اندازهگیری دنیا / دانیل کلمان | مترجم: ناتالی چوبینه \ انتشارات: افق
سفر
در سپتامبر 1828، بزرگترین ریاضیدان کشور برای نخستین بار پس از سالها پا از شهر خود بیرون گذاشت تا در همایش پژوهشگران علوم طبیعی آلمان در برلین شرکت کند. البته خودش هیچ علاقهای به رفتن نداشت. ماهها بود دعوت را رد میکرد، ولی الکساندر فُن هومبُلت آنقدر سرسختی به خرج داد تا سرانجام طرفش در یک لحظهی ضعف و به امید اینکه خدا آن روز را نیاورد، بله را داد.
برای همین بود که اکنون پروفسور گاوس خود را زیر پتو قایم کرده بود. وقتی مینا آمد و گفت که باید از جایش بلند شود، کالسکه منتظر است و راه دراز، او بالش خود را بغل کرد و کوشید با بستن چشمها زنش را وادار به بیرون رفتن از اتاق کند. وقتی آنها را دوباره باز کرد و دید مینا هنوز جلویش ایستاده، به او گفت که او یک مزاحم، کوتهفکر، و مصیبتی است که سر پیری بر زندگیاش نازل شده. وقتی این حرفها هم نتیجه نداد، پتو را کنار زد و پاهایش را روی زمین گذاشت.
با اوقات تلخ کمترین مقدار آب ممکن را به صورتش زد و رفت پایین. در اتاق نشیمن پسرش اُیگِن با بار و بنهی سفر منتظر ایستاده بود. گاوس تا چشمش به او افتاد، کفری شد: پارچی را که دم پنجره گذاشته بودند زد خرد و خمیر کرد، پایش را زمین کوبید، هر وحشبازیای بلد بود درآورد. هیچ جوری هم آرام نمیگرفت، حتی وقتی اُیگِن یک بازو و مینا بازوی دیگرش را چسبیدند و هزار جور قسم خوردند که کسی از گل نازکتر به او نخواهد گفت، تا چشم بههم بزند دوباره برگشته خانه و همه چیز تمام شده رفته پی کارش، درست مثل یک خواب ناخوش، فایده نکرد. فقط وقتی مادر سالخوردهاش، که از سر و صدا آشفته شده بود، از اتاق خود بیرون آمد و نیشگونی ار لپ او گرفت و پرسید چه بلایی سر پسر باشهامت او آمده، پروفسور دست و پای خود را جمع کرد. یک خدانگهدار خالی از محبت به مینا گفت و بیهوا دستی به سر دختر و پسر کوچکترش کشید. بعد اجازه داد در سوار شدن به کالسکه کمکش کنند.
سقوط / آلبر کامو | ترجمه: شورانگیز فرخ \ انتشارات نیلوفر
آقا، میتوانم خدمتی برای شما انجام دهم بیآنکه مزاحمتی فراهم کنم؟ میترسم شما ندانید چگونه مقصود خود را به گوریل محترمی که بر مقدرات این دستگاه حکم میراند بفهمانید. آخر او جز به زبان هلندی سخن نمیگوید: درصورتیکه مرا به وکالت خویش اختیار نکنید، او بهحدس درنمییابد که شما "ژنیِور1" میخواهید.
آها، درست شد، جرئت میکنم این امید را به دل راه دهم که منظورم را فهمیده باشد؛ این جنباندن سر باید چنین معنی دهد که به براهین من تسلیم شده است. درواقع، دست به کار هم شد، او با کندی عاقلانهای شتاب میکند. بخت بلندی دارید که غرغر نکرد. وقتی نخواهد خدمت کند، غرشی برایش کافی است: هیچکس اصرار نمیورزد. سلطان خلقوخوی خویش بودن امتیاز حیوانات بزرگ است. ولی آقا، من دیگر میروم، و خوشبختم که برای شما خدمتی انجام دادم. تشکر میکنم و اگر اطمینان داشتم که مزاحم نشدهام دعوت شما را میپذیرفتم. لطف و محبت میفرمایید. بنابراین لیوانم را در کنار لیوان شما میگذارم.
1. Genièvre ، مشروبی از سرو کوهی. - م.
فارنهایت 451 / ری بردبری | ترجمه: علی شیعهعلی \ انتشارات سبزان
چه لذتی است آتشی که همه چیز را میخورد، سیاه میکند و به نابودی میکشاند.
مرد لوله پیچخورده بلندی در دستانش دارد که مثل یک افعی بزرگ دور دستانش پیچیده است و نفت زهرگونهاش را به تمام عالم پرتاب میکند.
خون در سرش جمع میشود و دستانش تبدیل به دستان مسحورکننده رهبر ارکستری میشوند که تمام سمفونیهای اندوهناک و سوزان برجسته تاریخ را میآوازند.
کلاهخودش که عدد 451 را بر تن سرد و بیروح خود میبیند را بر سر دارد.
چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه آینده هستند.
مرد تلنگری بر آتشزنه میزند و خانه آتشافکن پر میشود تا آسمان عصرگاهی را سرخ و زرد و سیاه بسوزاند.
انگار که همراه دستهای کرم شبتاب شده است.
درست مثل خمیری که بر تن داغ و گرگرفته تنور میچسبد، کتابهای ازهمبازشده و سوزان را بر ایوان این خانه به چنگال مرگ میسپارد.
باد کتابهای سوزان و درخشان را در آسمان به رقص درمیآورد و با خود به دوردستهای دور میبرد و تاریکی چسبناک شب را روشنی میبخشد.
بینایی / ژوزه ساراماگوی . ./
.
رییس حوزه اخذ رای چتر خیسش را با خشونت بست و بارانی خود را که بیهوده پوشیده و در ان مسیر 40 متری میان اتومبیل و حوزه انتخاباتی
مورد استفاده قرار نگرفته بود از تن دراورد. احساس خستگی شدیدی داشت . انگار قلبش میخواست ازسینه بیرون بیاید . به میز انتخاباتی شماره
14 نزدیک شد و زیر لب گفت :
- بدترین زمان برای رای گیری !
انگاه به منشی خود که موفق شده بود نیمی از بدن خود را از خیس شدن توسط اب باران حفظ کند . گفت :
- - - امیدوارم اخرین نفر نبوده و دیر نکرده باشم
بینایی / ژوزه ساراماگوی . ./