الهی!
اگر چه گنهکارم
جز تو کسی ندارم
به دیگری مسپارم!
Printable View
الهی!
اگر چه گنهکارم
جز تو کسی ندارم
به دیگری مسپارم!
خداوندا! اگر باید هنوزم
به راه وصل تو عمری بسوزم
ز مژگان سوزن و با تاری از عشق
به پیکر جامه عشق تو دوزمبسوزانم، بسوزانم، بسوزانم، بسوزانخداوندا! به پاکان تو سوگند
اگر که بگسلی بند من از بند
ز خاک من دمد گل های لاله
به هر برگش زند نام تو لبخندبسوزانم، بسوزانم، بسوزانم، بسوزان
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از عالم تن بی خبر کن
من از این پیکر خاکی گذشتم
وجودم را ز نورت پر شرر کن
خداوندا! اگر باید هنوزم
که باشد سایه شب ها به روزم
اگر باید چراغی از حقیقت
به راه ظلمت دل برفروزمبسوزانم، بسوزانم، بسوزانم، بسوزانخداوندا! من و این شام هجران
دلی دارم از این قاله گریزان
تو را خواهم تو را ای پاک مطلق
که تا در ذات تو حل گردم آسانبسوزانم، بسوزانم، بسوزانم، بسوزان
خدایا
قلب من را بگیر
و به جای ان
قلب خودت را به من عطا کن
خدایا
به من بیاموز
اگر می خواهم دنیا را تغییر دهم
باید خودم را دگرگون کنم
خدایا
ایا به من لبند خواهی زد
تا شکوفه های معطر و زیبای عبودیت
در قلبم شگفته شوند؟
و هر شکوفه بخواند:
خدایا به تو عشق می ورزم
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من
من میخوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته ؟
خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته
زنده موندن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره
خدا جون میخوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه ی یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.
خدایا:رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.
خدایا:مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسییافکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمنبرای حملهبه دوست نسازد.
خدایا:شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهندباشم" نکند.
خدایا:درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلافدررابطهبا هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم راباز شناسم.
خدایا:مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله اماتور مگردان.
خدایا:خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگرانرااحساس نکنم واز ان در رنج نباشم.
خدایا:مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق«باشم.
خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانمریز.
با من تماس بگیر، خدایا
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را
بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار.
هزار و يك اسم داري و من از آن همه اسم «لطيف» را دوستتر دارم كه ياد ابر و ابريشم و عشق ميافتم. خوب يادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسيم. بس كه لطيف بودم، توي مشت دنيا جا نميشدم. اما زمين تيره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختياش گرفت و دستم به تيرگياش آغشته شد. و من هر روز قطرهقطره تيرهتر شدم و ذرهذره سختتر.تنها يادگاريام از بهشت
من سنگ شدم و سد و ديوار . ديگر نور از من نميگذرد، ديگر آب از من عبور نميكند، روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاريام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كردهام، گريه نميكنم تا تمام نشود، ميترسم بعد از آن از چشمهايم سنگريزه ببارد.
يا لطيف! اين رسم دنياست كه اشك سنگريزه شود و روح سنگ و صخره؟ اين رسم دنياست كه شيشهها بشكند و دلهاي نازك شرحهشرحه شود؟
وقتي تيرهايم، وقتي سراپا كدريم، به چشم ميآييم و ديده ميشويم، اما لطافت كه از حد بگذرد، ناپديد ميشود.
يا لطيف! كاشكي دوباره مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من ميبخشيدي يا ميچكيدم و ميوزيدم و ناپديد ميشدم، مثل هوا كه ناپديد است، مثل خودت كه ناپيدايي... يا لطيف! مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من ببخش.
چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان رادگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد
خدا فرمود: خودت بايد آنها را رها کنی
I asked God to take away my habit
God said, no
It is not for me to take away, but for you to give it up
از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد
فرمود: لازم نيست، روحش سالم است، جسم هم که موقت است
I asked God to make my handicapped child whole
God said, no
His spirit is whole, his body is only temporary
از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند
فرمود: صبر، حاصل سختی و رنج است. عطا کردنی نيست، آموختنی است
I asked God to grant me patience
God said, no
Patience is a byproduct of tribulation. It isn't granted, it is learned
گفتم: مرا خوشبخت کن
فرمود: <> از من، خوشبخت شدن از تو
I asked God to give me happiness
God said, no
I give you blessings; happiness is up to you
از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند
فرمود: رنج از دلبستگیهای دنيايی جدا و به من نزديکترت میکند
I asked God to spare me painGod said, noSuffering draws you apart from worldly cares and brings you closer to me
از او خواستم روحم را رشد دهد
فرمود: نه، تو خودت بايد رشد کنی
من فقط شاخ و برگ اضافیات را هرس میکنم تا بارور شوی
I asked God to make my spirit grow
God said, no
You must grow on yours own! But I will prune you to make you fruitful
از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم
فرمود: برای اين کار من به تو زندگی داده ام
I asked God for all things that I might enjoy life
God said, no.
I will give you life. So that you may enjoy all things
از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد، من هم ديگران را دوست بدارم.
خدا فرمود: آها، بالاخره اصل مطلب دستگيرت شد
I asked God to help me love others, as much as He loves me
God said: Ahah, finally you have the idea
به من آرامش ده تا بپذ یرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم
اللهم لا تخرجني ان تقصير
خدايا...من از تو آرامش براي پذيرش خواستهةاي سرنوشت نميخواهم
من از تو قدرت براي گذشتن از موانع اين دنيا نميخواهم
من از تو ثروت براي داشتن پستيهاي اين دنيا نميخواهم
.
.
.
من آرامش ميخواهم تا در كنار كسي كه دوستش دارم به عبادت تو بپردازم
من قدرت ميخواهم تا بتوانم تو را عبادت كنم
من ثروت ميخواهم تا بهترين ها را براي بندهي تو فراهم كنم و ديگران را هم بهره مند كنم....
.
.
.
آره خدا جونم....اين جورياس!.....اگه ايمان داشتن به اينه كه بپذيرم هر چي رو كه سر راهم قرار ميگيره و براي خواستههاي خودم تلاش نكنم.....من خيلي هم كافرم....
نمیدانم چه میخواهم خدایا،
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته ی من،
چه افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم،
به کنجی میخزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها،
به بیمار دل خود میدهم گوش
گریزانم از این مردم که با من،
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت،
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند،
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند،
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
یا خدا!
دل من ای دل دیوانه ی من،
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد،
خدا را بس کن این دیوانگی ها
الهی!من چه کردم با خود؟
دستانم...
و تمام هستیم
همه دل تنگ ثنای تو شده
من مگر اشرف خلق تو نبودم؟
و مکانم فردوس
دست های خود را سوی تو اوردممن میان همگان دل به تو دارم و بس...
امدم بهر گدایی امشب
از سر امشب من را
ادمی کن که دوباره بشود
که ملائک
سجده کردن بر وی را
فخر خود پندارند
یاریم کن یا رب...
تا از خودپرستی فارغ نشوی خداپرست نتوانی بودن،
تا بنده نشوی آزادی نیابی،
تا پشت بر هر دو عالم نکنی به آدم و آدمیّت نرسی،
و تا از خود بنگریزی به خود در نرسی.
و اگر خود را در راه خدا انبازی و فدا نکنی مقبول حضرت نشوی
و تا پای بر همه نزنی و همه نشوی و به جمله راه نیابی،
و تا فقیر نشوی غنی نباشی،
و تا فانی نشوی باقی نباشی
خدایا!
چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
پروردگارا! من تو را پرستش کرده ام. مشیت پنهان تو شریعت من است. تا روزی که زنده ام در برابر تو خضوع خواهم کرد. اما خداوند پاسخ مرا نداد بلکه مانند طوفانی سهمگین از من گذشت و از دیدگانم پنهان شد.
یک هزار سال بعد برای دومین بار از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا چنین سخن گفتم:
تو مرا از خاک آفریدی و از روح معنوی ات بر من دمیدی و زنده ام کردی، پس همه ی وجودم به تو مدیون است. اما خداوند پاسخ مرا نداد و همچون هزاران پرنده ی بالدار به پرواز در آمد و از من گذشت .
یک هزار سال بعد از کوه مقدس بالا رفتم و برای سومین بار با خدا سخن گفتم:
ای خدا! من فرزند دوست داشتنی تو هستم، با عشق و دلسوزی مرا به دنیا آوردی، با محبت و عبادت ملکوت و ملک تو را به ارث خواهم برد. این بار نیز خداوند پاسخم را نداد و همچون مه، که تپه ها را می پوشاند از چشم من دور شد.
یک هزار سال بعد از کوه مقدس بالا رفتم و برای چهارمین بار با خدا سخن گفتم :
ای خدای من! ای حکیم و دانا! ای کمال و مقصود من! من گذشته ی تو و تو فردای من هستی، من ریشه هایت در ظلمات زمین و تو روشنائی آسمانها هستی. در این هنگام خداوند به سوی من خم شد و واژ گانی شیرین و لطیف بر گوشم نواخت؛ چنان که دریا، رودخانه ی سرازیر شده را در خود فرو می برد، خداوند مرا در خود فرو برد و چون به سوی دشتها و دره ها سرازیر شدم، خدا نیز آنجا بود !
خدایا٬
میخواهم ...
توان آنرا داشته باشم که ادامه دهم.
اگرزمانه بر وفق مرادم نگشت، از نو آغاز کنم.
زیبایی را ببینم، هنگامی که دیگران ناتوان از دیدن آنند.
می خواهم ...
امید رویایی نو داشته باشم٬
و شکیبا،
تا رویاهایم همچنان ادامه یابد.
فر صتی بیابم٬ تا به آن دست یابم.
و خردمند، آنگونه که به آینده چشم داشته باشم.
در لحظه حيراني و گمراهي، فقط خدا را جست و جو کن. او هدايت گر به سوي نعمت هاست. راه درست را از او بخواه چرا که تنها او از پيدا و نهان باخبر است.
درلحظه آرامش، معبود را مناجات کن. او تنها اجابت کننده دعاهاست. براي همه دعا کن به خصوص براي کساني که در حقشان بدي کرده اي و همين طور براي کساني که با تو مشکل دارند و در آخر٬ براي خواسته هاي خودت دعا کن٬ او همه را گوش مي کند.
در لحظه نا اميدي٬ اميدت به خدا باشه. او اميد نا اميدان است و هميشه به ياد داشته باش که "اين نيز بگذرد."
در لحظه تنهايي٬ پروردگار را صدا بزن. او هيچ وقت بنده اش را تنها نمي گذاره. همين الان مي تواني حضورش را در کنارت حس کني. فقط کافي است صدايش بزني. اوتنها يار تنهايي هاست.
در لحظه شکست، مطمئن باش که خداوند دست تو را گرفته و نمي گذارد زمين بخوري مگر آنکه خودت دست او را رها کني. هر شکستي بايد مقدمه اي براي پيروزي باشد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خداوند بي نهايت است و لامکان و بي زمان
اما به قدر فهم ما کوچک مي شود
و به قدر نياز ما فرود مي آيد
و به قدر آرزوي ما گسترده مي شود
و به قدر ايمان ما کارگشا مي شود
يتيمان را پدر مي شود و مادر
محتاجان برادري را برادر مي شود
عقيمان را طفل مي شود
نااميدان را اميد مي شود
گمگشتگان را راه مي شود
در تاريکي ماندگان را نور مي شود
رزمندگان را شمشير مي شود
پيران را عصا مي شود
محتاجان به عشق را عشق مي شود
خداوند همه چيز مي شود همه کس را...
به شرط اعتقاد
به شرط پاکي دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييم قلب هايمان را از هر احساس ناروا
و مغزهايمان را از هر انديشه خلاف
و زبان هايمان را از هر گفتار ناپاک
و دست هايمان را از هر آلودگي در بازار
و بپرهيزيم از ناجوانمردي ها، ناراستي ها، نامردمي ها...
چنين کنيم تا ببينيم چگونه
بر سفره ما با کاسه اي خوراک و تکه اي نان مي نشيند
در دکان ما کفه هاي ترازويمان را ميزان مي کند
و در کوچه هاي خلوت شب با ما آواز مي خواند
مگر از زندگي چه مي خواهيم که در خدايي خدا يافت
نمي شود؟؟؟
"ملاصدرا"
خدايا!
كمكم كن
كمك كن اشتباهي نكنم كه بعد بخوام زمان به عقب برگرده تا جبران كنم
كمكم كن دلي رو نشكنم
كمكم كن كمكش كنم
الهی!
دستانم را بگیر؛
بیرون بکش مرا از درون انبوه هدیه هایت
و به سوی بی کرانی عریان حضور خالیت هدایت کن.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خدایا...
پی در پِی با دستان دراز شده به درگاهت می آیم و تقاضای بیشتر و بیشتر دارم.
بخشیدی و بخشیدی تو به من.
گاهی بسیار اندک.
گاهی به فراوانی.
بعضی را برداشتم ، و برخی دیگر را رها کردم ؛
برخی بر دستانم سنگینی می کرد و برخی را به بازی می گرفتم،
تا وقتی خسته می شدم و آن ها را می شکستم،
تا وقتی که تکه ها و انباشته های هدایای تو بسیار وسیع شد و تو را پنهان کرد،
و این چشم داشتِ بی وقفه قلب مرا بیشتر از جا کند.
" بِبَر ، آه بِبَر " اکنون فریاد من شده است.
خدايا
عزيز ترين كسانمان را برايمان نگه دار
و بهترن دوستانمان را حفظ كن
خدایی که من میشناسم
گلدسته ها را بالاتر نبرید !
هرقدر که بالا بروید
باز هم
دستتان به خدا نمیرسد
اما من
خدایی را میشناسم
که در حیاط خانه مان
شاه پسند میرویاند
و در مزارع
با گندمها و پاییز
زرد میشود.
من، پیرزنی را میشناسم
که گمان میکند
خدا
در سجاده اش جا میشود.
هرقدر که بالا بروید
دستتان به خدا نخواهد رسید.
« فرهاد حافظ نظامی »
گفتگو با خدا
بیا ای خالق عالم
رهایم کن از این غربت
که من پوسیدم و مُردم
در این تاریکی و ظلمت
رهایم کن، به آغوشت صدایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
در اینجا خانه زندان است
تهی از نور ایمان است
شریک درد جان سوزم
فقط این چشم گریان است
جدا از یارم و زارم
گره افتاده در کارم
فقط مرهم تویی یا ربّ
علاجم کن که بیمارم
تنم در آرزوی لحظه ای گرما
چه جان فرساست این سرما
اگر دیروز من این بود
چه امیدی ست بر فردا
به پایانم ولی آغاز می خواهم
بیا صد پاره کن زنجیر پایم را
که من پرواز می خواهم
ز سرما من گریزانم
من آن خورشید گرم میهنم را باز می خواهم
رهایم کن، رهایم کن
مرا با عشق و با هستی
دوباره آشنایم کن
« خسرو نکونام »
آوای خدا
نیمشب از در و دیوار صدا می شنوم
وز لب شبنم و گل زمزمه ها می شنوم
در سکوتی که نجنبد نفسی از نفسی
خیره می مانم و آوای خدا می شنوم
نغمه یی می شکفد در من و از معبد روح
همه دم بانگ خویش حی علا می شنوم
خاطرم باغ گل افشان شود از نکهت شب
هر نفس از همه سو عطر دعا می شنوم
جان به رقص اید و پرواز کنم تا ملکوت
وز سرارده اسرار صدا می شنوم
« مهدی سهیلی»
خدایا
خدایا! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا! فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا، پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
« عرفان نظر آهاری »
خدايا!
اخرين شب سال 1386 است
از تو مي خواهم به تمام ما جوانان كمك كني سالي نيكو تر و بهتر را در كنار تو سپري كنيم
به ما كمك كن تا به هم كمك كنيم
كمك كن تا هم را فراموش نكنيم
دلي رانشكنيم
و صبر و تحمل و استقامت و اگاهي به ما عنايت فرما
به من اين سعادت را بده تا براي هم دعا كنيم
خدايا دوستت داريم چون دوستمان داري.
خـدايـا!مناجات علي (ع)
ازمـن درگـذر.
آنچـه را ازمـن به آن دانـاتـري و اگـر بـار ديگـر بـه آن بـاز گــردم تـو نيـز بـه بخشــايـش بـاز گــرد.
خـدايـا!
آنچـه ازاعمـال نيکـو کـه تصميـم گرفتـم وانجـام ندادم ببخشـای.
خـدايا!
ببخشــاي آنچـه راکـه بـازبـان بـه تـو نـزديـک شـدم ولـی بـا قلـب آن را تـرک کـردم.
خـدايـا!
ببخشـای نگـا ه هـاي اشـارت آميـز.سـخنان بـی فـايـده و خـواسـته هـاي بـی مـورد دل
و لغــزش های زبـان را
نقل قول:
دعای بی نهایت زیبایی بود...از ته دل برای شما و سایرین آمین گفتم...
یا علی...:11:
خدايا كمك كن چيزي كه مي شكنم، "دل" نباشد!
من نمی توانم به تنهایی کاری انجام دهم
من نیاز به دستی از آسمان دارم
یک کمک ، یک عشق ، یک نور
من تنها با نور خدا زندگی می کنم
آلن دواگ
الهی این سوز ما امروز درد آمیز است
نه طاقت به سر بردن نه جای گریز است
این چه تیغ است که چنین تیز است
الهی درد می دانم و دارو نمی دانم
الهی تو شفا ساز که از این معلولان شفایی ناید
الهی تو گشایشی ده که از این بندیان کاری نگشاید
به ســامان آر، به ســامان آر
که سخت بی ســامانیم
جمـر دار که که بس پریشـانیم
دانـایی ده که از راه نیفتیـم
بینـایی ده که در چـاه نیفتیم
نگاه دار تا پریشان نشویم
به راه دار تا پشیمان نشویم
بیاموز تا راه از چاه بدانیم
بر افروز تا در تاریکی نمانیم
همه را از خود رهایی ده
همه با خود آشنایی ده
همه را از مکر اهرمن نگاه دار
همه را از فتنه ی نفس آگاه ساز
از نفس بدم رهایی ده
از قید خودم رهایی ده
بیگانه ز آشنا و خویشم گردان
یعنی؛
به خود آشنایی ده یا رب
یا رب ز شراب عشق سر مستم کن
وز عشق خودت نیز کن و هستم کن
وز هر چه به جز عشق تهی دستم کن
یکبـاره به بنـد عشق پـا بستـم کـن
الهی آنکه تـو را دشمنی آمـوخت سـوخت
آنکس جوهر حیات شناخت لب دوخت
آنکه دم از بیگانگی زد آشنایی نیاموخت
دل جایگاه مهر است نه جای جوشش و کینه
جــان از دوستی جــان گیرد و کینـه از کیـنه
دوستی کلید درهای بسته است و مرحم دلهای شکسته
چه زیباست جهان اگر بینایی آموزی
و چه مهربانند جهانیان اگر دریچه ی پر از مهر را بگشاییم
الهی آمین ...
خداوندا،
ما به عنوان دوست به سوی تو می آییم،
تو گفته ای که هر وقت دو سه نفر به نام تو به گرد هم آیند،
تو هم آنجا حضور خواهی داشت.
به اعتقاد ما تو هم اکنون در اینجا هستی.
معتقدیم که این راه،
راهی است که میخواهی برویم و مورد تایید توست.
با تو پیمان می بندیم که همیشه صادق باشیم
و برای پیدا کردن ضعفها
و اشتباهاتمان به قلب حوذ رجوع کنیم
تا بلکه لایق دریافت کمکهایت باشیم.
اعتقاد داریم
که مایلی حقیقتا در انجام امور زندگی
با تو شریک شویم.
کاملا قبول مسولیت کنیم
و مطمئن باشیم
که پاداش آن آزادی،
رشد و نیکبختی است.
از این بابت بی نهایت از تو سپاس گذاریم.
از درگاهت مسئلت داریم
که در تمام اوقات ما را رهنمون باشی.
تمنا داریم که راه های تازه ای
برای زندگی شاکرانه به ما نشان دهی
و کمک کنی
که روز به روز
به تو بیشتر نزدیک شویم
یک ایمیل از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بيدار شدي، نگاهت مي کردم؛و اميدوار بودم که با من حرف بزني،حتي براي چند کلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي که ديروز در زندگي ات افتاد، از من تشکر کني.اما متوجه شدم که خيلي مشغولي،مشغول انتخابلباسي که مي خواستي بپوشي.
وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فکر مي کردم چند دقيقه اي وقت داري که بايستي و به من بگويي:سلام؛اما تو خيلي مشغول بودي.يک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يک ربع کاري نداشتي جز آنکه روي يک صندلي بنشيني. بعد ديدمت که از جا پريدي. خيال کردم مي خواهي با من صحبت کني؛ اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرين شايعات با خبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم. با اونهمه کارهاي مختلف گمان مي کنم که اصلاً وقت نداشتي بامن حرف بزني.متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي کني، شايد چون خجالت مي کشيدي که با من حرف بزني،سرت را به سوي من خم نکردي. تو به خانه رفتي و به نظر مي رسيد که هنوز خيلي کارها براي انجام دادن داري.بعد از انجام دادن چند کار، تلويزيون را روشن کردي.نمي دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟ در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند و تو هر روز مدت زيادي از روزت را جلوي آن مي گذراني؛ در حالي که درباره هيچ چيز فکر نمي کني و فقط از برنامه هايش لذت مي بري... باز هم صبورانه انتظارت را کشيدم و تودر حالي که تلويزيون را نگاه مي کردي، شام خوردي؛ و باز هم با من صحبت نکردي. موقع خواب...، فکر مي کنم خيلي خسته بودي. بعد ازآن که به اعضاي خوانواده ات شب به خير گفتي ، به رختخواب رفتي و فوراً به خواب رفتي. اشکالي ندارد. احتمالاً متوجه نشدي که من هميشه در کنارت و براي کمک به تو آماده ام. من صبورم، بيش از آنچه تو فکرش را مي کني.حتي دلم مي خواهد يادت بدهم که تو چطور باديگران صبور باشي. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر يک سر تکان دادن، دعا، فکر، يا گوشه اي از قلبت که متشکر باشد.
خيلي سخت است که يک مکالمه يک طرفه داشته باشي. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به اميد آنکه شايد امروزکمي هم به من وقت بدهي.
آيا وقت داري که اين را براي کس ديگري هم بفرستي؟ اگر نه، عيبي ندارد، مي فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبي داشته باشي...
از طرف خدا
یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده ... درد همه را به صابری درمان ده
این بنده چه داند که چه می باید جُست ... داننده تویی هر آنچه دانی آن ده
ای گرداننده چشم ها و دل ها ای اداره کننده شبها و روزها ای دگرگون کننده زمانها و گردشها حال مرا به بهترین حال ، مبدّل فرما
خدای من!
کوله بارم اگرچه از توشه راه، تهی است، انباشته از توکل که هست!
اگرچه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.
اگرچه دستم از آنچه کرده است می لرزد و اگرچه موریانه های بیم ، استواری پاهایم را سست کرده است،
دلم امیدوار رحمت توست و خاطرم جمع لطف تو
اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند،
آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد.
اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد کشیده است،
نسیم بهاری اعتماد به لطف تو در آوندهای دلم هیجان تازه آفریده است.
اگر دانه وجودم در زیر خاکهای غفلت و نسیان،
در اشتیاق دیدار خورشید تو، شکفتن را از یاد برده است،
ای خدای بزرگ آن قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنيم .
خدايا آن چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجين کن که در وجودت محو شويم.
خدايا ما را از گرداب خودخواهی و از گردباد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ايثار عطا کن .
خدايا در اين لحظات سخت امتحان، نور ايمان را بر قلب ما بتابان و ما را از لغزش نگاه دار.
خدايا ما را قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زير پا افکنيم و حق و حقيقت را فدای منفعت های شخصی نکنيم.