آفرینش هوشمند یا تکامل داروینی؟
آفرینش هوشمند یا تکامل داروینی؟
سعید کلانتری
مقدمه
هنگامی که کاپیتان رابرت فیتزروی۱ - فرمانده کشتی بیگل، متعلق به نیروی دریایی بریتانیا- علاقهاش را برای بههمراه بردن یک زیستشناس در دومین سفر از سری ماموریتهایش به بعضی مناطق دور افتاده جهان آنروز در سال ۱۸۳۱ به رییس بخش نقشهبرداری نیروی دریایی بریتانیا اعلام کرد، شاید هرگز گمان نمیبرد که این همراهی زمینهساز یکی از بزرگترین انقلابهای فکری در تمام تاریخ بشری شود.
در سالهای آغازین قرن ۱۹ میلادی هنگامی که بریتانیا برنامهریزی برای کشف منابع جدید و نیز تثبیت قدرت خود در سطح دریاها را با جدیت تمام دنبال میكرد، نیاز به نقشههای قابل اعتمادتر از مناطق دور از دسترس آن روزگار نیازی حیاتی بود. به همین منظور، مجموعه ماموریتهایی برای تهیه نقشههای دقیقتر در دستور کار نیروی دریایی بریتانیا قرار گرفت. این سفرها با کشتی بزرگی به نام بیگل و به فرماندهی کاپیتان رابرت فیتزروی در سال ۱۸۱۷ آغاز شد.
دومین ماموریت فیتزروی تهیه نقشههایی از سواحل آمریکای جنوبی، استرالیا، جنوب افریقا و بعضی جزایر اقیانوس آرام همچون گالاپاگوس بود. در این سفر بود كه چارلز داروین۲ شاید مهمترین سفر علمی تاریخ تا قرن ۱۹ میلادی را رهسپار شد.
داروین البته به شکلی كاملا تصادفی، در حالی که ابتدا قرار بود زیستشناس دیگری به این سفر اعزام شود، جانشین او شد. دقت مثالزدنی او در انتخاب و ثبت نمونهها، شواهد تجربی بینظیری برای نظریهای که بعدتر توسط او و بعضی دیگر دانشمندان ارایه شد فراهم کرد. نظریه تکامل با انتشار کتاب سرمنشا انواع در سال ۱۸۵۹ شکل منسجم یافتهایی بخود گرفت و بعنوان نظریهای كه داعیهی پاسخ دادن به چگونگی ساز و کار پیدایش انواع موجودات را دارد، در مجامع علمی مطرح شد.
نظریه تکامل البته اولین نظریه با این داعیه نبود. دیدگاههای گوناگون و بعضا مخالف دیگری نیز پیش تر از آن مطرح شده بودند. از مهمترین نظریات دیگری که در مقابل نظریه تکامل قرار دارند، میتوان از نظریه طراحی هستی توسط یک طراح آسمانی نام برد. این عقیده که نظم موجود در جهان و پیچیدگیهای فراوان در آن نشانگر وجود یک خالق و طراح ماورایی است، بسیار قبلتر از ارایه نظریه تکامل توسط داروین، بیان شده بود. این استدلال را برهان نظم نیز مینامند.
معروفترین مثال در برهان نظم، مثال ساعت ساز ویلیام پالی۳ است. او استدلال میکند که اگر شما حین قدم زدن در یک مزرعه، یک ساعت جیبی پیدا کنید به سرعت نتیجه میگیرید که آن ساعت توسط یک موجود هوشمند طراحی شده است و نه در نتیجه فرایندهای خودبهخودی در روی زمین. به همین نحو، جهان هستی که با نظم تمام در حال کار کردن است نمایانگر وجود یک ناظم است.
نظریه طراحی موجودات (آفرینش یکباره)، پس از ارایه شواهد تجربی داروین مبنی بر وجود تکامل تدریجی در موجودات، دچار چالش جدی شد. به شکلی که اغلب دانشمندان، نظریه داروین را به لحاظ تجربی قابل قبولتر یافتند.
طرفداران آفرینش البته در بعضی حلقههای دانشگاهی و دینی به تلاشهای خود برای موجه نگه داشتن دیدگاه خود ادامه دادند.
آفرینش هوشمند
اخیرا گروهی از متفکران دارای صبغه دانشگاهی با پیش کشیدن نظریهای به نام آفرینش هوشمند - كه قرائت جدیدی از برهان نظم است- روح تازهای به دیدگاه معتقد به آفرینش موجودات دمیدهاند. این متفکران عقیده دارند که شواهد تجربی علم زیستشناسی و نیز برهان های ریاضی موید ادعاهای آنهاست. آنها بر خلاف طرفداران سنتی آفرینش به وقوع تغییرات بسیار جزیی در موجودات در طول زمانهای طولانی معتقدند و نیز عمر حیات در کره زمین را بسیار بیشتر از ۶۰۰۰ سال میشمرند.
در میان برجستهترین و فعالترین این متفکران، میتوان به ویلیام دمبسکی۴ اشاره کرد.
اما آنچه كه سبب شهرت بسیار سریع و گسترده این نظریه شد، جنجال رسانهای موافقان و مخالفان گنجاندن این نظریه در برنامه درسی مدارس امریکا و بعدتر کشیده شدن این مساله به دادگاه در سال ۲۰۰۵ بود.
دادگاه
در سپتامبر سال ۲۰۰۵، والدین ۱۱ دانشآموز مدرسهای در منطقه داور در ایالت پنسیلوانیا از مسوولان مدرسهی منطقهای داور بسبب گنجاندن نظریه آفرینش هوشمند در برنامه درسی دانشآموزان و تدریس آن به عنوان نظریهای علمی در کنار نظریه تکامل شکایت کردند.
قاضی دادگاه فدرال، جان جونز۵، در نهایت مسوولان مدرسه داور را به علت تخلف از متمم اول قانون اساسی امریکا مجرم شناخت. دادگاه همچنین حکم به خارج کردن تدریس این نظریه از برنامه درس علوم دانشآموزان مدرسه داد.
دلایل طرفداران نظریه آفرینش هوشمند
از مهمترین دلایلی که طرفداران این نظریه برای اثبات مدعای خود میآورند میتوان به سه مورد زیر اشاره کرد:
۱) وجود پیچیدگیهای غیر قابل فروکاست در هستی
۲) وجود پیچیدگیهای کاملا مشخص شده در هستی
۳) وجود ثوابت فیزیکی كه مقدارشان دقیقا تنظیم شده است
پیچیدگیهای غیر قابل فروکاست ( کاهشناپذیر)
بعضی دستگاههای دارای اجزای متعدد، دارای این ویژگی هستند که فقط و فقط در صورت وجود تک تک اجزایشان قادر به کار کردن هستند، به شکلی كه شما نمیتوانید یکی از اجزای آنها را از آنها جدا کرده و دستگاه کماکان قادر به کار کردن باشد. بعنوان مثال میتوانید یک موتور خودرو را در نظر بگیرید که برای حرکت نیازمند تمامی اجزای خود است.
پیچیدگیهای موجود در این دستگاهها را اصطلاحا پیچیدگیهای کاهشناپذیر مینامند. طرفداران نظریه آفرینش هوشمند معتقدند كه دستگاههای دارای پیچیدگیهای کاهشناپذیر، نمیتوانند از تکامل تدریجی و انتخاب طبیعی مطرح شده در نظریه داروین بوجود آمده باشند چرا كه هر تغییر جزیی در آنها به قیمت از کار افتادنشان تمام میشود.
پیچیدگیهای کاملا مشخص شده
این مفهوم كه برای اولین بار توسط ویلیام دمبسکی ارایه شد، بر وجود دو خصیصه همزمان در دستگاه های کاینات تاکید میکند كه به زعم مبدع آن- دمبسکی- نشانگر آفرینش جهان توسط طراح هوشمندی است. دمبسکی این دو خصیصه را اولا وجود پیچیدگی و ثانیا کاملا مشخص بودن آن بر میشمرد.
او پیچیدگی را امری میداند كه احتمال وقوع آن به خودی خود بسیار کم است و مشخص بودن آنرا در آن میداند كه شما بتوانید آن امر را با توصیفاتی بسیار کوتاه، بطوری که برای همگان قابل فهم باشد مشخص کنید. به عنوان مثالهایی كه هر دو این خصیصه را در خود دارند میتوان به دنباله طولانیای از اعداد اول اشاره کرد که طولانی بودن آن نشانه پیچیدگی و اول بودن آن نشانه مشخص بودنش است، یا یک غزل از شکسپیر که از کنار هم قرار گرفتن بسیاری حروف الفبا تشکیل شده است که طولانی بودنش دلیلی بر پیچیدگیاش و با معنی بودنش نشانهای از مشخص بودنش است.
دمبسکی میگوید که اگر شما یک گیرنده رادیویی برای دریافت امواج فضایی داشته باشید و روزی مثلا امواجی به شکل دنباله اعداد اول را از فضا دریافت کنید مطمئنا ارسال کننده آنرا یک موجود هوشمند خواهید شمرد.
ثوابت فیزیکی تنظیم شده
نظریهپردازان آفرینش هوشمند استدلال میکنند که ثوابت فیزیکی جهان هستی به شکلی کاملا دقیق تنظیم شدهاند. به نحوی كه اگر در مقادیرشان، کوچکترین تغییری وجود میداشت، حیات به شکل کنونیاش ابدا قابل شکلگیری نمیبود.
از جمله این ثوابت میشود ثابت کیهانشناختی، ثابت گرانش، ثابت ساختار ریز، سرعت نور، ثابت پلانک و برخی دیگر را نام برد .این مساله البته موضوع بحثهای جدی در میان کیهانشناسان و فیزیکدانان نظری امروز است، بطوریکه هر روزه نظر تازه ای در این زمینه منتشر میشود.
حال، آینده
طرفداران نظریه تکامل نیز پاسخهای چالش برانگیزی به استدلالات مبدعان نظریه آفرینش هوشمند داده اند كه هر كدام در جای خود بسیار شنیدنی و اثر گذار است، ولی مهمترین اشكالی كه تكاملگرایان، به این نظریه وارد میدانند، غیر علمی بودن آن، یا به عبارت بهتر شبه علمی بودن آن است. بیشترینهی از تكاملگرایان، طرفداران آفرینش هوشمند را متهم به استفاده ناقص از شواهد علمی و تفسیرهای بهرای از آنها میكنند و اعتقاد دارند كه این امر بیشتر به سبب انگیزههای دینی آنان صورت میگیرد.
به هر نحو باب مناظرات میان هر دو گروه تكامل گرایان و طرفداران نظریه آفرینش هوشمند − كه گهگاه بخاطر اهمیتش از حد و مرزهای بحثهای معمول علمی فراتر نیز میرود− همچنان باز است، به شكلی كه پرداختن به این موضوع در هر مجله علمی هنوز هم با واكنشهای گسترده و مختلف روبرو میشود.
باید منتظر ماند و دید که داور بی رحم علم− که چیزی جز آزمایشات زیستشناختی پیش رو نیست− در نهایت به نفع کدام جبهه رای صادر خواهد کرد و کدام یک از این نظریات بهتر خواهد توانست نتایج آزمایشات را توجیه کند.
پاورقیها:
۱ Robert Fitzroy فرمانده کشتی بیگل. او همچنین دومین فرماندار نیوزلند و نیز هواشناسی متبحر بود.
۲ Charles Darwin، مبدع نظریهی تکامل
۳ William Paley،فیلسوف و الهیدان مسیحی
۴ William Dembski ریاضیدان، فیلسوف و الهیدان معاصر امریکایی. او که از برجستهترین طرفداران نظریه آفرینش هوشمند است، دارای تحصیلات دانشگاهی بسیار متنوعی به شرح زیر است: کارشناسی روانشناسی ۱۹۸۱، کارشناسی ارشد امار ۱۹۸۳، دکترا ریاضی ۱۹۸۸، کارشناسی ارشد الهیات ۱۹۹۶، دکترا فلسفه ۱۹۹۶
۵ John Jones III
منابع:
1http://www.aboutdarwin.com/
2http://www.designinference.com/
3www.en.wikipedia.org
4http://skepdic.com/intelligentdesign.html
5http://www.actionbioscience.org/evolution/nhmag.html
قاتل انسان هاى نئاندرتال كيست؟
تلاش براى حل اين معماى پليسى هفت سال قبل زمانى كه تژيرد ون اندل (T.Van Andelٍ) و گروهى از ديرين شناسان دانشگاه كمبريج با جست وجو در ميان اطلاعات ديرين شناسى و زيست محيطى به نكاتى جديد در خصوص نئاندرتال ها پى بردند، آغاز شد. به راستى علت ناپديد شدن نئاندرتال ها قريب به هشت هزار سال قبل در اروپا چه بوده است. در گذشته چنين تصور مى شد كه علت مرگ نئاندرتال ها اين بوده كه آنها به اندازه انسان هاى امروزى در استفاده از ابزارآلات مهارت نداشته اند. اما ون اندل عقيده ديگرى دارد. او بدى آب و هوا را عامل نابودى انسان هاى نئاندرتال مى داند. غالب حيواناتى كه انسان هاى نئاندرتال با شكار آنها زندگى خود را مى گذراندند گاوميش ها و گوزن غول پيكر- به دنبال تغييرات شديد آب و هوايى از بين رفتند. قريب به ۶۰ هزار تا ۲۰ هزار سال قبل، اروپا شاهد آب و هواى خشك و دوره هاى متوالى سرمايش و گرمايش زمين بود.
ون اندل مى گويد: «تغييرات آب و هوايى آن زمان به قدرى شديد بوده كه درختان را نيز از بين برده است.» همزمان با از بين رفتن پوشش گياهى، گله هاى بزرگ حيوانات ديگر غذايى براى خوردن نيافته و قادر به ادامه حيات نبودند. با اين اوصاف، شيوه شكار نئاندرتال ها- دويدن به دنبال حيوانات شكار و فرو كردن نيزه به بدن آنها ديگر كارساز نبوده و نمى توانست احتياجات غذايى آنها را برآورده سازد. بنابراين تغييرات آب و هوايى به سادگى زمام امور را از دست آنها گرفته و خود برقاره چيره شد. ون اندل پس از كشف اوريگناسين ها (Aurignacian) و بازبينى اطلاعات ديرين شناسى و زيست محيطى مربوط به آن زمان توانست اين معماى پليسى را حل كند. اوريگناسين ها انسان هايى هستند كه از نظر فرهنگى شبيه انسان هاى امروزى بوده و در كنار نئاندرتال ها زندگى مى كرده اند. آنها درست در همان زمان نئاندرتال ها منقرض و از سطح زمين ناپديد شدند. آنها نيز با كمك نيزه اقدام به شكار حيوانات مى كردند اگرچه نئاندرتال ها به طور كامل از بين رفتند اما تعدادى از انسان هاى امروزى با بهبود روش شكار خود و توسعه تير و كمان و پرتاب نيزه توانستند از تغييرات شديد آب و هوايى جان سالم به در برده و به حيات خود ادامه بدهند.
به نظر مى رسد هيچ دليل فيزيكى براى عدم استفاده نئاندرتال ها از تكنولوژى هاى جديد شكار وجود نداشته باشد. تجزيه و تحليل اخير صورت گرفته توسط وست نيوآهنر (W.Niewoehner) از دانشگاه ايالتى كاليفرنيا بر روى استخوان هاى دست نئاندرتال ها نشان داد كه آنها نيز همانند انسان هاى امروزى مهارت توليد و استفاده از ابزارهاى پيچيده را داشته اند. اين تجزيه و تحليل اين سئوال را در ذهن دانشمندان ايجاد كرد كه چرا نئاندرتال ها قادر به استفاده از روش هاى جديد شكار نبوده اند.
سرنوشت نهايى نئاندرتال ها هنوز هم در هاله اى از ابهام قرار دارد. تعدادى از ديرين شناسان معتقدند كه آنها از بين نرفتند بلكه با پيدايش انسان هاى امروزى به داخل جمعيت آنها راه يافته و جزيى از جمعيت آنها شدند. كاترينا هارويت (K.Harvait) از دانشگاه نيويورك ضمن مقايسه مرفولوژى جمجمه نئاندرتال ها و انسان هاى امروزى بيان مى كند كه نئاندرتال ها در ذخيره ژنى انسان هاى امروزى نقش چندانى ندارند. اگر نظريه هارويت درست باشد مى توان چنين نتيجه گرفت كه آخرين نئاندرتال هاى ساكن اروپا به دنبال تحمل گرسنگى هاى بسيار از پاى درآمده و از بين رفته اند. همزمان با مرگ نئاندرتال ها، گروهى از انسان هاى امروزى، سرزمين آنها را مورد هجوم خود قرار داده و نهايتاً سروران زمين شده اند.
۱۶ ميليون مرد در آسيا از نسل چنگيز هستند
«لذتي بالاتر از اين نيست كه مرد دشمنانش را به زانو درآورد و در مقابل خويش بر خاك افكند. بر اسبهايشان سوار شود و اموالشان را از چنگشان بيرون آورد. چهره عزيزانشان را غرق در اشك ببيند و زنها و دخترانشان را تصاحب كند.» چنگيزخان
همسري پيدا ميكنيد. به جايي ميرسيد. تمام دنياي زمانتان را ميگيريد و در طول عمرتان به عظمتي دست مييابيد. اما در بلندمدت، اينها واقعا چقدر اهميت دارند؟ پس از آنكه مرديد، ميآيند دفتر كارتان را خالي ميكنند. عكس يادگاريتان را هم از روي ديوار بر ميدارند. تنديس شكوهمندي كه از خود ساخته بوديد، در بادهاي ويراني فرو ميپاشد.
يك راه براي غلبه بر فناپذيريتان بنيانگذاري يك سلسله پادشاهي است. گروهي موفق از نسل شما ميتوانند خودشان را نسل در نسل نگهدارند و نامتان را زنده نگهدارند… يا دست كم DNAتان را. اين همان كاري است كه چنگيزخان انجام داد و با موفقيت حيرتآوري هم اين كار را انجام داد. امروزه حدود 16 ميليون مرد به اضافه تعداد نامعلومي زن، مستقيما از او نسب ميگيرند. خانواده بزرگ خان در يك نقشهبرداري گسترده از DNA پيدا شدند.
وقتي ژنهايمان را به فرزندانمان منتقل ميكنيم، برخي نشانگرهاي (marker) ژنتيكي شاخص نيز به آنها ارث ميرسد. دانشمندان در طول 20 سال گذشته آموختهاند كه چگونه اين نشانگرها را تشخيص دهند و چگونه از آنها در بررسي تاريخ انسان استفاده كنند. براي مثال، آثار مربوط به انتشار گونهها از آفريقا به ديگر نقاط جهان حدود 50 هزار سال پيش در اين نشانگرها حفظ شده است.
ژنتيكدانان نيز براي به دست آوردن اطلاعات بيشتر درباره تبار نياكاني اقوام بخشهاي مختلف جهان، از نشانگرهاي ژنتيكي استفاده كردهاند. دستاوردهاي ژنتيكي چنگيزخان در پژوهشي كه در آن يك تيم بينالمللي، DNA متعلق به 2123 مرد از آسيا را تحليل كرد آشكار شد. چرا فقط مردان؟ زيرا كروموزوم Y برخلاف كروموزومهاي ديگر، در هر مرد معمولا فتوكپي كروموزوم Y پدرش است. (كروموزومهاي ديگر جفتياند و پيش از آنكه ما آنها را از پدر و مادرمان به ارث ببريم با هم مخلوط ميشوند.)
ژنتيكدانان در بررسي مردان آسيايي يك نشانگر ژنتيكي فوقالعاده قابل توجه كشف كردند. اين نشانگر در مرداني يافت شد كه در منطقهاي پهناور از چين تا مغولستان و از آنجا به طرف غرب تا ازبكستان زندگي ميكنند. هشت درصد از مردان اين منطقه داراي اين نشانگر هستند. فراسوي اين مرزها نشانگر مورد بحث تنها در نيم درصد از مردان آسيايي يافت ميشود. بررسيهاي دقيقتر نشان داد كه اين نشانگر احتمالا هزار سال پيش، به اضافه يا منهاي سه قرن، از مغولستان منشا گرفته است.
تمام اين شواهد ژنتيكدانان را به سوي نتيجه هيجانانگيز رهنمون شد: مرداني كه داراي اين نشانگر خاص هستند همگي از چنگيزخان نسب گرفتهاند. خان حدود سال 1162 در مغولستان به دنيا آمد و از چهل سالگي به بعد شروع به كشورگشايي كرد كه سرانجام آن امپراتوري عظيمي بود از كرانه درياي خزر تا ساحل اقيانوس آرام. تعداد فرزندان خان هم از زنان خودش و هم از زنان ديگر بسيار زياد بود. پسرانش كه مرزهاي امپراتوري مغول را تا اروپا گسترش دادند نيز خودشان فرزندان بسياري داشتند. اگرچه امپراتوري ظرف چند دهه پس از مرگ خان در سال 1227 تجزيه شد، فرزندان مذكرش تا قرنها بر بخشهاي وسيعي از آن حكومت كردند و همچون نياي خويش آنها نيز فرزندان بسياري داشتند.
اگر حق با ژنتيكدانان باشد، خان و فرزندانش كروموزم Y مختص او را به حدود نيم درصد از جمعيت جهاني مرداني كه امروزه زندهاند، يا به عبارت ديگر به حدود 16 ميليون مرد منتقل كردند. جالب آنكه تقريبا تمام اين مردان اكنون در منطقهاي زندگي ميكنند كه با مرزهاي امپراتوري باستاني مغول مطابقت دارد. ظاهرا پادشاهان ديگري نيز بودهاند كه به انواع مشابهي از موفقيت ژنتيكي دست يافتند. ژنتيكدانان ايرلندي نشانگري كشف كردهاند كه از هر پنج مرد در شمال غربي ايرلند يك مرد آن را دارد. از اين گذشته پي بردهاند كه اين مردان در يك چيز ديگر نيز با هم مشتركند و آن نام خانوادگيشان است.
از مدتها پيش چنين پنداشته ميشد كه افرادي با نامهاي خانوادگي ايرلندي خاص، نظير O`neil (O در ابتداي نامهاي ايرلندي به معناي زاده يا پور است – م) بايد از تبار سلسلهاي از پادشاهان ايرلندي به نام Ui Neil باشند و از ديرباز اعتقاد بر اين است كه بنيانگذار سلسله Ui Neil سلحشوري به نام «نيال» Niall نه گروگان» است. بررسيهاي ژنتيكي اخير نشان ميدهند كه نيال كروموزوم y خويش را براي بيش از 2 ميليون مرد ايرلندي كه اكنون زندهاند به ميراث گذاشته است.
با آنكه شايد اين دستاوردهاي توليدمثلي شما را تحت تاثير قرار دهد، اما در عمل آن قدر هم كه به نظر ميرسد قابل ملاحظه نيستند. چنگيزخان و نيال نهگروگان نسبت به ديگر مردان روزگار خويش هيچ نوع برتري زيستشناختي نداشتند. روي كروموزوم yشان ژنهايي نداشتند كه پسرانشان را به ابرمرد تبديل كند. موفقيتهاي توليدمثليشان ناشي از قضاي روزگار و حوادث تاريخي بود. آنها با ويژگيهاي شخصيتي مناسب براي شاه شدن در زمان مناسب در جاي مناسب حضور داشتند و فرزندانشان پس از آنها همچنان از مزاياي خانواده سلطنتي، از جمله داشتن فرزندان بسيار برخوردار شدند. در واقع به جاي انتخاب طبيعي،انتخاب تاريخي روي آنها عمل كرده است.
اما در كل تاريخ انسان، نياي چند ميليون مرد بودن چيزي نيست كه بتوان خيلي به آن نازيد. هر چه باشد، هر مردي كه امروز زنده است از يك مرد نسب ميگيرد كه حدود 230 هزار سال پيش در آفريقا ميزيست يعني تقريبا در همان زمان كه گونهها Homosapiens شكل ميگرفت. اين مرد نياكاني نه امپراتور جهان بود و نه يك ابرمرد با برتريهاي ژنتيكي. احتمالا او نيز يكي بوده در ميان توده شكارچي – گردآورندههاي نخستين كه در شرق آفريقا زندگي ميكردند.
او و هزاران مرد ديگر همنسل او كروموزومهاي yشان را به پسران خويش منتقل كردند. اما از خوششانسياش به تدريج تنها كروموزوم y او در كل گونه انسان انتشار يافت. در حالي كه كروموزومهاي y مردان ديگر سرانجام به بنبست رسيد.
معلوم ميشود كه تكتك ژنها نيز شجرهنامه خودشان را دارند. كساني كه داراي نسخه خاصي از يك ژن هستند همگي آن را از يك نياي مشترك به ارث بردهاند. چنانچه در زمان به عقب بازگرديد ميتوانيد آن نياي مشترك كه تمام نسخههاي ژن مورد نظر به آن ميرسند را بيابيد.
اگرچه برخي قطعات DNA به دليل كشورگشايي پادشاهان يا خوشاقباليهاي تاريخي امروزه فراوان هستند قطعات ديگر به لطف كهن انتخاب طبيعي عزيز فراگير شدهاند. هر از گاهي كساني با ژنهاي جهشيافتهاي به دنيا آمدهاند كه به آنها برتري توليدمثلي اندكي بخشيد؛ برترياي كه فرزندانشان نيز از آن برخوردار شدند. براي مثال اين افراد جهشيافته خوشبخت ممكن بود در برابر مالاريا مقاومتر باشند يا لاكتوز را بهتر بتوانند تحمل كنند يا پيچيدگيهاي زبان تمامعيار را بهتر فراگيرند. در تمام اين موارد، نسخه جهشيافته ژن آنها در جمعيت انساني رواج يافت در حالي كه نسخههاي ديگر رو به زوال نهادند.
هرگز دقيقا نخواهيم دانست نخستين بار چه كسي آن ژنهاي سازشي را در خود داشت. اما در نهايت اين مساله اهميتي ندارد. اين ژنها هستند كه به اين نوع عظمنت دست يافتهاند، نه افراد. بيكم و كاستترين مدرك در اين رابطه از ژني به نام ميكروسفالين به دست آمده كه در تكوين مغز دخيل است. هر انساني داراي نسخهاي از ژن ميكروسفالين است. اما يكي از نسخههاي اين ژن فراوانتر از نسخههاي ديگر است و در 70 درصد افراد يافته ميشود.
به تازگي دانشمندان دانشگاه شيكاگو نسخههاي مختلف ژن ميكروسفالين را با هم مقايسه كردهاند تا محاسبه كنند چند وقت پيش همه آنها از يك ژن نياكاني منفرد منشا گرفتهاند.
نتيجه شگفتانگيز بود: بيش از يك ميليون سال پيش – مدتها پيش از آن كه گونه ما ظاهر شود. اما از اين هم عجيبتر آن كه نسخه رايج ميكروسفالين انتشار خويش را 37 هزار سال پيش آغاز كرد. با اين حساب پس نسخه رايج ژن ميكروسفالين در اين فاصله چه ميكرد؟ بهترين تبيين براي اين يافته آن است كه رايجترين نسخه ميكروسفالين در گونه ما از نئاندرتالها به ما رسيده است. نئاندرتالها و انسانها از نياي مشتركي تكامل يافتند كه حدود نيم ميليون سال پيش در آفريقا ميزيست.
نياكان نئاندرتالها از آفريقا خارج شدند و حدود 300 هزار سال پيش به اروپا رسيدند. اين مردمان تنومند و چهارشانه با شكار و ساخت پناهگاه از تغييرات شديد و دائمي آب و هوا در عصر يخبندان جان سالم به در بردند. تا حدود 45 هزار سال پيش اروپا فقط متعلق به آنها بود تا آنكه از آفريقا انسانهاي مدرن از راه رسيدند.
آفريقاييهاي زيرك و ظريف آمده بودند كه بمانند. در طول 15 هزار سال پس از آن نئاندرتالها مدام آب رفتند و به پناهگاههاي كوهستاني دوردست عقبنشيني كردند، در حالي كه انسانهاي مدرن در سرتاسر قاره انتشار يافتند و سپس لحظهاي فرا رسيد كه در آن آخرين نئاندرتال واقعي مرد و به اين ترتيب گونه ديگري روي تل خاكستر انقراض پرتاب شد. انسانها و نئاندرتالها قاعدتا ميتوانستند با هم آميزش داشته باشند،درست همان طور كه امروزه پستانداران ديگري از گونههاي خويشاوند نزديك اين كار را انجام ميدهند و بررسي ژن ميكروسفالين نشان ميدهد كه آنها با هم آميختهاند. فرزندان دورگه نئاندرتال – انسان ژنهاي متعلق به هر دو گونه را در خود داشتند. اما ظاهرا بيشتر ژنهاي داراي منشا نئاندرتالي به تدريج از خزانه ژني انسان محو شدند.
اما داستان ژن ميكروسفالين فرق ميكرد. انسانهايي كه نسخه نئاندرتالي اين ژن را داشتند نسبت به ديگراني كه آن را نداشتند فرزندان بيشتري از خود بر جاي ميگذاشتند و به اين ترتيب ژن مورد بحث بيشتر و بيشتر انتشار يافت. دانشمندان هنوز نميدانند چرا اين ژن نئاندرتالي خاص چنين برتري توليدمثلي قابلتوجهي به انسان داد. اما ميدانند كه ميكروسفالين به ساخت مغز كمك ميكند. نام آن – كه به معناي «سر كوچك»است – از يك نقص مادرزادي ويرانگر ميآيد كه با از كار انداختن اين ژن به وسيله يك جهش ميتوان آن را توليد كرد. (اصولا ژنها را با نقصي مينامند كه صورت از كار انداختنشان پديد ميآيد-م) پس اين امكان وجود دارد كه خود ذهن انسان نيز با يك ژن نئاندرتالي از نو شكل گرفته باشد.
به نظر ميرسد پيروزي در تكامل، مقوله بسيار شگفتانگيزي است. يك ژن ممكن است از گونه نياكانياش جدا شود و به حيات خويش در گونه ديگري ادامه دهد تا به عظمت برسد، حتي آن گاه كه گونه نخست در تباهي انقراض فرورفته است.
Forbes, Jun.2007
(جون من تو تکامل نندازش)