-
هیچ یخی یخ تر از یخ در تابستان نیست
معماچو حل گشت باید منتظره جایزه بود
ان قدر عجله داشت که خودش را هم جا گذاشت
هیچ نمکی شورتر تر از کاریکلماتورهایم نیست
قبل از اینکه غصه مرا بخوردمن غصه را میخورم
حتی نور هم در ترافیک تهران دیر به مقصد میرسد
موش تو لونش نمیره چون سقف خونش چکه می کنه
اگر می شد استوا را به قطب برد هوا نیز معتدل می شد
جوانی که بختش باز نمی شد به کلید سازی مراجعه کرد
کاش خوشبختی شتری بود که در خانه ی من هم میخوابید
-
نميدونم آيا اين پست هايي كه ميزنم تكراريه يا نه
اگر تكراري بود به بزرگواري خود ببخشيد
-------------------------------------------------------------
مبدّع کاریکلماتور
زندگي نامه
پرويز شاپور متولد پنجم اسفند ماه 1303 شهر قم كه شناسنامه اش را در تهران گرفتند ، دوران ابتدائي را در مدرسه ” دقيقي ” گذراند . وي ديپلم خود را از دبيرستان ” دارائي ” گرفت . و در دانشگاه تهران به اخذ ليسانس اقتصاد نائل آمد .او در مدرسه صنعتي آن سالها شاگرد علي اسفندياري ( نيما يوشيج ) بود . بعدها با فروغ فرخ زاد كه در آن زمان شانزده ساله بود ازدواج كرد ( 1329 ) . بعدها فروغ از اين حادثه با عبارت ” عشق و ازدواج مضحك ” ياد كرد .
رابطه زناشوئي اين دو به خاطر دخالتهاي نزديكان در سال 1343 به جدائي ختم شد و حاصل اين ، پسري به نام كاميار بود ، كه فروغ در اشعار خود به او اشاره كرده ، و شاپور نيز از كامي به عنوان نام مستعار استفاده مي كرده. شاپور در طي سالهاي 1330 تا 1344 معاونت دارائي اهواز را به عهده داشت . او كارش را ابتدا با مجله تووفيق در صفحات ” دارالمجانين ” و ” سبديات ” شروع كرد .يك بار هم در همان سالها داستان هفته نامه توفيق ، مال شاپور بود . در اين داستان ، يك ماهي گربه اي را تحت تعقيب قرار داده بود .
شاپور زماني كه ساكن خوزستان بود ، نوشته هايش در روزنامه هاي محلي آنجا چاپ مي شد ، حدود سالهاي 31و 32 . در توفيق هم از سال 37 نوشته هايش با نامهاي مستعار كامي ، كاميار و مهدخت به چاپ رسيد .
تولد كاريكلماتور در 21 خرداد 1346 در نشريه خوشه به سردبيري احمد شاملو بود . و اين واژه را ” كاريكلماتور ” نيز شاملو نامگذاري كرده بود .
اولين كتاب كاريكلماتور را انتشارات نمونه چاپ كرد ، در سال 50 كه در برگيرنده طرحها و نوشته هاي شاپور از سال 37 تا 50 بود .
اين كتاب را انتشارات مرواريد در سال 55 تجديد چاپ كرد . كتابهاي ديگر شاپور از اين قرار است :
ــ كاريكلماتور 2 انتشارات بامداد سال 1354
ــ كاريكلماتور 3تحت عنوان ” با گردباد مي رقصم ” انتشارات مرواريد سال 1354
ــ كاريكلماتور 4 انتشارات مرواريد سال 1356
ــ كاريكلماتور 5 انتشارات پرستش سال 1366
ــ موش و گربه عبيد زاكاني با طرحهاي پرويز شاپور انتشارات مرواريد 1352
ــ فانتزي سنجاق قفلي انتشارات پويش 1355
ــ تفريحنامه ( طرحهاي مشترك بيژن اسدي پور و پرويز شاپور ) انتشارات مرواريد 1355
ــ شاپور در دو نمايشگاه نيز شركت داشته است ،يكي به طور مستقل در گالري زروان در سال 1354 ، و يكي هم به طور جمعي در نگارخانه تخت جمشيد در سال 1356 با بيژن اسدي پور و عمران صلاحي .
شاپور هرگز دوباره ازدواج نكرد و تا آخر عمر همراه با كاميار و دكتر خسرو شاپور برادرش در يك خانه قديمي زندگي مي كرد و سرانجام پير انرژيك طنز ايران در چهاردهم مرداد سال 1378 در بيمارستان طوس تهران درگذشت .
اصلا” بهتر است از نوشته هاي خود او درباره زندگي خصوصيش بدانيد ، پس متن زير را بخوانيد
زندگي نامه شاپور به زبان خودش
ما خانواده گربه دوستي هستيم . از قديم ، هميشه گربه توي خانه مان داشتيم . يادم مي آيد كه زمستانها اين گربه ها مي آمدند و با ژستهاي مختلف روي كرسي مي نشستند . گاهي خوابيده بودن ، يك وقت نشسته بودند و يك وقت هم با هم بازي مي كردند . اين است كه من با خطوط تن گربه خيلي آشنا هستم و ميتوانم بكشمش ، در صورتي كه فيل را نميتوانم بكشم .
گربه مثل يك لوكوموتيو است كه دو تا واگن دارد : موش و ماهي . ميتوانم بگويم كه كشيدن ماهي برايم آسان است چون خيلي ايستاده ام و ماهيها را توي تنگ يا حوض نگاه كرده ام.
توي نوشته هايم هم همينطور است . مثلا به” رنگين كمان” ميپردازم و درباره اش كاريكلماتورهاي زياد مي نويسم . بعد رهايش ميكنم . يك وقت يادم ميآيد كه در نوشته هايم تصوير چيزها خيلي وجود داشت . تصوير چيزها در آب . مثلا گفته بودم : وقتي تصوير گل محمدي در آب افتاد . ماهيها صلوات فرستادند يا فرض بفرماييد در زمستان وقتي تصوير درخت در آب افتاد آنقدر ماهي گلرنگ روي شاخه هايش نشست كه مثل درخت بهاري غرق شكوفه شد .
به طور كلي حس ميكنم كه توانسته ام خودم را بشناسم . از بچگي . خيام را از بربودم . از رباعيات خيام . كه از نظر حجم خيلي هم كم است . مفاهيم زيادي گرفته بودم . خيلي بيشتر از آنچه كه شايد آدم از خواندن يك ديوان پر از قصيده هاي بلند ميگيرد . هروقت چيزي ميديدم كه جلب نظرم را ميكرد و ميآمدم درباره اش با پدر و مادرم صحبت ميكردم . حرفم را نمي فهميدند . حتي چند بار سر اين موضوع كتك خوردم . حرفم را ميخوردم و جويده جويده صحبت ميكردم . خلاصه از همان اول عامل كوتاه نويسي و كوتاه گويي با من بود .
شاد هم سعي كرده ام كه” شاعرانه ”ها در نوشته هايم بيشتر باشند. براي اينكه حس كرده ام كه هم گفتنشان برايم آسان تر است و هم مردم بيشتر دوستشان دارند . اما من خودم بيشتر آنهايي را دوست دارم كه جنبه طنزشان قوي تر است .
من هميشه نگران آن هستم كه از من بپرسند طنز يعني چه ؟ چه بسا شبها از ناراحتي و نگراني اين سئوال خوابم نبرده است .
در لحظه اي كه كار مي كنم ـ چه نوشتني چه كشيدني ـ احساس آرامش عجيبي دارم و لحظات جهنمي برايم به لحظات بهشتي تبديل مي شوند . مثلا” وقتي با سنجاق قفلي بازي مي كنم ، ديگر ياد بدهكاريهايم نمي افتم و كيف مي كنم از اينكه توانسته ام مثلا” 150 كار مختلف با يك سنجاق قفلي كوچولو بكنم .
وقتي آدم كار مي كند هم لحظات را خوش گذرانده و هم وقتي شب احيانا” در آينه نگاه مي كند ، مي تواند به خودش بگويد : ” آفرين ، شاپور ” !!
ــ يك روز اين مدادهاي « ماژيك » رنگي را ديدم و خيلي خوشم آمد . يك دسته خريدم و آوردم خانه . بعد ، يك روز مادرم و اهل خانه تصميم گرفتند بروند مسافرت ، به زيارت . چون قبلاً يك بار دزد به خانه مان زده بود ، قرار شد من بمانم و مواظب خانه باشم . تا آن وقت ، طرح هايم را بيشتر توي كافه ها و ترياها مي كشيدم . وقتي اجباراً توي خانه ماندم ، چون ميز بزرگتري وجود داشت و من هم جاي بيشتري داشتم كه ماژيكهايم را پخش كنم ، توانستم طرح هاي رنگي بكشم .اين طور بود كه رنگ به طرح هاي منراه يافت .
ــ من طرح كشيدن را با سنجاق قفلي شروع كردم ،هم از جهت اين كه واقعاً قيافه اش را خيلي دوست دارم ، هميشه در ذهنم هست ، و هم اين كه در واقع ،طراحي از آن كار نسبتاً آساني بود . سنجاق قفلي صورت ساده اي دارد و مي شود باهاش بازي كرد .
ــ چيزهاي هستند كه در ذهن من مي مانند ، مثلاً از جبري كه اجباراً در مدرسه خواندم ،چيزي كه بخاطرم مانده ، دسته راديكال است .
ــ يك مقدار اشياء ديگر هم توي ايستاده اند و نوبت آنها هم مي رسد . به طور كلي ،من ساختمانم طوري است كه نمي توانم درباره يك شيء حق مطلب را ادا نكنم . حالابه سنجاق قفلي پرداخته ام و تا آنجا كه امكان دارد ، حقش را تضييع نمي كنم
-
شنيدن بهشت است و ديدن جهنم !!!
كلمات نمي توانند حقيقت را عوض كند .
كلمات حبابهاي آبند و اعمال قطرات طلا .
در شطرنج ، ابلهان به شاهان ار همه نزذيكترند .
-
دويدن كافي نيست بايد به موقع دويد .
ساعتم براي ارضاي غرورش جلو مي افتد .
سياست همچون دريايي باشكوه و وسيع و پهناور و ژرف است. گاهي حال آدم را به هم ميزند.
مأموران امداد آتشنشاني، براي مردي كه از ته دل ميخنديد، طناب انداختند تا بالا بيايد.
-
چون ميخواستم فردا بيدار نشوم، يك بمب ساعتي كوك كردم و بالاي تخت گذاشتم.
خانوم براي ميهمانهايش سنگ تمام گذاشت. تمام دندان ميهمانها ريخت.
به يك معتادي گفتند خيلي تابلويي. رفت موزهي لوور خودش را بفروشد.
جواني كه آرزوهايش بر باد رفته بود، از اداره هواشناسي شكايت كرد.
-
خيلي خجالت كشيدم. همين روزها نمايشگاه ميزنم بياييد تماشا.
وقتي پست بالاتري به او دادند، با چتر نجات سر كار رفت.
نويسندهاي آنقدر خودش را سانسور كرد تا ناپديد شد.
زندگي ( تلخي ) است به غايت شيرين و ( شيريني ) است در غايت تلخي ، به همين دليل فقط هوشياران را به كام دل مي رساند !
-
براي فردا نه خوشبختي اغنيا تضمين شده و نه بدبختي فقرا ، زندگي در گردش زمان تحول مي يابد .
مرگ كسي را خبر نمي كند ولي مرگ ديگران مخبر مرگ ماست .
مرگ بعضي انسانها را زنده تر مي كند !
-
اگر حيوان دوپا نبود ، بقيه حيوانات احساس امنيت بيشتري مي كردند .
عقلش آنقدر بزرگ بود ، كه هيچ كلاهي به راحتي سرش نمي رفت .
اگر فشار نبود ، كسي نمي توانست از زغال الماس بسازد .
آخرين ايستگاه زندگي مرگ است .
-
وقتی چراغ خيالات روشن است يخ زندگي آب مي شود. چراغها را خاموش نمي كنم اما لامپ كم مصرف زده ام
به اندازه هشت ماه مي ترسيدم به اندازه چهار هفته خسته بودم و به اندازه دو روز كار داشتم مهم نيست به اندازه يك ساعت خوشحالم
حواسم را باد خيال برده است و كاغذهايم را باد پنكه
قلم اما محكم در دستم نشسته است از اين بادها نمي لرزد
دارم ياد مي گيرم كه بعضي از خاطرات را تا كنم و در جيب كتم بگذارم اما كتي ندارم
-
براي آنکه حقيقت را باور ندارد ، افسانه نگو.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
عامي، ثروتمند را خردمند مي بيند ، دانا خردمند را ثروتمند،
عامي ثروت را به عقل ترجيح مي دهد چراکه مي داند با پول چکار کند
اما نمي داند با عقل چکار کند .
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
آنکه مدرسه برايش غم انگيزترين زندان شود
زندان برايش غم انگيزترين مدرسه خواهد شد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
نابخردانه ترين رنج، لذت فرزند زياد داشتن است.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
فرزند بيشتر، زندگي کمتر
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
گوهر عامي بودن چيست؟
هزينه اي که براي هوس مي پردازد را براي دانايي نمي پردازد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
دوست داري از حقارت خود بگويي؟
از بزرگي پدرانت بگوي.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
تا نپرسي که چرا بايد زندگي کنم، کودکانه نيست که بپرسي چگونه بايد زندگي کنم؟
من نمي دانم چرا هر کس در تهران خودکشي مي کند زنده مي ماند!
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
دختر پسرهاي قديم قبل از هر شناختي ازدواج مي کردند.
دختر پسرهاي جديد ، بعد از شناخت کامل ازدواج نمي کنند.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
مگر خود ساخته باشي، گرنه نزد شهوت و ثروت خودباخته اي.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
آدمی بدبخت است، به دلایل و علل بسیار،
اولین علت آن اینست که او آدم است،
و اولین دلیل اینکه او انسان نیست.