-
هركه سوداي تو دارد چهغماز هردو جهانش؟
نگرانِ تو چه انديشــــــه و بيم از دگــــرانش؟
آن پي مـهر تو گيرد كه نگيرد پي خويـشش
و آن سر وصل تو دارد كه ندارد غــم جـانش
هـــر كه از يــار تحمل نكند، يار مـــگويــــش
وانكه در عشق ملامت نكشد مرد مخوانش
چون دل از دست بدر شد مثل كرهء تـوسن
نتـــوان باز گــــرفــتن ب همه شهر عـــــنانش
-
آرامم !
هم جنس ِ نگاهت ٬
هم رنگ ِ دستهایت !
گاه سرخ و گاه گاهی سبز ...
-
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.
-
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چها کرد
-
ای قاصد اگر نامه زدلدار نداری
از بهر تسلی ز زبانش سخنی ساز.
-
مردم از زخمایی که خوردم از تنهایی
کمکم کن ای دوست مردم از تنهایی
-
شوق من قاصد بی درد کجا میداند
آنقدر شوق تو دارم که خدا میداند.
-
من از بیگانگان ننالم.....
که هر چه کرد...
دوست کرد...
:41:
-
توباخدای خود انداز کارو دل خوش دار
که رحم اگرنکند مدعی خدابکند
-
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود