوان
«امّن یجیب...» مژده که آمد خدای تو
(مهدی جان دفعه بعد باید خودت بدیا!!!)
قربان ولیئی
فکر کنم سروده ی آقای قربان ولیئی باشه ،
***
از آسمان تا غم و غصه های من
فاصله نزدیک است
دوستان را نمی شناسم
گیاهان در شک و تردید
پژمرده می شوند
یاد دارم آن سبزه را
آن تیرگی دیوارها را
در غصه های ما
باید
تیرگی بر این خانه
چیره شود تا ما دوباره
برگ ها را از توفان آب
رها کنیم
از پله ها بالا برویم
دستان ما
هدیه تو باد
کلمات آشنا بر تو باد
نه سخن از اشتیاق است
نه گمان و دوری
فقط یاد تو آتش بر خرمن است
گندم ها
در کنار ما می سوزند – خاکستر می شوند
شوق را یار باشیم
که گندمزار را در گندم
خلاصه نکنیم
آن طرف گندم ها
دیوار است
قربان ولینی ،غزلسرا و پژوهشگر،وی در حال حاضر مشغول تالیف و تدوین پایان نامه دکترای خود در رشته زبان و ادبیات فارسی است.بعضی از آثار او:گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد،با دو چشم دچار یکتایی وترنم داوودی سکوت که همین شعری هست که حامد جان گذاشتن.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قربان ولیئی
غزلسرای معاصر، تولد به سال 1349 ه.ش .در شهرستان صحنه واقع در استان کرمانشاه . دانشجوی دکترای ادبیات فارسی در دانشگاه تربیت مدرس تهران. مجموعه ی گزیده ی ادبیات معاصر در سال 78 و مجموعه ی گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد در سال 1382 و ترنم داوودی سکوت از آثار وی می باشد.
احمد رضا احمدینقل قول:
از آسمان تا غم و غصه های من
فاصله نزدیک است
دوستان را نمی شناسم
گیاهان در شک و تردید
پژمرده می شوند
یاد دارم آن سبزه را
آن تیرگی دیوارها را
در غصه های ما
باید
شاعر تکراریه پس بیو گرافی نمیخواد دیگه.
نقل قول:
(مهدی جان دفعه بعد باید خودت بدیا!!!)
چشم،بفرمایید:
غریبه آمده بود آشنا شود با من
و از مسیر مقدر جدا شود با من
به اعتقاد و به تقواش پشت پا بزند
به درد بی دینی مبتلا شود با من
خدای کودکیش را کنار بگذارد
خودش خدا بشود یا خدا شود با من
به درک تازه ای از عشق و معرفت برسد
ز قید کهنه عادت رها شود با من
بدل به من بشود من بدل به او بشوم
برای چند شبی جا به جا شود با من!
برای معرکه گیری غریبه تنها بود
در این مکاشفه می خواست ما شود با من
خلاصه - قرص و مصمم - غریبه آمده بود
که باز وارد یک ماجرا شود با من
بهروز یاسمی؟
درسته،مرسی
زحمت بیوگرافی با دیگران!
دکتر بهروز یاسمی شاعر معاصر ایلامی متولد 10 خرداد 1347 است.
اواز معدود شاعراني ست كه شعرش با اكثرمخاطبان ارتباط برقرار كرده ومخاطب راراضي مي كند.او يكي از داوران هفدهمين كنگره سراسري شعر دفاع مقدس نیز هست.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رزق جستن به حیله شیطانی استوجه جز لطف لم یزل منهید
شیطنت را لقب حیل منهید
به توکل زیید و روزی را
خاقانی؟
...