سلام گرامی...نقل قول:
گمان نمی کنید پاسخ به تاپیک شعر گمنام را اشتباهاً این جا داده اید؟:46:
البته از توجه شما سپاسگزارم
Printable View
سلام گرامی...نقل قول:
گمان نمی کنید پاسخ به تاپیک شعر گمنام را اشتباهاً این جا داده اید؟:46:
البته از توجه شما سپاسگزارم
مي توان تنها شد. مي توان زار گريست. مي توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها را ,زير پاها له كرد! مي توان چشمي را, به هياهوي جهان خيره گذاشت. مي توان صد ها بار، علت غصه ی دل را فهميد! مي توان ...
مي توان بد شد و بد ديد و بد انديشه نمود! آخرش هم تنها ,مي توان تنها رفت... با جهاني همه اندوه و غم و بد بختي...
يادگاري؟! همه جا تلخي و سردي و غرور,
فاتحه؟! خوب شد رفت !عجب آدم بد خلقي بود!!
ولي اي كودك زيباي دلم، آن ور سكه تماشا دارد: شهري از مردم آبي سرشار، آسمانش و زمين، عين آن شهر، ولي من و تو همه آدم هاش، غرق احساس غروريم به عشق!
دل هر آدم عاشق كه شكست، قلب ها مي شكند! همه جا لبخند است و زمين مفتخر است به تن سبزي كه ضرب گام من و تو در دلش مي پيچد!
من و تو خوشبختيم؛ ما خدا را داريم، ما غم چلچله را وقتِ بوسيدنِ دستانِ بهار مثل يك شعر قشنگ از دلش مي خوانيم. ما پر هر فنچك بي مادر را با دل روشن خورشيد به هم مي بنديم
ما به باران گفتيم: كه كمي آهسته !غنچه ي پاك دعا در خواب است!
او قرار است كه روزي روي انديشه و ايمان، بين احساس شكوفايي و آرامش عشق تا دم پنجره سبز خدا ,سبز شود... شهر ما آباد است!
و نگاهش شب و روز به تولد باز است! و دلش مي خواهد، همه ی شب زده ها، دَم دروازه ی شهر، دل به دريا بزنند تا همه مثل بهار، شهروندش بشوند! شهر ما آباد است!
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند... وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است... وقتی خواستم عاشق شوم، گفتند دروغ است... وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است... وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است...
هر كلمه و هر لحظه از تو مي نويسم نمي دانم همسفر كدامين غروبي؟ ولي من همين جا منتظر بازگشت تو مانده ام... قرارمون همين جا توي جاده تنهايي، سر دو راهيه رفتن و ماندن كنار تابلوي عشق و نفرت زير سايه درخت سبز اميد من نشسته ام روي صندلي انتظار ممكنه گيسوانم سفيد باشد، اما قلبم مثل نفس هايم گرم است... مطمئنم که مرا خواهي شناخت...
چون موج غرق خواهشی به سوی ساحل وجودت می تابم و برای رسیدن به مرز بودن در دیدگان نافذت خود را به صخره های دریای دیدگانت می کوبم وگریه سر می دهم با چشمان بی صدا واشک های ناپیدا دوست دارم غریقی باشم بی نجات آن گاه که دریای من دریای دیدگان توست تو ای راز زیبا
ابتدای عاشقی گاه انسان باید در سختی باشه تا به دیگری دست یاری دهد. گاه انسان باید با بخت بد روبرو شود تا هدفش را بهتر بشناسد.گاه به طوفان نیاز است تا او قدر ارامش را بداند .گاه باید به او اسیب برسد تا با احساس تر شود..
غم مال من شادی مال تو. بدی مال من خوبی مال تو.گریه مال من خنده مال تو. ناراحتی مال من راحتی مال تو. بیماری مال من سلامتی مال تو. اصلا چیز های خوب دنیا مال تو ولی تو مال من باش...
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم
دیرگاهیست در درونم غوغایی برپاست... آن روز که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی نهاد...! ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس می کنم... چشم هایم دیگر از آن من نیستند... هیچ نمی خواهند... جز تو! هیچ نمی بینند... جز تو! دست هایم... به امید نوازش پلک هایت با من همراهند...! و پاهایم... نمی دانم مرا به کجا می برند... شب هنگام در جستجوی تو، مرا به دل سیاهی می کشانند...! بند بند وجودم به انتظارت
آدم وقتی که میمیره آزاد میشه . آزاد آزاد . دیگه نه از عشق خبری هست نه از غم . نه از پول و نه از .............. دیگه حتی مریض هم نمیشی که کسی نیاد عیادتت . دیگه غصه هم نداری که بری یه گوشه زانوهات رو از غم بغل کنی . دیگه عاشق کسی نمیشی که عاشقت نباشه . دیگه به کسی راست نمیگی که بهت دروغ بگه یا دروغ بگی که راست بشنوه . دیگه دلت هم واسه کسی تنگ نمیشه . دیگه غرور هم نداری که وقتی یه نفر بهت توهین کرد ناراحت شی . دیگه حتی به اونایی که واقعا دوستشون داری نمیتونی بگی دوستت دارم . چیه؟ ناراحت شدی؟ یاد غم هات افتادی؟ یا شاید گناهات؟ یا دلهایی که شکستی؟ اصلا میخوای بیا یه کاری کنیم . بیا نمیریم . بیا زنده بمونیم و آدم باشیم . اما خداییش بیا آدم باشیم
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه میزنند عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین و در این بنبست كج و پیچ سرما آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبیست آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید كرد دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین نور را در پستوی خانه نهان باید كرد عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد آنك قصابانند بر گذرگاهها مستقر با كنده و ساتوری خون آلود و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان كباب قناری بر آتش سوسن و یاس شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن. برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر. برای عشق وصال كن ولی فرار نكن. برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن. برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش. برای عشق خودت باش ولی خوب باش
انسان پدیده ای غریب است ، به فتح هیمالیا می رود به کشف اقیانوس آرام دست می یابد ، به ماه و مریخ سفر می کند تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند و آن دنیای درونی وجود خود اوست
آدما مثل یه كتاب می مونن كه تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابن پس سعی كن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی برای اینكه وقتی تموم بشی مطمئن باش می رن سر یه كتاب دیگه
You have powers you never dreamed of
You can do things you never thought you could do
There are no limitations in what you can do except
the limitations in your own mind as to what you cannot do
Donot think you cannot
Think you can
نیرویی از آن توست باور نکردنی
و توانایی به کارهایی که تصورشان را هم نمی کنی
تنها مانع دیوار بلند ذهن توست
پس به ناتوان بودن میندیش
باور کن که می توانی
Darwin P.Kingsley
من جمله اولش رو داشتم ولي متن كامل رو نه خيلي قشنگهنقل قول:
نمي دونيد از كيه؟
ممنون
... و ماندن
هیچ جایی ندارد
دور باید شد انگار
و
تنها دل کند
همین قدر ...
كه چه ژرف است حكمت و علم خدا.
تقديرهاي او كاوش ناپذير است٬
و راه هايش درك ناشدني.
"زيرا كيست كه از فكر خداوند آگاه بوده و يا مشاور او بوده باشد؟"
"چه كسي تاكنون چيزي به خدا بخشيده كه بخواهد از او عوض بگيرد؟"
زيرا همه چيز از او و به واسطه او و براي اوست.
نقل قول:سلام...نقل قول:
گمان می کنم باید از استاد مرحوم شاملو باشه
مغرورانه اشك ریختیم ... چه مغرورانه سكوت كردیم ... چه مغرورانه التماس كردیم ... چه مغرورانه از هم گریختیم ... غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند ... هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم و هدیه خداوند را پنهان كردیم
دختران شهر به روستا مي انديشند. دختران روستا در آرزوي شهر مي ميرند. مردان بزرگ به آرامش مردان کوچک مي انديشند، مردان کوچک در آرزوي آسايش مردان بزرک مي ميرند، کدام پل در کجاي جهان شکسته است که هيچ کس به خانه اش نمي رسد!
مهربانی ، عشق فعال
فقط یک چیز مهمتر از شادی ست : قداست . این در دسترس ما نیست اما امکن شاد کردن دیگران که در توان ما هست. خداوند این امکان را تقریبا به رایگان در دستان ما گذاشت . اگر به دقت بنگریم در می یابیم که این امکان برای ما هیچ خرجی ندارد.پس چرا در کمک به دیگران تردید می کنیم ؟ شاد ی کالایی نیست که در احتکار زیاد شود نیز چیزی نیست که به بخشیدن بکاهد. بر عکس با پراکندن عشق است که می توانیم سهم خود را بیفزاییم
عشق کارمایه راستین حیات است.جایی که عشق باشد انسان هست و خدا هست.کسی که در عشق شادی می یابد در انسان شادی می یابدو در خداوند شادی می یابد .خدا عشق است پس عشق بورزید.بدون تبعیض بدون زمان مشخص بدون پیش فرض بدون ترس از رنج : عشق بورزید
سخاوت. عشق در آتش حسد نمی سوزد
عشق حسد نمی ورزد سوختن در آتش حسد یعنی عشق به رقابت با عشق دیگران.بگذارید دیگران عشق بورزند و بکوشید خود همچنان عشق بورزیدسهم خود را ادا کنید بهترین بخش وجودتان را . یگانه راه گریز از حسادت تمرکز نیروها در عشق است . فقط باید به یک چیز حسادت کنیم : به روح عظیم ، غنی و سخاوتمند آنان که عشقی را می شناسند که در آتش حسد نمی سوزد.
و بنابراین پس از آموختن همه اینها باید چیز دیگری را نیز بیاموزیم : فروتنی.که مهری بر لبهامان بگذاریم و بردباریمان ، نیکیمان ، سخاوتمان را فراموش کنیم . پس از نفوذ عشق در زندگیمان و تحقق یفتن وظیفه زیبایش باید خاموش بمانیم و هیچ نگوییم . عشق پنهان می کند حتی خودش را .عشق می پر هیزد از خود ارضایی.عشق کبر ندارد ، غرور ندارد.
پنجمین عنصر چیزی ست که می تواند در این رنگین کمان عشق غریب و بی فایده بماند: ظرافت. این عشق میان انسانها ست عشق به جامعه . بسیار می گویند که ظرافت احساسی کامل است . عشق نمی تواند خشن یا ناسازگار باشد نمی تواند رفتار نادرست داشته باشد . شاید پر حیاترین آدم جهان باشید هیچ آماده رویارویی با دیگران نباشید اما اگر اندکی عشق در قلبتان باشد همواره درست عمل خواهید کرد . کسی که عشق در قلب داشته باشد نمی تواند رفتار زمخت داشته باشد حال آنکه نجیب زادگان دروغین کسانی که تنها افاده دارند دستخوش احساسات خویشند و نمی توانند عشق بورزند. عشق اطوار ناپسندیده ندارد.
سخاوت . عشق در پی نفع خویش نیست خودش رانمی خواهد . عشق حتی به دنبال کوچکترین داشته خویش نیست. عشق بورزید چرا که عشق عطیه برتر است نه به خاطر آنکه در ازایش چیزی به ما می دهد.
مهمترین درس در تمامی آموزه های روحانی به ما می گوید شادی در داشتن و پذیرفتن نیست فقط در دهش است.....
گر چه زندگی با درد و غم همراه است ٬
اما مسیر از شادمانی های بسیار نیز خالی نیست .
اگر دنیای خود را فرو ریخته یافتی ٬
تکه های سالم را بر گیر و براه ادامه بده ٬
چون در پایان آرزوهایت را برآورده خواهی یافت .
به یاد داشته باش که ،
در پایان همین فراز و فرودهاست که یکدیگر را توازن می بخشند .
بگذار اشکهایت جاری شوند ٬
بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد ٬
اما تسلیم ٬ هرگز ! هرگز !
به یاد آر که در تو نیرویی هست
که نوید واقعیت یافتن رویاهایت را می دهد ٬
حتی آن زمان که بسیار دور می نمایند .
من تشنه یک" دوستت دارم " هستم که با تمام وجود و از ته دل بر آمده باشد ! تشنه این که یک نفر به من بگوید : " تو را با تمام غصه ها و دلواپسی هایت دوست دارم . برای آنکه همراه با تو زجر بکشم." نه برای آنکه به قلمرو واهی شادی بکشانمت
چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديدم آن روز که بي تو مرگم را فهميد اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است اگه ديدي تو آسمون هيچ ستاره اي نيست ناراحت نشو خودم حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم تا بشم تک ستاره ي دلت پروردگارابه من بياموز دوست بدارم کساني راکه دوستم ندارند ..عشق بورزم به کساني که عاشقم نيستند...بگريم براي کساني که هرگز غمم را نخوردند...به من بياموز لبخند بزنم به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند... محبت کنم به کساني که محبتي درحقم نکردند سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني / شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني.
اگر دبير فارسي بودم نامت را اولين غزل از صفحه کتابها مي نهادم
اگر دبير جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش ميکردم تا معادله محبت پديد آيد
اگر دبير هندسه بودم ثابت مي کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت
بسيارند خوبی هايی که روزی قصد انجامشان را داری و منتظری تا روزی مناسب فرا رسد، اما تنها فرصتی که اينک در اختيار توست، همين لحظه است.
باور کن همين لحظه می بايد از لغزش ديگران به سهولت درگذری، همين لحظه بايد سخاوت پيشه کنی و در برابر ديگران محبت را ايثار کنی.
باور کن همين لحظه، همين لحظه بايد دوستانت را تحسين کنی. امروز روزی است که بايد قلب وروحت را آزاد کنی و کارهايی را که دير زمانی است به تاخير انداخته ای به انجام برسانی. امروز بايد موهبت های خدا را که به تو امانت رسيده است به آنانی که از آن محرومند برسانی. امروز می توانی کليدی باشی که قفل های بسته را باز می کند، نه کليدی که فقط برای بستن در های گشوده به کار می رود، اگر بخواهی امروز قادری زندگیت را شکوهی ديگر بخشی، اين لحظه از آن توست، تا خود چه بنا نهی.
تو نـمــی دانی که غــریـو یک عــظـمـت
وقتی که در شکنجه شکست، نمی نالد،
چه کوهی است...
تو نمی دانی نگـاه بی مژه ی مـحکوم یک اطمینان
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شود
چه دریائی است...
تو نمیدانی "مُردن "
وقتی که انـسـان مــرگ را شـکسـت داده است،
چه زندگی است...
بعضي عشق ها مثل حضرت نوح اند، فقط از ترس طوفان، طرفِ تو می آیند. بعضي عشق ها مثل حضرت آدم اند، تنها خاصيتشون اينه که اولينه. بعضي عشق ها مثل حضرت ابراهيم اند. بايد توشون همه چيتو قرباني کني. بعضي عشق ها مثل حضرت مسيح اند. آخرش آدم رو به صليب مي کشند. بعضي عشق ها مثل حضرت موسی اند، يه خورده که دور بشي جایت را يه گوساله پر مي کند...
این نیز بگذرد ... گذشتن از هر چیز و گذاشتن ِ گذشتن ِ هر چیز ...خسته از دربه دری در میان حرفها، نگاهها، اندیشهها و نوازشهای دیگران، خانهای میخواست برای خویش، تا هر روز صبح پرده از چهرهی خورشید کنار زند، گلدانهای جلوی پنجره را آب دهد و با یک فنجان چای و یک عدد سیگار در دوردست ها غرق شود. صدای انبوه آدمیان آزارش میداد و او تنها میخواست آوایی در گوشی بخواند و آوایی در گوشاش خوانده شود.
ارزش يک سال را دانش آموزی که مردود شده می داند.
ارزش يک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنيا آورده می داند.
ارزش يک هفته را سردبير يک هفته نامه می داند.
ارزش يک دقيقه را شخصی که از قطار جا مانده می داند.
و ارزش يک ثانيه را آنکه از تصادفی مرگبار جان بدر برده می داند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجمان را مفت از دست ندهيم!
باز به خاطر بياوريم که زمان به خاطر هيچکس منتظر نمی ماند.
ديروز به تاريخ پيوست، فردا معماست، و امروز هديه است.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه نداشتن کسی است که الفبایِ دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم ِ محبت بياموزی.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودي ست که از چشمانت جاريست.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترين حالت شکسته است.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه نداشتن شانه های محکمی ست که بتوانی به آن تکيه کنی، و ازغم زندگی برايش اشک بريزی.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه ناتمام ماندنِ قشنگ ترين داستانِ زندگی ست، که مجبوري آخرش را با جدائی به انجام رساني.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه نداشتن يک همراهِ واقعي ست که درسخت ترين شرايط همدم ِ تو باشد.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترين احساس زندگی ست.
عميق ترين درد در زندگی مُردن نيست،
بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشم هاست
...
آن روزها چقدر پاک بودیم و بی گناه، با یک نگاه عاشق می شدیم و با یک اشاره دل می باختیم. وقتی به دل بستن خود فکر می کنم، از همه ی آن سادگی ها به خنده می افتم؛ ولی نه! اگر چه دل ها پاک بودند و بی آلایش، اما زندگی مسیری به همان سادگی نداشت
من به یک نگاه دل باختم و به صد اشاره آن را پاک کردم. می دانم آنچه باید اتفاق می افتد... من به تقدیر نوشته شده ایمان دارم و فکر می کنم آنچه باید رخ خواهد داد، پس خود را به سر نوشت می سپارم و ایمان دارم دل های پاک و بی گناه تقدیری زیبا دارند
دوری دوستی کوچک را از بین میبرد ولی به دوستی بزرگ عظمت میدهد مثل باد که اتش کبریت را خاموش میکند ولی به شعله های اتش عظمت
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «میخوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه. بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا.«آخه میدونی؟ من اینجاخیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم.فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخندكشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی كه بیشتر خوشحالم می كنه اینه كه نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام خدافظ تمام رویای من
ساعت ها خواب می روند ... آدمها از یاد گیج و نم گرفته است دفتر خاطراتم می دانی چه می گویم ؟ امروز قبل از رفتن به کلاس دلم را آویزان می کنم روز میخ زنگ زده دیوار مبادا عاشق نگاه هم کلاسی ام شود چشمانی سبز شاید آبی شاید قرمز از اشک بی کسی اندیشه پریشان من پچ پچه ثانیه های مبهم شهر کلاس اندوه نیمکت های قراضه و ذهن فرسوده درس و هنوز تکرار می شود و هنوز آن مرد در باران می آید چرا ؟ چرا کسی نگفت آن مرد عاشق بود؟ چرا معلم عشق را معنی نکرد؟ چرا صدای باران با صدای گریه هم معنی ست ؟ چرا شاگرد اول ها سوال نکردند؟ تن نیمکت من ضخیم و خسته است در ردیف های آخر کلاس شاگردهای عاشق و مردود پلک می زند مهتابیه خاک گرفته و نیم سوز سقف ترشح می کند دستان یخ زده ام چیزی رو کاغذ چشم می دوزم به آسمان امروز برف می بارید امروز بارها زمین خوردم و مضحکه عابران پیاده یخی کسی آمد دستم را فشرد اشک هایم را چید نگاهم آرام گرفت برف می بارد کفش ها می نویسند در برف چیزی جا می گذارند سایه خویش را شماره می نویسند برای هم شاید کسی تماس بگیرد شاید کسی ... امروز آن مرد در برف آمد راستی ساعتت خواب نرود مرا از یاد ببری !
تماشای من و تو .. فقط اگر میدانستی تماشای من و تو از دور چقدر زیباست ... وقتی ردپای من و توست روی برفهای صبح باریده ، از خیلی نزدیک تا خیلی خیلی دور جایی که تو هستی و من و .. زیر چتر نجیب من، بازوی تو ، بازوی مرا سخت گرم فشرده است و به گامهای نامطمئن خود خیره شده ای . وقتی نگاهت میکنم سرت را بالا میگیری و به نوک برف گرفته چنارهای پیر ، به آسمان، چشم میدوزی و من به آسمان چشمان تو .. پرچینهایی پوشیده از برف، از شاخه های هرس شده درختان، هر دو سمت جاده را سمت قلب تو و سمت چتر من، همراه ما می آیند. شاخه های درخت سیب که من دوست دارم و نارنج که تو دوست داری و گیلاس و گلابی و آلبالو ... ولی نمیتوان آنها را زیاد از هم شناخت .. انتهای امروز، انتهای جاده برفی، انتهای قدمهای من و تو، انتهای پرچین ها .. طعم لبهای خنک و سرخ تو را دارد با تنفس سفید و نرم و نازک برف .. تماشای من و تو از دور چقدر زیباست ...
صدایت طنین انداخته است در گوشم؛ نجوای زیبای گل را در نفست حس کردم.... قطره های باران را در دو نرگس آهویت... بر گونه های سرخ و سیب مانندت نظاره کردم. ای غریب آشنا که حسی مشترک و غریب در وجودم به ودیعه نهادی؛رقص غمناک کلامم را درشب سیه بپذیر.... تا بامدادی دیگر با تو به پرواز در آیم
در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند ... و تنها عشق مرا رها می کند ... و نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ... پس عشق و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب که بی عشق تو ؛ بی نگاه تو ؛ بی تو رو به غروب رهسپارم .... مرا به طلوعی دیگر برسان .... به یاد من باش ای بهترینم.... در غم هایم ، در غصه هایم ، در شادی ها و در خنده هایم به یاد تو خواهم بود .... در غروب دلتنگی ها ، در زیر باران ، لحظه طلوع سحرگاه به یاد تو خواهم بود ... در کنار دریا ، لحظه شکفتن گلها ، در هر جای دنیا که باشم به یاد تو خواهم بود .... در لحظه دیدار با بهار ، لحظه بوییدن عطر گلها ، لحظه سفر کردن به آن سوی ابرها به یاد تو خواهم بود .... تو یعنی وسعتی تا بی نهایت... تو یعنی نغمه موزون باران.... تو یعنی تا ابد آیینه بودن برای خاطر دلهای یاران.... تو یعنی در حضور نیلی صبح گلی را به بهار دل سپردن.... تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد هزاران دست تنها را فشردن..... تو یعنی مثل شبنم عاشقانه گلوی یاس ها را تازه كردن.... تو یعنی حجم رویای گلی را میان كهكشان اندازه كردن..... تو یعنی پونه را در زیر باران میان كهكشان اندازه كردن..... تو یعنی بی ریا چون یاس بودن و یا به شهر شبنم ها رسیدن..... تو یعنی انتظار غنچه ها را میان شهر رویا خواب دیدن..... تو یعنی گونه های غنچه ای را به رسم مهربانی ناز كردن..... تو یعنی كوچه باغ آرزو را به روی گام یاسی باز كردن..... تو یعنی وسعت معصوم دل را به معنای شكفتن هدیه دادن..... تو یعنی بوته ای از رازقی را میان حجم گلدانی نهادن...... تو یعنی جستجوی آبی عشق...... تو یعنی فصل پاك پونه بودن...... تو یعنی قصه شوق كبوتر..... تو یعنی لذت سبز شكفتن..... دلتنگی هایم تمام نمی شوند و تو هیچگاه از من دور نمی شوی در دلتنگی هایم تو جریان داری آبی و پاك و زلال و مهر بانی چشمهایت همیشگیست نه/ تو هیچگاه از من دور نبودی نه در دلتنگی هایم نه در خلوت تنهایم با ماه وچقدر دلتنگی هایم زیباست وقتی كه تو می زدایی هر چیزی كه غیر از خوبی است و مهر و تنها خوبی و عشق است كه می ماند
کوچه های متروک سکوت سیاه رنگ از ان بی وفایی ها از ان یگانه ای كه دوباره مرا كوك نكرد كه در میان باد به رقص برخیزم اخرین وداع تپشی بود از قلب كوچكم كه هجده سال می نواخت واوای بود از ان لحظه های كه با اشك بدرقه می كردم ونگاه هایی بود از ان چشمان خسته ام كه روز و شب می بارید برای تو و اخرین وداع خواهشی بود از تو ان زمان كه از كنار مزارم می گذری به روی گورم گلی بگذاری به پاس عشقم اری یگانه ی من اخرین وداع تنها سروده ایست كه در میان خونم جاریست و اخرین اوایست كه از دوست داشتنت سروده ام