یادمه یه جای داستان خودش رو به همین بوف تشبیه میکنه!نقل قول:
مثه یه جغد شبها تو دخمه خودش میشینه و از مردم کناره میگیره!
Printable View
یادمه یه جای داستان خودش رو به همین بوف تشبیه میکنه!نقل قول:
مثه یه جغد شبها تو دخمه خودش میشینه و از مردم کناره میگیره!
سلام....من میگم در مورده آثار مصطفی مستور صحبت کنیم ( به عنوانه یک پیشنهاد )
آثار معروف او :
1.چند روایت معتبر
2.استخوان خوک و دستهای جذامی
3.روی ماه خداوند را ببوس
4.عشق روی پیاده رو
5.من دانای کل هستم
6.حکایت عشقی بی قاف ، بی عین ، بی نقطه
که از همه معروفتر استخوان خوک و دستهای جذامی و روی ماه خداوند را ببوس هستند.
اگه کسی از آثار بالا چیزی خونده...بسم الله.
ببخشید دیر اومدم دوباره:
من حالا تونستم نقد همه دوستان را بخونم. و گرچه کمی دیر رسیدم (البته از همون پست قبلی) ولی دوس دارم مثل پیرمردها که دوس دارن یه داستانی را الکی کش بدن، این جریان نقد بوف کور را کش بدم:دی
قبل از هر چیز:
پیچیده گویی ممنوع:
بیشتر اوقات میشه حرفا را ساده و همه فهم زد. در این صورت پیچوندن زبادی یا هر وسیله ارتباطی دیگه (چه زبان و چه تصویر, چه موسیقی و ...)کاری بیهوده و نچسب هست و بیشتر نشون میده که خالق کار میخواد با پیچیده نشون دادن رویدادها خودشو با فهم و بالا جلوه بده. این کار لا اقل الان دیگه طرفداری نداره بغیر از اونایی که ذاتا عاشق پیدا کردن نماد و سمبل هستن و فکر میکنن که هرچی بشه یه موردی را دور سر گردوند عمق و مفهوم بالاتری پیدا میکنه. البته اینکه این مشکل در هر هنر و رشته ای هم هست: ادبیات, سینما, موسیقی و ...
خب اینا را گفتم که بگم خود من هم از این نوع رفتار ادبیاتی (چه اصطلاحی!) خوشم نمیاد. منتها اینو میخوام بگم که یه موردی اشتباه نشه.
اما در دو حالت انجام این پیچیده گویی طبیعی هست:
یکی اینکه اثر را زیباتر کند. والبته باز به شرطی که زیبایی و لذت پیدا کردن پیچیدگی و تو در تویی آن بر خستگی از کشف انها بچربد. "گلستان سعدی" میتونست با نثر ساده نوشته بشه. خیلی هم همه فهم تر بود اما واقعیت اینه که این سجع و نظم در گفته ها به زیبایی آن افزوده و ارزش اینو داره که آدم یه زحمتی به خودش بده و چنتا لغت سخت یاد بگیره ولی در عوض آن همه زیبایی و لذت از خواندن را از دست نده. البته شاید واسه خیلیها هنوز به صرفه نیست! (و البته بحث سلیقه و علاقه موردی دیگر است)
اکثر کارهای ادبی اخیر و جذاب و پر مخاطب نیز از این اصل پیروی میکنن. منتها به زبان امروزی. "هری پاتر" ها، "راز داوینچی" و اکثر داستانهای جنایی و همه بازیهای رایانه ای از این قاعده پیروی میکنن. و کار درستی هم هست. اگه بنا باشه رازی در اثر نباشه خب پس چه چیز ما را دنبال خودش میکشونه که تمومش کنیم؟ منتها در هر نوعی این وسیله کشش (همون پدیده های کشف نشده) فرق میکنه.
در بیشتر آثار صرفا کشف رویدادهای جدید - بیشتر بیرونی – تولید جذابیت میکنه. مانند دنبال کردن یک غار طولانی و پیچ در پیچ که در هر مکانی از آن میتونه کشف تازه ای اتفاق بیفته. و در برخی اثار عوامل درونی این محرک را ایجاد میکنن. منظور همون لایه های تو در توی درون آدمه که این جذابیت را بوجود میاره منتها علاقمندی به اینگونه کشفیات درونی عمیقتر و و البته انرژی گیر تر است. ولی به همون مقدار لذت بیشتری را به صاحب خود میده. مثال سینمایی آن میتونه اینطور باشه که یه فیلم اکشن و جنایی همون مثال بیرونیه و فیلمهای مفهومی از نوع دوم هستن. البته نمیشه مرز کاملی قائل شد. چرا که امکان داره یه اثر هر دو را داشته باشه که به نظر من یک اثر کامل اونیه که هر دو عنصر را به نسبت کافی داشته باشه.
دوم اینکه خود مفهوم پیچیده باشه: خب دراین مورد چه میشه کرد؟ قانون نسبیت پیچیدگی خودشو داره. میشه انیشتین را متهم کرد که میخواسته مسئله را پر طمطراق مطرح کنه؟
البته پیچیدگی برای هر کسی درجه داره ولی میشه اینو گفت که برخی از مسائل کلا پیچیدگیشون از درک عامه و معمولی بیشتره و شخص برای فهمیدن باید کمی کله را بیشتر به کار بندازه. حالا یکی بیشتر یکی کمتر. درونیات آدمی از اون جاهایی هست که پیچیدگی خودشو داره. و هدایت از اون پیچیده هاشو داشت
و حالا:
هدایت نمیتونست ساده تر از این بگه میدونید چرا؟
بنیانگذار داستان کوتاه در ادبیات فارسی هست و شاید بنیانگذار روش ساده و بی پیرایه گویی اون هم در دوره ای که اوج آثار کوتاه ایرانی حکایتهای کوتاه و موعظه آمیز بود. و البته خود داستانهای کوتاه او بیانگر این ساده گویی هست.
هدایت از کسانی بود که چنتا از شاعران و نویسندگان مطرح دوران خویش را به خاطر پیچیده گویی کلی به سخره میگرفت و انتقاد میکرد. اونایی که سعی میکردن توی یه خط از گفته یا شعرشون چنتا استعاره و صنعت باشه تا مبادا کسی فکر کنه که حرف آنها سنگینی کافی را نداره
اینا را نوشتم که بگم اصلا هدایت از این کار (مبهم گویی و سر پیچوندن) خودش بیزاره و نمیخواد که واسه حل معمای داستانش یک دسته کلید بزرگ به همراهمون بکشونیم. و اگه داستان بوف کور پیچیده میشه به خاطر پیچیدگی موضوع داستان است.
همه نقد ها درباره بوف کور را نخوندم چرا که بقول A@am متنی که مانند شعر هست برای هر کسی میتونه مفهومی داشته باشه. منتها اینجا با یه شعری روبرو هستیم که علاوه بر احساس پر از مفهوم است. همونهایی که خوندم فهمیدم که گوناگونی نقدها زیاده. اما نمیشه قانع شد. چرا که خیلی از آنها با روحیات نویسنده همخونی نداره. لااقل تا اونجایی که من سعی کردم بشناسمش.
اما بقول desertwolf عزیز بهتره که مسئله را به تدریج و در ناخودآگاهمان حل کنیم.
من این داستان را خیلی وقت پیش خواندم و باید اعتراف کنم که خوندن صفحه اول داستان توسط یکی از دوستان باعث شد که من چند سالی را دور و بر سایه هدایت پرسه بزنم. تقریبا تمام نوشته هایش، نامه های چاپ شده، خاطرات او و دیگر افراد از او و ... را خواندم تا بتونم بفهمم هدایت چی میخواد بگه و البته پیدا کردن راز خودکشی او. و "بوف کور" نماد کامل زندگی او هست.
"بوف کور" در کل یک هجو چند بعدی است تا تراژدی یا یه داستان غم انگیز. کما اینکه همه این چیزها هم میتونه باشه. و برای همینه که هر کسی نقدی مجزا مینویسه چرا که:
هدایت با فرهنگ هندی آشنایی خوبی داشت واسه همین در این نوشته سمبلهای نمادینی چون "مهر گیاه" و "اعداد جادویی و رمزی" زیاد دیده میشه. برای همین میشه کل استان را نماد و رمز دانست و با استفاده از کلیدهای این رموز آن را تفسیر کرد و اتفاقا نتایج جالبی به دست میاد. مانند "خاطرات یک روح" اثر "سیروس شمیسا"
اما در نوشته از زندگی قدیم هم زیاد حرف پیش میاد. نقشها، خاطرات دور و ... که خیلی زیاد درباره اش حرف میزنه. و همین میتونه تفسیری باشه بر زندگی عالی در گذشته که دیگه دورانش به سر اومده و تکرار شدنی نیست و انتقاد تلخ نویسنده از دست رفتن این شکوه و انسانیت بخصوص با ورود دین و سنتهای خرافه ای منسوب به آن در جامعه
هدایت حس وجود خفقان را در داستان القا میکنه و میتونه این نشاندهنده استبداد در آن دوره باشد که بود. او داره به جریان سیاسی اشاره میکنه. برای همین گروهی همین موضوع را دستمایه اصلی هدایت در بوف کور میدونن.
وجود آیین دینی و کارهای منسوب به آن کاملا قابل حسه. لحن داستان، پیرمرد خنزرپنزری، عمو با اون خصوصیات پوششی و رفتاری و ... همه حس نوعی زندگی خرافی همراه با جهالت را نشون میدن که بیشتر ته مایه دینی دارن. دوره زندگی هدایت کاملا پر از این خصوصیات منفی بود. برای همین بعضی بیان "شرایط اجتماعی منحط" را هدف هدایت در این داستان میدونن.
اما واقعیت اینه که حضور همه هست.حوادث این داستان همه بیانگر تمام ادراکاتی هست که یک "ایرانی" از اول وجودش تا زمان هدایت میتونه درک کنه و درونی کنه. یک "ایرانی" ترکیبی از همه این حرفاست.
1- داشتن یک فرهنگ بزرگ و تحسین برانگیز باستانی (دختر رویایی و فوق العاده رویایی میتونه نماد همین باشه و اشاره های زیادش در داستانهای دیگه اش. در طول داستان نمادهای باستانی بخوبی نشون داده میشه)
2- وحدت در عین کثرت که خاص فرهنگهای شرقی هست و در عرفان ایرانی نیز دیده میشه. همه هستن. مادر، زن، پدر، عمو، پیرمرد غریبه، لکاته و ... اما در عین حال همه با هم یکی هستن. یجورایی در متن اینو حس میکنیم که انگار همه یه جاهایی یکی هستن
3- حضور خدا و آداب و سننهای مربوط به آن: شرع و غیر شرح، ایین دفن، مقبره ها، رفتارهای پیرمرد خنزر پنزری و ...
4- خفقان: گزمه ها و اینکه نمیشه جز با سایه حرف زد. و ...
هدایت نشون میده که یک آدمیه که دارای همه این خصوصیات هست. معجونی که هر کدام دنیا و عمق خود را دارند و در کل ادم را به نابودی میکشونن. از طرفی نمیتونه از اونا فرار کنه چون که از اونها شامل شده.
اینها کلیات داستانو شکل میده. و با شدت بیشتر اینها در جزئیات داستان خودشونو نشون میدن.
بوف کور هدایت نشوندهنده نمونه قدرتی فوق العاده بالای ادمی ولی به ناچار میرا هست و واسه همین تلخ هست
و نتیجه کلی من اینه که:
بوف کور یک داستان کاملا ایرانی هست.
راوی از جنس عامه نیست ولی ادعایی هم نداره. چون کسی نمیفهمدش واسه سایه خودش میگه. فقط او به این درد مبتلا هست واسه همین نمیخواد که کسی خودشو بزحمت بندازه واسه خوندن.
حالا درد چیه؟
این روش و ارزشهای زندگی به درد هدایت نمیخوره. فقط زندگی بی ریا و با صداقت در گذشته دور ارزش داشته که تکرار شدنی نیست. کل جریان زندگی (چه خدا باشه چه نباشه) به طبع و نفع افرادی خنزرپنزری هست. همه چیز برای اونا و بر علیه او هست. اما چون افرادی مثل راوی زیاد نیستن لذا کلا مشکلی پیش نمیاد. اما چون خود راوی هم از همین زندگی بوجود اومده نمیتونه از آنها جدا بمونه! این تضاد وجود داره و همین باعث میشه زنده بگور باشه. پیرمرد خنزر پنزری را دوس نداره اما ناچاره یجورایی خودشه! لکاته با او دمخور هست و زنش نه. اما اونها هم خودش هستن!
نمیشه فرار کرد. راوی ناچار به زندگی کردن هست! و نمیخواد.
راوی گیر افتاده در تودرتویی از اختلاط فرهنگها و رفتارها و باید و نبایدها. و خوب به این نتیجه رسیده که از هیچکدام نیست و جزیی از همه هست. از دختری که دیگه زنده نمیشه، از لکاته، از زن خودش، از عمو با اون سرفه های خشک و ...
اما غالب اونیه که هدایت دوست نداره. شر روحانی و نمادی که در کل طول زندگی جریان داره.
شخصا با این دید لااقل به این شدت موافق نیستم. اما خب هدایت اینجوری بود.
امتیاز: 9/5 از 10
(یعد از تحریر: پیشنهاد میکنم دوستان کتاب بعدی زا انتخاب کنن اما من و Elmo عزیز مثل دوتا بازیکنی که حواسشون نیست که سوت پایان زده شده به کارمون ادامه بدیم و به ایجاد پستهای طولانی و خسته کننده ادامه بدیم:دی )
بقیه ی دوستان؟
نظری؟
پیشنهادی؟
انتقادی؟
ثانیه ها می گذرند و زمان هرگز متوقف نمی شود ...
خب فکر کنم بهتره یه اثری ایرانی گذاشته بشه منتها معاصرتر(؟) و من خودم زیاد با نویسندگان معاصر آشنا نیستم.
دوستان مطلع نظر بدن
معاصرتر ?
مثلا ... سمفونی مردگان ؟
خوب اگه با معاصرتر موافقید
فکر کنم اینها گزینه های بدی نباشند :
1- سمفونی مردگان
2- سمفونی شبانه ارکستر چوبها
3- روی ماه خداوند را ببوس
می شه روی رمانهایی با حال و هوای دیگه مثلا فلسفی تر مثل دنیای سوفی یا فانتزی تر مثل بارون درخت نشین هم بحث کرد
از اینایی که گفتی شما من فکر نکنم کتابی مثه دنیای سوفی اصلا مناسب نقد باشه!نقل قول:
خوب اگه با معاصرتر موافقید
فکر کنم اینها گزینه های بدی نباشند :
1- سمفونی مردگان
2- سمفونی شبانه ارکستر چوبها
3- روی ماه خداوند را ببوس
می شه روی رمانهایی با حال و هوای دیگه مثلا فلسفی تر مثل دنیای سوفی یا فانتزی تر مثل بارون درخت نشین هم بحث کرد
این کتاب تقریبا بسیار سادس.. در واقع نقش آموزشی رو داره تا رسالت ادبی!
میگم نمیشه از این کتابهای معاصر فارسی دل بکنید!؟ این همه اثر کلاسیک خارجی وجود داره...
خب چرا كه نه؟ درسته نقد دنياي سوفي كار سختيه ولي غيرممكن هم نيستنقل قول:
از اینایی که گفتی شما من فکر نکنم کتابی مثه دنیای سوفی اصلا مناسب نقد باشه!
كتاب مورد علاقه ي منه
درضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
من اينا رو پيشنهاد مي كنم:
1-دنياي سوفي
2-همه ي نامها
3-آنا كارنينا
دقيقا همشون علايق خودم بود!
خوب نه که نداره ولی کار سختی نیست... چون این کتاب رو باید رو وجهه فلسفیش نقد کرد چون واقعا کتاب به اصطلاح تینجری هست حالا فلسفه به زبان ساده!نقل قول:
خب چرا كه نه؟ درسته نقد دنياي سوفي كار سختيه ولي غيرممكن هم نيست
كتاب مورد علاقه ي منه
نظر هر کسی محترمه....حالا ببینیم دوستان چیرو انتخاب میکنن...منتظریمنقل قول:
درضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
آثار "نادر ابراهیمی" هم بد نیست در نظر داشته باشیم.
بد نیست که واسه راحتی اولیه کاریران فعال ادبیات یکی را که انتخاب خودشونه بگن.
منم با آثار مستور موافقم
ترجیحا عشق روی پیاده رو یا روی ماه خداوند را ببوس
اما خب دنیای سوفی رو هم دوست دارم هر چند که نمی دونم چگونه میشه راجع بهش صحبت کرد!
منم با مستورموافقم
مخصوصا روی ماه خداوند را ببوس و استخوان ... که واقعا کتابهای عالی ای هستند
خب طبق نظر اکثریت روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور انتخاب شد
این هم لینک دانلود برای دوستانی که کتاب را نخوانده اند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این کتاب را چون بچه ها توی تاپیک معرفی کتاب زیاد ازش حرف زدن تصمیم گرفتم بخونم و خیلی دوسش داشتم
قبل از اینکه اصلا وارد سبک یا موضوع نوشته بشم اسامی استفاده شده توی داستان منو گرفت اسمهایی که دلم می خواست همه رو توی متن داشت همشونو خیلی عجیب بود و همین باعث شد فکر کنم عجب کتاب قشنگ و جادویی هست
بعد از اون هم از خود داستان که بگذریم نوشته هاش برام واقعا جادویی بودن به خصوص این قسمت
نقل قول:
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام .
بغض گلومو می گرفت
خلاصه اینکه بنده به شخصه اون قدر درگیر نوشته های کتاب بودم که دیگه خود موضوع از دستم رفتم و اون موقع به این نتیجه رسیدم که اصلا مهم نیست خدا هست یا نیست مهم اینکه که زندگی خیلی قشنگه و باید سعی کنیم قشنگ نگهش داریم
نقل قول:
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه . محو تو . اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست ! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام . تو ان پایین مثل یک حجم ابی می درخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام می شد ...........
و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام
درسته...این کتاب جاهای بسیار زیبایی داشت که شما یکیش رو گفتید.
یه چیزه جالبه دیگه ( شاید فقط برای من اتفاق افتاده ) : هر جا که انتظار داشتم نویسنده بگه " آیا خدایی وجود دارد؟ " ، نمیگفت و جاهایی که اصلا انتظارش را نداشتم به صورتی جالب ، غافلگیر میشدم.
این پاراگراف هم اوایل رمان گفته :
نقل قول:
چند لحظه طول می کشد تا از پشت شیشه های عینکش چند سال به عقب برگردد و مرا لای آن نیمکتهای درب و داغان کلاس به خاطر آورد.خودش را در آغوشم رها میکند.از صدای آرام گریه اش که توی گوشم میپیچد تعجب میکنم و ارکیده ها را به کمرش فشار میدهم.می گویم : لوس نشو مرد گنده!
روی ماه خدا رو به زور هم شده ببوس
خوب من این کتاب رو چند روزی هست خوندم ....
و اصلا ازش خوشم نیومد ...
احتمالا به خاطر شخصیت هاست که متن داستان به من نمیچسبه ....
این کاراکتر ها اصلا اونایی نیستن که من دوسشون داشته باشم
در واقع از علی رضا ... از سایه ... از یونس بدم میاد ... و دقیقا از علی رضا متنفرم
گذشته از اون از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرم
یه وقت هایی داستان به مقاله و رساله هایی روزنامه وار و دم دستی تبدیل میشد .... (هر چند در کل روایت آرام و روانی رو شاهد هستیم)
از پایان بندی سر هم بندی شده ی داستان هم خوشم نیومد
یاد فروغ به خیر ....
.............
در مورد علت خودکشی پارسا هم میتونید به فیلم " پی " ساخته ی دارن آرونوفسکی مراجعه کنید (که دقیقا داستانی مشابه داره ولی درزمان حیات اون ریاضیدان اتفاقات به وقوع می پیوندند ).... و از اون دست نوشته هاش مرجع بگیرید
و در انتها هم تمام سعیتون بکنید که به خواست نویسنده گردن بنهید و قبول کنید که هر کی به دنبال درک دنیا از طریق علم باشه باید خودش رو سر به نیست کنه .... و انسانها ی خوب هم همه مثل علیرضا مونگل هستند و به قول دوستی دیالوگ های گل درشت تحویل هم میدن ....
......
از حسنات کتاب هم سبک نوشتاری متوازن و استفاده ی بجا از کلماته که از نقات قوتش حساب میشه ....
موضوع داستان تکراریه. منتها با حس و حالت امروزی تر. "هدایت" در داستان کوتاهی این مسئله را که "بالاخره خدایی هست؟" را به شکلی غیر مستقیمتر در داستان کوتاهی بیان میکنه. منتها در اونجا حوادت داستان در چند صد سال آینده اتفاق می افته که بشر از نظر علمی پیشرفتهای خیلی زیادتری کرده. اما حل نشدن این مسئله بطور قطعی باعث میشه که شخص داستان خودشو بکشه.
سوال آیا "خدایی هست؟" (بهتر نبود نویسنده به جای "خداوندی" میگفت "خدایی"؟) را شاید هر کسی یکبار هم شده از خودش پرسیده باشه.
بدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارن و ترجیح میدن به درون خودشون مراجعه کنن کما اینکه برای خیلیها فلسفه هم نمیتونه کار زیادی براشون بکنه. حالا این سوال وقتی بیشتر احتمال مطرح شدنش هست که احساس ناعدالتی پیش بیاد. وقتی این حس شدت میگیره لازمه که حتما خدایی و طبعا مباحث بعد از مرگ هم باشه که جبران کنه و ترازوی عدالت سر جاش برگرده.
اگه به یکی بی عدالتی میشه باید تو این دنیا از یه جای دیگه جبران بشه. تا اینجای کار میشه اگه خدا هم نباشه بر اساس قواعد اجتماعی جبران مافات را توجیه کرد. اما وقتی فرد شانسی تو این دنیا و زندگی نداره لاجرم باید به دنیای دیگه ای امید داشت و البته وجود خدایی عالم و دانا که همه چیز را به خوبی کنترل کنه. مسائلی مانند بیماریهای ناعلاج، بلاهای طبیعی و ... که نمیشه توجیه این دنیایی از نظر عدالت واسشون آورد بیشتر آدم را به این حس فرو میبره که "باید خدایی باشه" و اگه معتقد باشیم که حتما باید تو این دنیا جبران بشه دچار این شک خواهیم شد که "آیا خدایی هست؟"
نویسنده بیشتر حالت دوم را در نظر داره. مرتبا اتفاقاتی می افته که این سوال را پیش میاره. مرگ همسر دوستش مهران، بیماری پدر و مادرش، مرگ دوست علیرضا و ..
.
مرگ دکتر پارسا را میتوان اینطور نتیجه داد که به دلیل همین گرفتاری هست که "آیا خداوندی هست؟" و نشان دهد که این مشکل اساسی هنوز برای بعضی لاینحل مونده حتی با وجود داشتن علم بالای فیزیک و ریاضی که کاملا عقلی و منطقی هست. پارسا به جواب نمیرسه و خودکشی میکنه. البته نویسنده اینو نمیگه اما اگه کمی تامل کنیم به همین میرسیم. نویسنده خودش کم کم داره دکتر پارسا میشه.
کل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.
اصلا طرح موضوع خیلی چیز تازه و جدیدی نیست. و خواننده برای یافتن جواب منابع بهتری را میتونه پیدا کنه. کار رمان باز کردن دیدگاههای جدید و نو ونشان دادن تو در تو های کشف نشده آدمی هست نه به بحث کشیدن یک موضوع قدیمی و البته بیشتر فلسفی که "ایا خداوندی هست؟"
این داستان بیشتر مثل فیلمنامه ای میمونه که توش پر از صدای بارون و افق غمگینه که افرادش باید حتما تحصیلکرده و از قشر علمی بالا باشن (فوق لیسانس به بالا) و باید مرتبا در حال آشفتگی دیده بشن (یه نوع آشفتگی جذاب!) که "آیا خدایی هست؟".
راستش با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
بهترین صحنه داستان به نظرم اونجایی هست که نویسنده در حالی که اتفاقی داره قصه شب مخصوص بچه ها را گوش میکنه، مرتبا مسائل فکری خودش هم توی ذهنش شنیدن داستان را قطع میکنه. این یک در میونی خیلی جالب بود واسم.
امتیاز من: 6 از 10
خوندن اين كتاب و چند تاي ديگه مثل كافه پيانو باعث شد فكر كنم چي باعث ميشه كه يه كتاب نه چندان جالب توي ايران انقدر معروف بشه !!!!!!!!!!!!!!
نكته اي كه برام جالبه اينه كه اوايل كه كتاب به بازار اومده بود ، به هر كسي كه ميرسيدي ميگفت روي ماه خداوند را ببوس رو خوندي ... اگه نخوندي نصف عمرت بر فناست و خلاصه همه ازش به عنوان شاهكار حرف ميزدند ، بعد از يه مدت كم كم نقد هاي منفي شروع شد و تازه هر كسي نظر اصليش رو راجع به كتاب ( خوب يا بد ) مشخص كرد ..... و متاسفانه اين اتفاقيه كه براي اكثر كتاب هاي ايراني كه به چاپ بالا ميرسند اتفاق ميافته .....
خب فكر كنم به بيراهه رفتم ... قرار بود راجع به خود كتاب بحث كنيم :
به شخصه اصلا از اين كتاب خوشم نيومد ..... در واقع هيچ چيزي نداشت كه منو جذب كنه ...... نه شخصيت ها اوني بود كه انتظار داشتم ، نه خود داستان حرف جديدي داشت ، نه متن كتاب خيلي خاص بود ( البته نميتونم اين مورد را با قاطعيت بگم چون بيشتر دنبال خود داستان بودم و زياد روي جملات تكيه نكردم ) و بزرگترين اشكالي كه به نظر من داشت اين بود كه همه مسائلي رو كه توي كتاب مطرح ميكرد نيمه كاره رها ميكرد ...... وقتي كتاب رو ميخوندم سوالاي زيادي واسم پيش اومد كه در نهايت اكثرشون بي جواب موند ، تمام مدت منتظر بودم كه يه پاسخ خيلي قانع كننده و جالب براي سوال مطرح شده در تمام صفحات كتاب "آيا خدايي هست ؟ " داده بشه كه اين هم ناكام موند ........ به قول دوستمون يك پايان فوق العاده سرهمبندي شده .....
خوندن اين كتاب براي من مثل اين بود كه يه قسمت از يه سريال رو ديدم و حالا منتظرم كه هفته بعد ادامش رو ببينم ......
و البته حرف هاي ديگه اي هم داشتم كه چون بچه هاي ديگه دقيقا مطرح كردند فقط به تائيد اونا اكتفا ميكنم :
نقل قول:
از متنی که بخواد خودش رو بی طرف نشون بده و در عین حال کاملا متظاهرانه جهت گیری کنه هم متنفرم
نقل قول:
بدی این سوال اینه که خیلی سریع ولاجرم آدم به مباحث فلسفه ای پرت میشیه که اکثرا حال و حوصله اش را ندارن
نقل قول:
کل داستان دور موضوع "آیا خداوندی هست" میچرخه و به نظر من جوابهای افراد خیلی عمیق نیستن بلکه نظرهای رایج و معمول درباره این سوال اساسی هست و خواننده را خیلی به فکر فرو نمیبره.
و اميدوارم بچه هايي كه نظر مثبتي راجع به كتاب دارند ، دقيقا اعلام كنن چي باعث شد كه از كتاب خوششون بياد ؟؟؟؟؟ ( به هر حال اينم يه جور بازنگريه )نقل قول:
با اینهمه صحبتی که از این اثر شده بود احتمال داستان پرعمق تری را میدادم
شاید مفهوم قشنگی رو می خواست بیان کنه اما اصلا نتونسته بود. دقیقا یک داستان نچسب
به جای اینکه خط فکری به خواننده اش بده به طرق مستقیم و غیرمستقیم سعی می کرد بگه اینی که من میگم خوبه و تو هم بگو چشم
نمی دونم قصد نویسنده چی بوده اما من همش احساس می کردم که باید در آخر کتاب بگم چشم، ما الان خدا را درک کردیم و روی ماهش را شدیدا بوسیدیم.
و من اصلا نمی تونستم با هیچ کدوم از شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و به نظرم شدیدا غیرواقعی می اومدن.
آدمی مثل یونس که شدیدا مذهبی بوده و تا حدی که رفته فلسفه بخونه تا بتونه دین رو باهاش ثابت کنه (یا یک همچین چیزایی) یکهو با این شدت و حدت به وجود خدا شک می کنه!
یا علیرضایی که آدم حس می کرد پیامبری چیزیه! یا حداقل نقش ناجی تمام شخصیت ها رو بر عهده داشت. ناجی یونس، سایه، مهرداد، اون راننده تاکسیه، اون دوستش که مرد و ...
تنها شخصیت داستان که ازش خوشم اومد دکتر پارسا بود! یا حداقل برام باور پذیر بود.
و اون تکرار کلیشه ایه گاه به گاه یعنی واقعا خدایی هست؟ که دائما به ما گوش زد می کرد ما در این کتاب داریم به دنبال اثبات وجود یا عدم وجود خدا می گردیم. اما جالب اینجاست که همون طور که دوستان هم گفتند دقیقا همون حرف های همیشگی گفته میشه. اینکه همه چیز رو نمیشه با عقل درک کرد و باید ایمان داشت و خدا به ایمان ما نیاز نداره ما به اون نیاز داریم و چیزهایی از این دست.
برخی قسمت هاش رو دوست داشتم. اون بخش سخنرانی علیرضا در هنگام شام سه نفره ی دوستانه راجع به انتخاب خوبی و بدی ها. و دیگری نامه های دکتر پارسا.
من به دست هایت خیره شدم و همه معصومیت زندگی را در آنها دیدم و برخود لرزیدم. مثل دریا آبی بودند یا انگار تکه ای از آسمان بودند که روی زمین افتاده بودند. بعد من با قلم سبزی تمام حرمت آن دست های آبی را بوسیدم و فهمیدم که خدا هم آبی است...
سلام...
اینجا رو برای مطرح کردن سوالم پیدا کردم ... اگه درست باشه ...
میخواستم بدونم که کتاب نبرد بزرگ همون کتاب " آرماگدون " هست ؟
اسم نویسنده رو نمیدونم ولی داستان اینجور شروع میشه :
شخص به کمپ دشت مجدون میره و راهنماش یه سروان هست که تو جنگ جهانی دوم بوده ....نقل قول:
از سال 1980 این عادت در من پیدا شده .....
این کتاب به دکترین اتمام دنیا در سال2000 با ظهور نیروهای بدی و مسیح هست ...
کتاب چیزی حدود 60 صفحه هست ...
میخواستم بدونم کتاب همونه و درسته ؟ ( و نقد کتاب نباشه ...)
ممنون
قبول دارم که زیاد گفته شد و حیف که زیاد گفته شد...اگه آقای مستور این جمله رو بایگانی میکرد و فقط و فقط یکجا از کتاب و اون هم در اوج داستان به عنوان آب سردی به روی خواننده به کار میبرد ، اون وقت این جمله هم میتونست زیبا باشه.نقل قول:
و اون تکرار کلیشه ایه گاه به گاه یعنی واقعا خدایی هست؟ که دائما به ما گوش زد می کرد ما در این کتاب داریم به دنبال اثبات وجود یا عدم وجود خدا می گردیم. اما جالب اینجاست که همون طور که دوستان هم گفتند دقیقا همون حرف های همیشگی گفته میشه. اینکه همه چیز رو نمیشه با عقل درک کرد و باید ایمان داشت و خدا به ایمان ما نیاز نداره ما به اون نیاز داریم و چیزهایی از این دست
و به قول اون ضرب المثل فارسی که میگه حلوا چو یکبار خورند دیگر بس ( ببخشید درست یادم نیست:31:) ایشون انقدر خواست از شیرینی به خواننده بده که دل خواننده رو زد...ولی به نظر من ایشون از این جمله غیر منتظره استفاده میکرد و خودش میتونه مقداری از نمره ی منفی رو بکاهد.
در ضمن من از این کتاب به یک دلیل خوشم اومد و اون بازی با کلماته که خیلی جاها خوب ازشون استفاده شده :
نقل قول:
و شک مثل آونگی دائم مرا به سوی ایمان و کفر میبرد
نقل قول:
شک کردن مرحله ی خوبی در زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه
نقل قول:
به تعداد آدمها فلسفه ی زندگی وجود داره
نقل قول:
خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خدا ایمان داره
اما انتقاد اصلی من به این کتاب این حرفا نیست...چیزی که از این کتاب من رو ناراحت کرد حالتی بود که انگار میخواست مذهب رو به کالبد خواننده تزریق کنه که من به این موضوع بیش از هرچیز حساسم.
اگر نویسنده به جای اینکه انقدر به تزریق مذهب اصرار کرده ، سعی میکرد خدا رو به شیوه ی عرفانی معرفی کنه همونطوری که بزرگان عرفان از خدا صحبت کردند ، خیلی بهتر بود.
این داستان منو یاد اون فیلم تو ماه رمضون انداخت که پوریا پورسرخ بازی کرده بود ( اسمش چی بود؟؟:31:) که اتفاقا انتقاد من هم از اون فیلم همینه.
علی ای حال ، کتاب جمله بندیهای زیبایی داشت.
:11:
جالبه که وقتی کتاب رو می خوندم و مخصوصا وقتی تموم شد ... مطمئن بودم این کتاب از همون اول نوشته شده تنها برای اینکه شعار های تکراری تحویل بده ... و مخصوصا رساله ای باشه برای اینکه ثابت کنه خدایی هست ...
که اگه نبود همه مثل پارسا خودکشی می کردند ... یا مثل یونس شرگشته می شدند
ولی بودنش باعث شده .. علی رضا انقد پیغمبر باشه ....
یا سایه تا این اندازه کمال گرا .... و سعادت مند ...
.............
سوالی که واسم پیش میاد اینکه چطور دوستانمون بعد از خوندن کتاب به این نتیجه رسیدن که اصلا مهم نیست خدایی هست یا نه
روز حسرت : دینقل قول:
پوریا پورسرخ بازی کرده بود ( اسمش چی بود؟؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
//////////////////////
ولی من شدیدا پیشنهاد میکنم " پی " (به کارگردانی دارن آرونوفسکی) رو ببینید ...
با همین دست مایه ساخته شده ... ولی تفاوت یک اثر برتر و یک کار سفارشی رو در مقایسه با این کتاب مشخص میکنه
نقل قول:
منو می گی ؟:31:
من که شخصا دفاع خاصی از کتاب ندارم . خیلی خیلی کتاب رو دوست دارم اما همون طور که گفتم این به خاطر یک سری احساسات شخصیه مثلا اسامی انتخاب شده توسط نویسنده یا جملاتی که بهش فکر می کرردم و یک دفعه توی کتاب بود
و خوب زمانی که خوشحال باشی و یک دفعه همین چیزی هم بخونی به نظرت می یاد دنبال دلیل گشتن بی معنیه زندگی قشنگه باید ازش لذت برد
اما از همون اولم گفتم دلایل من واسه این کتاب شخصیه و به همنی دلایل شخصی هم حس خوبی بهش دارم و قادر به نقدش نیستم:46:
karin جان من حرفهای شما رو قبول دارم اما در مورد جمله ی بالا باید بگم که یک همچین چیزی ممکنه...من خودم شخصی رو میشناسم که یک همچین اتفاقی براش افتاد و پس از باورهای دینیش ، به دنیای دیگری رو آورد در حدی که دیگه بیخ و بن خیلی چیزا رو زد ( دستهام قدرت تایپ اون خیلی چیزا رو ندارن:41:)نقل قول:
آدمی مثل یونس که شدیدا مذهبی بوده و تا حدی که رفته فلسفه بخونه تا بتونه دین رو باهاش ثابت کنه (یا یک همچین چیزایی) یکهو با این شدت و حدت به وجود خدا شک می کنه!
اما بعد از مدتی دوباره به دین برگشت...ولی باچه حالی:41:
از یکی از بچه ها شنیدم که حتی یکبار داشته خودکشی میکرده ولی خدا رو شکر زنده مونده...الآن دیگه خبری ازش ندارم....
فقط همین...میخواستم بگم این مورد امکان پذیره.امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم.
بله درستهنقل قول:
اتفاقا چند روز پیش داشتم به همون حرف خودم فکر می کردم و با خودم گفتم ممکنه باشه
ممکنه بشه
چرا نه؟
در هر حال ممنون
+
این دو هفته هم به پایان رسید
اگر دوستان جهت جمع بندی پایانی می خواهند از 10 نمره ای به کتاب دهند و یا پیشنهادی برای کتاب بعدی دارند شدیدا استقبال می کنیم :46:
مرسی:11:
خوب من به این کتاب 1 از 10 میدم ....
...........
و برای کتاب بعدی سمفونی مردگان رو پیشنهاد دارم ...
بهتر نیست یک در میون خارجی و ایرانی باشه؟
فکر کنم بد نباشه که اثری از مارکز باشه. گرچه من چیزی نخوندم از این نویسنده بزرگ.
"صد سال تنهایی"؟
پیشنهاد بجاییه عزیز ...
من این روزا محاکمه از فرانتس کافکا رو دارم میخونم ....
با اینکه هنوز تموم نشده ولی به نظر پیشنهاد بدی نمیاد ...
سلام
به نظر من هم مارکز گزینه خوبیه ولی من خاطرات روسپیان سودا زده من ( دلبرکان غمگین من) رو پیشنهاد می کنم.....
من هم با صد سال تنهایی موافقم ... هم جای بحث زیاد داره و هم فکر می کنم خیلی ها این کتاب رو خونده باشن ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
من هم با مارکز شدیدا موافقم
و بیشتر با صد سال تنهایی چون فکر می کنم خیلی ها خونده باشند
البته باید برم یه دور کتاب رو دوره کنم با اون همه خوزه : دی
نقل قول:من نخوندمش:31: پس چرا پیشنهاد دادم؟ خب واسه اینکه بخونمش: دینقل قول:
البته اگه انتخاب شد یکی لطف کنه و لینکش را بزاره و ...
خب پس طبق نظر اکثریت دوستان صد سال تنهایی را انتخاب شد برای بحث و گفتمان
این هم لینک دانلود کتاب با فرمت DjVu:
ا
کد:http://www.4shared.com/file/90701788/2841da3c/Sad_Sal_Tanhaee.html
اگه با فرمت djvu مشكل دارين براي تبديل به pdf:
با نرم افزار IrfanView يا Djview اين فرمت رو مي شه ديد:کد:http://www.print-driver.com/howto/convert_djvu_file_to_pdf.html
کد:http://www.download.com/IrfanView/3000-2192-10021962.html?part=dl-IrfanView&subj=dl&tag=button
كسي نميخواد چيزي بگه ؟؟؟؟؟؟؟؟
--------
بعد از خوندن كتاب اين سوال برام به وجود اومد كه چرا اين كتاب انقدر تحسين شد ؟؟؟؟؟؟؟؟ البته منظورم اين نيست كه كتاب بدي بود فقط به نظرم خيلي عادي بود .......و البته شايد هم همين عادي بودنش باعث شد كه به عنوان يه شاهكار شناخته بشه !!!! شايد هم چون وقتي كه اين كتاب رو خوندم سن كمي داشتم نتونستم زيباييش رو درك كنم ........ ولي يكي از بزرگ ترين فاكتورهايي كه باعث ميشه يه كتاب به نظر من جالب بياد رو نداشت : قدرت جذب مخاطب ...... ريتم كند كتاب به حدي بود كه مجبور شدم دو بار تاريخ بازگشت كتاب رو تمديد كنم .....
با اينحال بعد از گذشت سال ها همچنان اميدوارم كه يه نفر بتونه نكاتي رو كه باعث شده كتاب به نظرش جالب بياد رو برام توضيح بده شايد كه بتونم پي به زيبايي اين اثر بزرگ ببرم ........
من علاقه ای به این کتاب ندارم و صحبتی هم در این مورد ندارم که بکنم ولی به نظره من قدرت جذب مخاطب این کتاب بسیار بالاس یا خداقل مارکز با این کتاب بین عوام شناخته شد...
صدسال تنهایی کتاب قشنگی بود..من هم وقت خوندن این کتاب سن مناسبش رو نداشتم اما الان بعد از چند سال که به این کتاب فکر می کنم به این نتیجه می رسم که کتاب خوبی بود و اینکه چه قدر اشتباه کردم که تو سن کم خوندمش.... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کلا خیلی از شخصیت ها و وقایع کتاب جالب بودن و بعضا بدجوری آدم رو شگفت زده می کردن ....مثلا من آخر کتاب رو خیلی دوست دارم ....همین طور خوزه آرکادیو بوئندیا و اینکه می بندنش به درخت واینا....
قسمت های اون سرهنگه آئورلیانو بوئندیا هم جالب بود به خصوص من اون قسمتش رو دوست دارم که این سرهنگه چون کم کم تبدیل به یه افسانه می شه بعد از گذشت چند نسل وقتی نوه هاش (شایدم نتیجه هاش) در موردش از بقیه سوال می کنن همه وجودش رو انکار می کنن و می گن اصلا همچین کسی وجود نداشته .....
کلا من بهش امتیاز 8 می دم... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
پیشنهاد میکنم که حتما وقتی کتاب رو میخونین شجره نامه اعضای خانواده رمان رو هم پیش رو داشته باشید تا گیچ نشین و شاید منصرف از ادامه.
بخشی که در ترجمه کیومرث پارسای وجود نداره، ولی در ترجمه بهمن فرزانه و بیتا حکمی موجوده.
این انگلیسیش :
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/9/99/Buendia.gif