-
رقص در سلول انفرادی (5)
آخرین غـم
بگو دوباره ، سقوطِ تلخِ کدوم ستاره ، شبُ سیا کرد ؟
کدوم غزل رختِ گریه پوشید ؟ کدوم ترانه با گریه تا کرد ؟
بگو کدوم گُل ، نموندُ پژمُرد ؟ کدوم کبوتر تپیدُ جون داد ؟
کجای این شب ، نفس تموم کرد ، گلوی آبستنِ یه فریاد ؟
بگو که عادت شُده برامون ، خبر شنیدن ، مرثیه گفتن !
از این نسیمِ سردِ خبرکش ، حکایتِ مرگِ گُل شنفتن !
تا دستامون توی هم نیست ،
غمِ ما آخرین غم نیست !
نمیشه رَد شُد از دیوار ،
تا وقتی مُشتِ محکم نیست !
بیا که از این بغضِ مُداوم ، دلم گرفته ! دلم گرفته !
درا رُ وا کن ! آینه رُ ها کن که گردِ اندوهُ غم گرفته !
منُ ببر تا یه جای دنیا ، که قاصدکهاش سیا نباشن !
منُ ببارون رو خاکِ جایی ، که زیرِ چکمه گُلا نباشن !
نذار که من خو کنم به گریه ، نذار که خاکستری شه حرفام !
نذار بلغزم تو برکهی این مرثیههای کهنهی بینام !
تا دستامون توی هم نیست ،
غمِ ما آخرین غم نیست !
نمیشه رَد شُد از دیوار ،
تا وقتی مُشتِ محکم نیست !
آسمون...
این بالا ، یه آسمونه ، اینجا بینِ قلبا نه مرزه ، نه دیواره !
این بالا ، یه آسمونه ، هم جای آفتابُ مهتابه ، هم پُر ستاره !
من میخوام ، اینجا بمونم ، شاید روی ابرا بشه عشقُ پیدا کرد !
من میخوام ، از تو بخونم ، اینجا راحت اسمِ هَر کسُ ، میشه صدا کرد !
عاشقِ پروازم ، رؤیامُ میسازم ، زیرِ بارون میخونم!
فانوسِ خورشیدُ ، تو دستم میگیرم ، فکرِ رنگینکمونم !
اون پایین ، خیلی شلوغه ، دیگه هیچکس فکرِ ساختنِ بادبادک نیست !
اون پایین ، پُر از دروغه، اونجا هَر کسی کلَک زد، نمرهش میشه بیست!
این بالا ، قلبا یه رنگن ، تو خطر آدما دستِ همُ میگیرن !
این بالا ، حرفا قشنگن ، دغدغههای رو زمین از ، بالا حقیرن !
عاشقِ پروازم ، رؤیامُ میسازم ، زیرِ بارون میخونم!
فانوسِ خورشیدُ ، تو دستم میگیرم ، فکرِ رنگینکمونم !
برگِ برنده
ماهکِ شبْبو وُ شراب! این دلِ خسته مستته!
آخ که خودت خوب میدونی برگِ برنده دستته!
مثلِ یه قصّه تازه وُ مثلِ معمّا مبهمی!
از سَر لحظههام زیاد ، پیشِ ترانههام کمی!
من مینویسمت ولی با یه کلاغ چهل کلاغ!
تو رؤیا خورشید میسازم حتّا شُده از یه چراغ!
من ساده بودم که تو رُ بُت کردمُ زانو زدم!
قدِ یه کهکشون بودم امّا پیشت سوسو زدم!
من ساده بودم که به تو گفتم که خیلی سادهیی!
سواره بودی امّا من قانع شُدم پیادهیی!
ماهکِ تردیدُ دروغ ، باور ندارم عشقتُ !
چه عاشقانه این دلُ سپردمش به دستِ تو!
چه صادقانه به تو وُ عطرِ تو آلوده شُدم!
تو حتّا شعرای منُ قسمت نکردی با خودم!
خودت رُ بالای غزل ، اونورِ ابرا میدیدی!
منُ یه قطره اشکِ شور ، خودت رُ دریا میدیدی!
من ساده بودم که تو رُ بُت کردمُ زانو زدم!
قدِ یه کهکشون بودم امّا پیشت سوسو زدم!
من ساده بودم که به تو گفتم که خیلی سادهیی!
سواره بودی امّا من قانع شُدم پیادهیی!
همْدلهره
با مُردهگانی در درون ، با کولهباری از جنون ،
میروم از سیطرهی ، شبِ ستاره سوخته !
میروم وُ میرهم از ، آینههای اتّهام ،
در خفقانِ مبهمِ این شبِ خودفروخته !
چه زخمهای تازهیی ، که در ترانه کهنه شُد ،
گِره چه ناگشوده ماند ، در دلِ این کلافِ نَخ !
میخوانم از سرنیزهیی که آبدیده شُد به خون ،
از جنگلی که مُرده در چمبرهی گُلدانِ یخ !
مَرا ببر که ضلّهاَم ، از این رفیقانِ سکوت ،
از این تبارِ تب زده ، از این قبیلهی شکست !
نشنیده پنداری کسی ، ضجّهی ترسخوردهی ،
نوزادهیی که در شبِ شکنجهخانه نطفه بست !
مهْپارهی عاشق ! بگو فسخِ سفرنامه کجاست ؟
بگو به سوگ میرسم ، یا به شروعِ خاطره ؟
تبعیدیِ تو از قفس به آسمانها میرود ؟
بگو به من ! همْآینه ! همْدلهره ! اِی ! باکره !
شمّاطهی هَر ساعتی ، مشّاطهی حادثه بود !
هَر طبلِ تو خالی ـ ببین ! ـ در معرکه خود را درید !
نه در دلِ خاکستری ، ققنوسی از نو زنده شُد ،
نه از کبوترانِ سُرخ ، پَر پَرِ نامهیی رسید !
دو پـهـلو
وقتی آغوشِ رفاقت یه تلهس ،
وقتی نارو راهِ حلِ مسئلهس ،
به کدوم آینه هجرت بکنم ؟
تا کجا عشقُ رعایت بکنم ؟
وقتی که خزون شُده قیمِ باغ ،
وقتی تاریکی شُده کارِ چراغ ،
به کدوم قفس پناهنده بشم ؟
با دَمِ کدوم بهار زنده بشم ؟
خستهاَم از حرفِ دو پهلو زدن ! خستهاَم از سوختنُ سوسو زدن !
رو به سرابُ سایه پارو زدن ! خستهاَم از وحشتِ زانو زدن !
اگه همْهقهقِ خسته بودنی ،
اگه همْباورِ ضجّهی منی ،
بیا پا بیرونِ زندون بذاریم !
تهِ شب نقطهی پایون بذاریم !
اگه دستاتُ بدی به دستِ من ،
اگه رؤیاها با هم یکی بشن ،
میتونیم وا بکنیم مُشتِ شبُ !
میشه کلّهپا کنیم میرغضبُ !
خستهاَم از حرفِ دو پهلو زدن ! خستهاَم از سوختنُ سوسو زدن !
رو به سرابُ سایه پارو زدن ! خستهاَم از وحشتِ زانو زدن !
تختهحوضی
توی لالهزار هنوزم یهدونه آرتیستِ پیره !
همیشه آرزو داشته ، که روی صحنه بمیره !
تو هزارُ یک نمایش ، تا حالا نقش بازی کرده !
نقشِ مجنون ، نقشِ قاتل ، نقشِ سلطان ، نقشِ بَرده !
یادگاریِ یه نقشه ، هَر چروکِ دورِ چشمش !
شب به شب گُم میشه توی دالونِ چَتول کشمش !
گریههاشُ کی میبینه غیرِ دیوارِ اتاقش !
اتاقی که لونه موشه ، داره ویرون میشه طاقش !
هَر سال یه سالنِ تئاتر بسته میشه تو لالهزار !
لوستر فروشی میشه یا رستورانِ یه مایهدار !
انگار میخوان تخته کنن تئاترِ تخته حوضیُ !
یکی باید تموم کنه ، روالِ زشتِ بازیُ !
اینا غصّهی شبای تارِ این آرتیستِ خستهس !
عمریه که غصّهدارِ این همه سالنِ بستهس !
آخه زندهگیش رو صحنهس ، پایینِ صحنه عذابه !
وقتِ بازی روی ابراس ، امّا حیف که این یه خوابه !
کم کمک داره میبینه ، صحنهیی براش نمونده !
نعره داره امّا افسوس... جونی تو صداش نمونده !
غصّهش اونقَدَر بزرگه که تو گریه جا نمیشه !
میدونه یه روز درای سالنی روش وا نمیشه !
هَر سال یه سالنِ تئاتر بسته میشه تو لالهزار !
لوستر فروشی میشه یا رستورانِ یه مایهدار !
انگار میخوان تخته کنن تئاترِ تخته حوضیُ !
یکی باید تموم کنه ، روالِ زشتِ بازیُ !
کلافِ سرنوشت
با دستای تو وا شُد ، کلافِ سرنوشتم !
کنارِ تو که هستم ، انگاری تو بهشتم !
صدای تو مثلِ شال ، پیچیده دورِ شونهم!
فرصت بده همیشه ، کنارِ تو بمونم !
من مثِ شمعِ روشن، آب میشم از حرارت !
وقتی که چشم به راهم ، دُرُست سَرِ یه ساعت !
وقتی صدای پاهات ، تو کوچهمون میپیچه !
میفهمم وقتی نیستی ، تمومِ دنیا هیچه !
بدون طاقت ندارم ، تنها بشم دوباره !
تنها مثلِِ یه فانوس ، تو شبِ بیستاره !
چنتا ترانه راهه ، تا پرسههای با تو ؟
بگو چهقدر نگاهم ، فاصله داره تا تو ؟
بگو دلِ زارِ من عاشق میمونه یا تو ؟
مثلِ همون سواری ، که ماهخاتونُ دزدید !
با هم میشیم کبوتر ، پَر میزنیم به خورشید !
کاری کن این سایهها ، جای ما رُ ندونن !
شاید یه روز عاشقا ، قصّهمونُ بخونن !
همراهتُ خاموش کردی !
گوشی رُ برنمیداری دوباره !
میدونم پیغامگیرت جا نداره !
پُر شُده از صدای خستهی من !
گاهیوقتا به دلم سَری بزن !
از صدام پُر شده پیغامگیرِ تو !
گوشی رُ بردار، فقط بگو : اَلو !
بذار از دلواپسی بیرون بیام !
داره بارون میگیره توی چشام !
پیغامگیرُ خاموش کردی ! عاشقتُ فراموش کردی !
صد دفعه پیغام گذاشتم ، بگو چنتاشونُ گوش کردی ؟
این دفعه همراهتُ من میگیرم !
هنوزم تو دامِ چشمات اسیرم !
آرزو دارم صداتُ بشنوم !
حتا قدِ یه : بله ! فقط یه دَم !
ولی باطل میشه آرزوی من ،
بعدِ یه بوقِ بُلندُ دلشکن !
یکی از اونورِ خط بهم میگه !
گوشیِ عشقِ تو خاموشه دیگه !
همراهتُ خاموش کردی ! عاشقتُ فراموش کردی !
صد دفعه پیغام گذاشتم ، بگو چنتاشونُ گوش کردی ؟
پـدر
پدر کوهه ! پدر مثلِ یه صخره سخته، سخته !
دلش اندازهی دریاس ! شکوهِ یه درخته !
پدر سختی کشیده امّا زانو خم نکرده !
لباش خندونِ امّا تو دلش یه تیکه درده !
نوازش میکنه ما رُ با دستِ پینه بستهش !
واسه هَر آدمی جا داره تو قلبِ شکستهش !
پدر ! سایهت برام دارُ نداره !
پدر ! دستاتُ میبوسم دوباره !
پدر ! قربونِ اون موهای برفیت !
بدونِ تو سیاهِ هَر ستاره !
نتونستم عصای دستِ لرزونِ تو باشم !
نتونستم اُمیدِ قلبِ ویرونِ تو باشم !
نتونستم بشم رفیقِ غصهی شبونهت !
نتونستم که بردارم غمی رُ از رو شونهت !
ولی تا آخرِ دنیا کنارِ تو میمونم ،
همیشه از دو دستِ مهربونِ تو میخونم !
پدر ! سایهت برام دارُ نداره !
پدر ! دستاتُ میبوسم دوباره !
پدر ! قربونِ اون موهای برفیت !
بدونِ تو سیاهِ هَر ستاره !
امـید
اگه دنیا از نگاهت رنگِ خاکستریه ،
دستمالِ آبی بیار ! غبارِ چشماتُ بگیر !
اگه قصّه ، قصّهی کهنهی دیوُ پَریه ،
رنگِ قصّه رُ عوض کن با یه رُستمِ دلیر !
نگاه کن ! یه گُل تو گُلخونه داره قد میکشه ،
این خودش بهانهیی برای زنده بودنه !
تو همین لحظه هزار بچّه به دنیا اومدن ،
این خودش برقِ اُمیدی تو دلِ تو وُ منه !
با اُمید میشه همه کوها رُ رو گُرده گرفت !
میشه خورشیدُ تو آسمونِ شب آفتابی کرد !
میشه اقیانوسُ تو یه کوزهی سفالی ریخت !
تنِ خاکستریِ اَبرا رُ میشه آبی کرد !
نگاه کن ! یه قاصدک داره میاد با یه نسیم !
میتونه دلیلی باشه واسه خوشحالیِ تو !
یه چراغ از تَهِ جاده داره سو سو میزنه !
میتونه بسوزه با اون غمِ پوشالیِ تو !
زشتُ زیباییُ چشمای تو تایین میکنن !
شبای سیاهُ با ستاره رنگین میکنن !
غمُ شادی دوتا روی سکهی زندهگیاَن !
خندهها تلخیِ لحظه رُ شیرین میکنن !
شبِ دنبالهدار...
بانوی رویش ! نازنین ! باران شو ! بر قلبم ببار !
رگباری از ستاره باش ! در این شبِ دنبالهدار !
از خشکْسالی خستهاَم ! اعجازِ یک سبزینه شو !
بیتابِ دیدنِ منم ! آیینه شو ! آیینه شو !
تکرار کن زجرِ مَرا ، در معبرِ روییدنم !
هرگز به هم نمیرسیم ، تا تو ، تویی ! تا من ، منم !
تیمار کن این خسته را ! بانوی باغستانُ برگ !
سقفی شو بر تسلیمِ من ، در فصل رگبارِ تگرگ !
با آبشاری آمدی ، تا من ببالم ناگهان !
اذکار را آتش بزن ! من را ببین ! من را بخوان !
من یک قصیده تشنهگی ! من یک کتیبه نعرهاَم !
با زخمهایی خونْچکان ، با نالههایی دَم به دَم !
عریانیِ خوابِ مَرا ، پیراهنِ شبنم بپوش !
از التهابِ لبِ من ، شرابِ تازهیی بنوش !
تیمار کن این خسته را ! بانوی باغستانُ برگ !
سقفی شو بر تسلیمِ من ، در فصل رگبارِ تگرگ !
خاکسترِ ققنوس
با تو ، با تو لذّتِ قدم زدن تو دلِ جنگلِ کاج !
با تو ، با تو اشتیاقِ ما شُدن ، تا سقوطِ تختُ تاج !
با تو پیراهنی از بلورُ بارون ، ابرُ دریا ، اشکُ نور !
با تنِ تو ائتلافِ یاسُ خونُ شیرُ ابریشمُ عاج !
با من امّا یه ترانه زیرِ خاکسترِ ققنوس !
مرگِ بیوقفهی واژه ، فقرِ گُل ، قحطیِ فانوس !
تپشِ مُدامِ نبضِ تازیانههای هرزه !
با شبم ، وفورِ دشنه ، سیلِ خون ، سلطهی کابوس !
با تو ، با تو پُشتِ سَر گُذاشتنِ ساعتای یخ زده !
با تو ، با تو رَد شُدن از قُرُقِ دیوُ دامُ عربده !
با تو ، ریشه کردنِ شعرای ناب ، توی باغْچهی کتاب !
با نگاهت کهکشونِ روشنِ صد شبِ نیومده !
با من امّا یه درفشُ یه سوارِ سَر شکسته !
شاعری اسطوره مُرده ، با دلی به خون نشسته !
با تنم زخمِ تبارِ تن به افسانه سپرده !
قومِ منتظر نشسته ، با نگاهی پینه بسته !
گُلِ وحشی ! رامِ من شو ، تا کفن پاره کنم باز !
منُ دعوت کن به چشمات ، منُ تازه کن به پرواز !
بذار از معبرِ وحشت ، برسم به عاشقانه !
پا بذار تو خوابِ من تا ، همهگانیشه ترانه !
پُـلِ سُرخ
رویید بود از لبت ، یک غنچهی گُل سُرخ !
با پای لب گذشتم ، از روی آن پُلِ سُرخ !
سیرآبِ تشنه بودن ، ویرانِ یک آبادی !
در خلوتم تابیدی ، با یک بغل آزادی !
از تو تماشاییاَم ، مثل گُلدانِ چینی !
بیتو حضوری معیوب ، یک سنگِ بیسنگینی !
دستان تو نیلوفر ، پیچیده بر صنوبر !
در این قفس آزادم ، اِی واژهبانِ آخر !
آتشترین بانو ! داغی بزن بر من !
با من سفر کن تا ، آنسوی پیراهن !
در گیسِ تو شناور ، عطرِ هزاران زنبق !
من مستِ یک ترانه ، در بوسهیی معلّق !
تو آمدی ! پیدا شُد ، صد دریچه بر دیوار !
من را ببر به خواهش ! من را ببر به دیدار !
دیدار تو تکراره ، رگباری از زیبایی !
من را همیشهگی کن ، در این شبِ رؤیایی !
در سایهی تو حل شد ، یک کهکشان دلتنگی !
رنگینکمان عشقی ، در برزخِ بیرنگی !
آتشترین بانو ! داغی بزن بر من !
با من سفر کن تا ، آنسوی پیراهن !
مَردِ بارونی
وقتی که از گریه پُرم،
راه میفتم ، بیهدف توی خیابون !
خاطرههامُ میشمُرم،
تکُ تنها ، تو سَرَم صدای بارون !
تو کدوم پنجره میشه پیِ تصویرِ تو گشت ؟
با کدوم ترانه باید از کنارِ تو گذشت ؟
تو شبِ ساکتِ قصه ، تو رُ فریاد میزنم !
حتّا بارون که نباره ، مَردِ بارونی منم !
حِس میکنم حروم شُدم !
چیکه چیکه ، دلِ من بَرات میباره !
قصّهی ناتموم شُدم !
امّا چشمام ، تا اَبَد به انتظاره !
تو کدوم پنجره میشه پیِ تصویرِ تو گشت ؟
با کدوم ترانه باید از کنارِ تو گذشت ؟
تو شبِ ساکتِ قصه ، تو رُ فریاد میزنم !
حتّا بارون که نباره ، مَردِ بارونی منم !
بانوی آسایش
با خود گلاویزم ، با دشنهیی در دست !
یک کوچهی تارم ، از هر دو سو بنبست !
تنهاتر از آدم ، در بستری خالی !
هر شب همْآغوشِ حوّای پوشالی !
در استخوان تیری ، از طعنهی یاران !
سَروی در انکاره ، قومِ تبرداران !
من را تماشا کن ، در اوج فرسایش !
با من بیا تا عشق ! بانوی آسایش !
تصویرِ صد خورشید در برکهیی سنگی !
شعری محیا کن ، در این غزلمرگی !
این صورتکها را ، از آینه کم کن !
عهدِ نگاهت را ، با بوسه محکم کن !
من را بسوزان در ، آتشفشانی سبز !
با من صمیمی شو ، تا خلوتی بیمرز !
تو پیچکِ نوری ، پیچیده بر دیوار !
فوارهی بیدی ، در حوضِ شالیزار !
من را تماشا کن ، در اوج فرسایش !
با من بیا تا عشق ! بانوی آسایش !
تصویرِ صد خورشید در برکهیی سنگی !
شعری محیا کن ، در این غزلمرگی !
امضأ
بیا با هم سفر کنیم ، به دنیای نقّاشیا !
تا پلکِ پابلوپیکاسو ، تا وحشتِ گوئرنیکا !
تا اَخمِ چهرهی ژوکوند که گُم شُده پُشتِ نقاب !
تا میزِ شامِ آخرُ وسوسهی نانُ شراب !
تا ردِ پای میکلآنژ رو تنِ سقفِ کلیسا !
تا کتِ کلویسُ غمِ مبهمِ خطای سیا !
دلم میخواد با تو توی دنیای رنگا گُم بشم !
گُلای آفتابگردونِ ونگوگُ بشماریم با هم !
منُ ببر تا باورِ پیغمبرای رنگُ بوم !
معجزه کن با امضأی این تابلوی نیمه تموم !
میشه یه عمری خیره موند به رنگِ پَردهی شاگال !
همراهِ سالوادوردالی میشه سفر کرد به محال !
همیشه دستای سزان دستای یه جادوگره !
جادوگری که چشما رُ به عمقِ رؤیا میبره !
مارسل دوشان با زنِ ... از پلّهها پایین میاد !
آدمُ از جا میکنه مثلِ پَری تو دستِ باد !
گوگن یه دنیایی داره ، یه عالمی داره ماتیس !
چی رُ میدیده رامبراند تو اون همه نگاهِ خیس ؟
منُ ببر تا باورِ پیغمبرای رنگُ بوم !
معجزه کن با امضأی این تابلوی نیمه تموم !
هر بوسه، یک ترانه
مصلوبِ گُلْمیخِ غزل ! مسیحْدُختِ باکره !
مرا از این شکنجهگاه ، بِبَر به بزمِ خاطره !
سکوتِ پُر عربدهیی ، نشسته در گلوی من !
ببین که در تو گُم شُدم ! بیا به جُستُ جوی من !
برای فتحِ خوابِ تو ، طلسمها شکستهاَم !
از دوره کردنِ سراب ، از منِ کهنه خستهاَم !
تاجِ خَلَدندهی تو ، دو دستِ کالِ من بود !
با تو ، منِ شکسته در حالِ ما شُدن بود !
هَر لحظه آیهیی بود ، هَر بوسه یک ترانه !
گُلواژههای ما شُد ، انجیلی عاشقانه !
صلیبِ لعنتِ مَرا ، به روی شانه میکشی !
من مُجرمی بَر سَرِ دار ، تو لحظهی بخشایشی !
هجومِ تازیانهها ، اِتمام رؤیایت نبود !
حماسهی عشقِ مَرا ، بخوان از این تنِ کبود !
طلسمِ بوسههای تو ، انکارِ این شبْگریههاست !
من غرقهاَم در اشتباه ، مهرابِ آغوشت کجاست ؟
تاجِ خَلَدندهی تو ، دو دستِ کالِ من بود !
با تو ، منِ شکسته در حالِ ما شُدن بود !
هَر لحظه آیهیی بود ، هَر بوسه یک ترانه !
گُلواژههای ما شُد ، انجیلی عاشقانه !
کوچهی اقاقیا
دوس ندارم دیگه خواب ببینم !
توی خواب تو رُ بیتاب ببینم !
بدونم که نگرانِ حالِ منی!
تو نخِ هَر روزُ هَر سالِ منی!
بعدِ تو تنها شده این دلِ من !
خونهی غمها شده این دلِ من !
مثِ گُلِ یاسی تو شبای من !
عطرِ تو پیچیده توی هوای من !
من رُ از این خونه نبر !
من نمیخوام که برم به سفر !
من رُ نبر ... من رُ نبر.. من رُ نبر...
دوس ندارم دیگه خواب ببینم !
توی خواب تو رُ بی تاب ببینم !
جای تو خالیِ توی قصهی ما !
بیا بریم تو به کوچهی اقاقیا !
ترانهی آزادی
خیلی با ارزشی مثلِ یه ترانه توی زندون !
بغضِ لحظهی وداعی ، تو شبای تیربارون !
مثِ نعره نکشیدن ، از لجِ شکنجهگرها !
طعمِ هق هقِ شَریکی ، تو شبِ بدونِ فردا !
تو شکوهِ گفتنِ نــه بعدِ شلّاقِ زیادی !
حسِ خوندنِ سرودی ، تو سکوتِ انفرادی !
اِی غنیمت ! اِی مقدّس ! واژهی شکنجه دیده !
حتا از طنینِ اسمت ، رنگِ تاریکی پَریده !
تا اَبَد به تو رسیدن ، واسه بیداری دلیله !
اِی تو زیتونُ کبوتر ! اِی همیشه پُشتِ میله !
دل دلِ یه خوابِ نابی ، پُشتِ چِشمْبندِ سیاهی !
خسته کردنِ مفتّش ، با نشونِ اشتباهی !
وقتی اِجباریِ دیدار ، از پَسِ یه شیشهی مات،
تو شکفتنِ یه مُشتی ، تو اتاقکِ ملاقات !
لحظهی زیبای رَدِ برگِ توبهنامهیی تو !
شوقِ خندیدن به حکمِ بخششِ خودکامهیی تو !
اِی غنیمت ! اِی مقدّسْواژهی شکنجه دیده !
حتّا از طنینِ اسمت ، رنگِ تاریکی پَریده !
تا اَبَد به تو رسیدن ، واسه بیداری دلیله !
اِی تو زیتونُ کبوتر ! اِی همیشه پُشتِ میله !
(ادامه دارد...)
-
بریده ی جراید...
-
-
گالری عکس یغما گلرویی (عکس های شخصی)
-
رقص در سلول انفرادی (6)
تـوفـان
به تو گفتم لنگرِ قایقِ سرگردون باش !
به تو گفتم سنگرِ وحشتِ این مجنون باش !
گفتم این ماهی که قلبش قّدِ اقیانوسه،
داره تو عمقِ یه حوضِ نیمه پُر میپوسه !
تو با دستات واسه من یه سقفِ لرزون ساختی !
منُ فریادمُ تو کنجِ قفس انداختی !
اعتمادم قیمتش چنتا ترانهْگریه بود ؟
چنتا سد نشسته بودن به کمینِ تنِ رود ؟
عمقِ چشماتُ میخواستم برای شبْگردی !
تو میگفتی مَرهمی ، نگفتی کوهِ دردی !
توی لبخندِ قشنگت ، برقِ خنجر داشتی !
آخه تو آرامشِ توفانُ باور داشتی !
وقتی که وسعتِ عشقم حجمِ آغوشت شُد ،
خاطراتِ خوبمون همه فراموشت شُد !
منُ بخشیدی به این شبای ناهشیاری !
به گلایههای تلخُ هقهقِ تکراری !
حالا از من واسه من چی مونده باقی ؟
غیر از این معجزههای اتّفاقی !
غیر از این ترانههای گاهُ بیگاه ؟
غیر از این فوّارههای سُستِ کوتاه ؟
پنجهی آفتاب
توی چشمِ من نگاه کن ! یه نگاهِ عاشقونه !
بذار این صدای خسته ، تا سحر برات بخونه !
توی چشمِ من نگاه کن ! بذار از تو تازهتَر شم !
کاری کن تو شبِ تاریک ، با ستاره همسفر شم !
کی به جُز من با نگاهت ، صدتا کهکشون میسازه ؟
کی به جُز من با حضورت ، میرسه به فصل تازه ؟
اون کیه که لحظههاشُ با تو میگذرونه تو خواب ؟
بگو اسممُ میدونی ! باتواَم ! پنجهی آفتاب !
توی چشمِ من نگاه کن ! تا دوباره زیرُ روشم !
دوس دارم تو کوچه تا صبح ، با تو گرمِ گفتُگوشَم !
توی چشمِ من نگاه کن ! هر نگاهِ تو یه دنیاس !
وقتی نیستی پیشِ چشمام ، دلِ من تنهای تنهاس !
کی به جُز من واسه برقِ یه نگاهِ تو میمیره ؟
عُمریه که آرزوشه ، دستتُ یه بار بگیره ؟
اون کیه که چشم به راهه ، سَر رسیدنِ تو مونده ؟
بهترین ترانههاشُ همیشه واسه تو خونده ؟
دو تا چشمات ، دوتا الماس !
عطرِ تو ، عطرِ گُلِ یاس !
رنگِ چشمات یه معمّاس !
آخ ! که چشمات چه قشنگه !
نمیدونم به چه رنگه !
داره به دلم میجنگه !
همْخاک
دستتُ به من بده! همْخاکِ من! باید از دیوارِ سایه رَد بشیم!
همْصدایی یعنی آفتابی شُدن! باید آوازِ همُ بلد بشیم!
وقتشه ستارهی صدای ما ، شهرِ خوابآلوده رُ روشن کنه!
وقتشه این باغِ پاییزیِ سَرد ، پیرهنِ سبزِ بهارُ تن کنه!
وقتشه که گندمای مزرعه، بینِ فوجِ کفترا قسمت بشن!
واسه روشن کردنِ فانوسِ عشق ، کبریتِ ترانه رُ آتیش بزن!
برای سفرههای خالیِ شهر، قرصِ نون ، نه ، قرصِ ماهُ میاریم!
خورشیدُ از پُشتِ کوها میچینیم ، تو بخاریای خاموش میذاریم!
توی قصّه بچهی گرسنه نیست ، اگه با هم یکی شَن دستای ما!
راهِ شیری باید از شب رَد شه تا، کهکشون بشن با هم ستارهها!
دستای منُ بگیر ! همْخاکِ من! بیا همْصدایی رُ باور کنیم!
خونه گُلْبو میشه از صدای ما ، باید آوازِ همُ ازبر کنیم!
بیا این دنیا رُ نقّاشی کنیم ، پای هَر پنجره سَروی بکشیم!
غمُ غصّهها رُ خطخطی کنیم، سقفِ بچّههای دربهدر بشیم!
بچّههای کوچههای خاکیُ میشه به باغُ گُلُ سبزه رسوند!
میشه با همْدیگه همصدا شُدُ از یه شهرِ پُرامید ترانه خوند!
برای سفرههای خالیِ شهر، قرصِ نون ، نه ، قرصِ ماهُ میاریم!
خورشیدُ از پُشتِ کوها میچینیم ، تو بخاریای خاموش میذاریم!
توی قصّه بچهی گرسنه نیست ، اگه با هم یکی شَن دستای ما!
راهِ شیری باید از شب رَد شه تا، کهکشون بشن با هم ستارهها!
مُشتتُ گره کن
اگه شب از مُشتِ تو شاکیه ، مُشتتُ گره کن !
اگه روزگارت هَر کی هَر کیه ، مُشتتُ گره کن !
وقتی زبون ، زبونِ مُسلسله ، مُشتتُ گره کن !
وقتی ارّه مالکِ جنگله ، مُشتتُ گره کن !
وقتی معنیِ نه مثِ آریه ، مُشتتُ گره کن !
وقتی هَر ترانه متواریه ، مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! بگو: نه ! بگو ! مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! نگو: چاره کو ؟ مُشتتُ گره کن !
با تواَم ! با تو ! بچّهی پاپَتی !
تو نگاهته بُمبای ساعتی،
نگو راحتِ راحتِ راحتی،
مُشتتُ گره کن !
با تواَم ! با تو ! دخترِ در به در !
پا نذار توی جادّهی بیخطر،
نگو موندنیِ شبِ کورُ کر،
مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! بگو: نه ! بگو ! مُشتتُ گره کن !
مُشتتُ گره کن ! نگو: چاره کو ؟ مُشتتُ گره کن !
منُ پنجره
وقتی که تنگه غروب ، بارون به شیشه میزنه !
همه غصّههای دنیا ، توی سینهی منه !
توی قطرههای بارون ، میشکنه بغضِ صدام !
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچّی نمیخوام !
پُشتِ این پنجره میشینمُ آواز میخونم !
منتظر واسه رسیدنش تو بارون میمونم !
زیرِ بارون انتظارش رنگِ تازهیی داره !
منم عاشقترم انگار ، وقتی بارون میباره !
دنبالِ چیزی میگردم که نمیدونم چیه !
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه !
اون که باید پَسِ پَردهی بارون برسه !
دلِ من یه عمره که برای اون دلواپسه !
یه نفر که نیمهی گُم شُدهی ترانههاس !
تکیهگاهِ خوبِ گریههای تلخُ بیصداس !
پُشتِ این پنجره تنها ، تو غروبا میشینم !
خودمُ گُم میکنم ، اونُ تو آینه میبینم !
گاهی وقتا پا میذاره توی رؤیاهای من !
میبینم که لحظههام نابُ تماشایی شُدن !
امّا این فقط یه خوابه ، خوابِ پُشتِ پنجره !
وقتِ بیداری بازم غم میشینه تو حنجره !
دنبالِ چیزی میگردم که نمیدونم چیه !
یه نفر تو قلبمه که من نمیدونم کیه !
یه نفر که نیمهی گُم شُدهی ترانههاس !
تکیهگاهِ خوبِ گریههای تلخُ بیصداس !
یه فرشته
شبِ تاریک ، یه فرشته ، سر چهارراه !
تکُ تنها ، گیساش از نور ، صورتش ماه !
رو شونهش ، دو تا باله ، امّا سوخته !
کی میدونه ، اون چشاشُ ، کجا دوخته ؟
چش به راهه ، یه سواره ، یا یه فانوس ؟
اون فرشته ، یه حقیقت ، یا یه جادوس ؟
آی ! فرشته ! شهر تاریک جای هیچ فرشتهیی نیست !
اینجا از خُدا وُ قصرش رّدیُ نوشتهیی نیست !
آی ! فرشته ! خود شیطون اینجا صاحب اختیاره !
میگن آدمُ فرشته واسه اون فرقی نداره !
سه تا ولگرد ، با یه ماشین ، سر چهارراه !
انتظاره ، اون فرشته ، میشه کوتاه !
یه کشیده ، چند تا مُشتُ ، یه جنایت !
اون فرشته ، میشه شیطون ، خیلی راحت !
اونا رفتن ، یه فرشته ، روی خاکه !
رو سیاه نیس ! آخه میگن: مُرده پاکه !
آی ! فرشته ! شهر تاریک جای هیچ فرشتهیی نیست !
اینجا از خُدا وُ قصرش رّدیُ نوشتهیی نیست !
آی ! فرشته ! خود شیطون اینجا صاحب اختیاره !
میگن آدمُ فرشته واسه اون فرقی نداره !
شهرِ بیمجسمه
عابرِ محلههای پاپَتی ، داره آهنگشُ با سوت میزنه !
توی پسکوچههای آشتیکنون ، صدای ممتدِ دل شکستنه !
صدای تُردِ قدمهاش توی باد ، باشکوهِ ، مثِ زنگِ زورخونه !
آخرین آوازهخونِ کوچهها ، باز یه شعرِ بیخریدار میخونه !
هیچی تو جیباش نداره جُز دو تا مُشتِ گره !
کلافِ سرنوشتِ اون ، هَمَش گره پُشتِ گره !
تو شهرِ بیمجسمه ، تنها صدای جاریه !
اما به گوشِ سایهها ، ترانههاش تکراریه !
مُشتِ گِره تو جیبش ، دندون به هم فِشُرده،
عابری که از این شب ، زخمای کاری خورده !
صاعقه توی چشماش ، یه عمره لونه کرده !
برقِ نگاهِ یاغیش ، دیوُ دیوونه کرده !
میخواد بساطِ عیشِ شب رُ به هم بریزه !
تو غلافِ سکوتش ، هزارتا تیغِ تیزه !
عابرِ محلههای پاپَتی ، داره آهنگشُ با سوت میزنه !
توی پسکوچههای آشتیکنون ، صدای ممتدِ دل شکستنه !
صدای تُردِ قدمهاش توی باد ، باشکوهِ ، مثِ زنگِ زورخونه !
آخرین آوازهخونِ کوچهها ، باز یه شعرِ بیخریدار میخونه !
بطریُ دریا
لبِ دریا دلمُ توی یه بطری میذارم !
بطریُ به موجای عاصیِ دریا میسپارم !
دیگه خستهاَم از این دربهدریهای مُدام ،
بذارین همه بدونن ! من دیگه دل ندارم !
بس که دست به دست شده این دلِ ساده خستهاَم !
بَس که پُشتِ پا زدن به این پیاده خستهاَم !
دیگه از دنیایی که تو اون همه آرزوها ،
مثِ بادکنک توی پنجهی باده خستهاَم !
میدونم یه جای دنیا دختری توی ساحله ،
که همیشه چشم به راهِ سر رسیدنه دِله !
میدونم یه روز میاد که توی ساحل پیدا شه ،
درِ بطری بیهوا با دستِ عاشقش واشه !
موجای خسته ! دلم رُ ببرین یه جای دور !
یه جا که کسی برای ماهیا نندازه تور !
یه جایی که آدماش بفهمن عاشقی چیه !
دلمُ بدین به اون عاشقِ تنهای صبور !
چشم به راهِ دل بمون ! دخترکِ بندرِ خواب !
انتظارت تا همیشه نمیمونه بیجواب !
میرسه به دستِ تو خلاصهی وجودِ من !
آخرش این دلِ عاشقُ میبینی روی آب !
قِرقیفروش
طَرَفای مولوی ، کنجِ خیابون ! زیرِ قطرههای بیترمزِ بارون !
یه پسربچّه نِشسته تکُ تنها ، میگه: آی ! رهگذرا ! قِرقیِ اَرزون !
بینِ لبهاش یهدونه سیگارِ روشن ! دوتا دستش قِرقیِ خیسُ گرفتن !
قِرقیِ چشماشُ دوخته به نگاهم ! با چشاش حرف میزنه انگاری بامن !
میگه: جای من تو اوجِ آسمونه ! مثِ بُلبُل نمیشم بَردهی دونه !
جُفتِ من اونورِ اَبرا چشبهرامه ! قِرقی بیجُفت خیلی زنده نمیمونه !
اون اسیرِ روزگاره ، پسرک اسیرِ اون !
هَر دوتا زندونیاَن ، زندونیِ دستِ زمون !
یکی باید هَردوشونُ از قفس رها کنه !
یکی باید بیادُ فکری به حالِ ما کنه !
پسرک سمجترین قِرقی فروشه ! یهدونه غربتیه خونه به دوشه !
خیلی وقته تشنهی یه بسته گَرده ! بغضِ زخمای نگفته تو گلوشه !
تو چشاش هزار تا فانوسِ شکسته ! دلش از پَستیِ این آدما خسته !
انگاری داره یه حرفِ تازه میگه ! با خودش حرف میزنه با لبِ بسته !
میگه:خستهاَم از این روزای گریون! آخه جای من تو خونهس نه خیابون!
اگه دنیا همینه که من میبینم ! دوس دارم که زندهگیم بگیره پایون !
اون اسیرِ روزگارِ قرقیِ اسیرِ اون!
هَر دوتا زندونین، زندونیِ دست زمون!
یکی باید هَردوشونُ از قفس رها کنه !
یکی باید بیادُ فکری به حالِ ما کنه !
بارانِ گیسِ تو
تو آمدی وُ پیشِ تو هَر نفسم ترانه شُد !
بارانِ گیسِ تو گرفت ، شب ، شبِ شاعرانه شُد !
چلچلهی دو دستِ تو نشسته روی شانهاَم !
باور نمیکنم هنوز با عطرِ تو همْخانهاَم!
اتاقکِ خاموشِ دل روشن شُد از رسیدنت !
تو یک نهالی با دو سیب ، رسیده فصلِ چیدنت !
تو آمدی که من به تو ، به خوابِ تو سفر کنم !
راهِ درازِ واژه را ، با بوسه مختصر کنم !
عریانترین حادثهی تمامِ این شبانهها !
خاتونِ رؤیاوارِ من ! به فتحِ کابوسم بیا !
بگذر از این شبباوران ، پیداشو در خلوتِ من !
شبِ پسِ پنجره را ، رنگِ سپیدهیی بزن !
به دَرَک!
کی گفته دوریِ تو ، واسه من رنجُ عذابه ؟
عاشقی فقط یه قصّهس ! یه قصه برای خوابه !
کی گفته با رفتنت ، زندهگیم سیاهُ تاره ؟
موندنُ نموندنِ تو ، واسه من فرقی نداره !
میگذرن روزای هفته ، چه تو باشی ، چه نباشی !
گمون نکن داغون میشم ، اگه یه روزی اَزَم جداشی !
حرفات دروغه وُ قولات کلَک !
دیگه منُ دوس نداری ؟ به دَرَک !
دوس داری بمون ، دوس نداری نمون !
دیگه شُدی واسه من بَلای جون !
دستات تو دستای من ، امّا دوری از خودم !
منِ ساده خیلی راحت ، با یه نگاه عاشق شُدم !
هر چی گفتی باور کردم ، هر چی که خواستی همون شُد !
با نازتُ با اداهات ، این دِلِ دیوونه خون شُد !
ولی دیگه بازی تمومه ، حرفاتُ باور ندارم !
برای گُذشتن از تو ، پا روی قلبم میذارم !
حرفات دروغه وُ قولات کلَک !
دیگه منُ دوس نداری ؟ به دَرَک !
دوس داری بمون ، دوس نداری نمون !
دیگه شُدی واسه من بَلای جون !
پـوپـک
گُلِ یخ ! گُلِ گندم ! دلیلِ هَر ترنّم !
توی کوچهی بارونیِ یادِ تو شُدم گُم !
نفسات ، نُتِ گیتار ! صدات ، صدای رگبار !
توی پیلهی آغوشِ خودت منُ نگهدار !
نگام کن! نازنینم ! دلشکستهترینم ،
اگه پنجرهی چشمِ تو رُ بسته ببینم !
نگا کن آشناتُ ! نگیر اَزَم چشاتُ !
نذار برفِ جُدایی بپوشونه جای پاتُ !
گُلِ پوپکِ طنّاز ! بخون از سَرِ آواز !
با تو میشه یه پُل زد تا نوکِ قلّهی پرواز !
مثِ رقصِ یه بیشه ! مثِ سَردیِ شیشه !
توی یادِ منی از سَرِ قصه تا همیشه !
منُ تیک تیکِ ساعت ! دلم نداره طاقت !
نمیخواد که بمونه منتظر تا به قیامت !
نگا کن آشناتُ ! نگیر اَزَم چشاتُ !
نذار برفِ جُدایی بپوشونه جای پاتُ !
کلـید
بازم یکی از آینه خندهی ما رُ دزدید !
یه گلّه آدم برفی رفتن به جنگِ خورشید !
باز یکی خوابِ ما رُ از تو ترانه خط زَد !
جای قلم ، معلم ، گردنِ ما رُ قط زَد !
چه واژهها تلف شُد ، چه گریهها هدر رفت !
ستاره کلّهپا شُد ، هُد هُد شکستهپر رفت !
خسته نشو ! شروع کن به انتشارِ خورشید !
نگو نفس بُریدی ! نگو نمونده امید !
خسته نشو که دستات ، کلیدِ هَر چی قفله !
باور کن آرزو رُ ! سَر خم نکن به تردید !
باز یکی دستِ ما رُ خوندُ شبُ به هم زد !
باز یکی اِسممونُ از لیستِ نور قلم زَد !
دوباره از سرِ خط ، دوباره اوّلِ کار !
دوباره زخمِ تازه ، دوباره دردِ تکرار !
چه قصّهها ورق خورد ، چه قلبایی که خون شده !
از سرِ نو سیاهی ، رنگِ این آسمون شُد !
خسته نشو ! شروع کن به انتشارِ خورشید !
نگو نفس بُریدی ! نگو نمونده امید !
خسته نشو که دستات ، کلیدِ هَر چی قفله !
باور کن آرزو رُ ! سَر خم نکن به تردید !
قـصّـه
رفتنت بَرام یه قصّهس ، تو کنارمی هنوزم !
من به آتیشِ نگاهت تا تهِ دنیا میسوزم !
توی پیچُ تابِ شالت ، عطرِ بکرِ گُلِ مریم !
معبدِ قشنگِ دستات ، پُرِ بخشش ، پُرِ مرهم !
تو یه تصویرِ قشنگی ، یه ترانهی صمیمی !
به شکوهِ شالِ ترمه رو یه صندوقِ قدیمی !
هم به سبزیِ شمالُ هم به گرمیِ جنوبی !
وصعتِ یه سرزمینی ، تو یه جونپناهِ خوبی !
تو گُلخونهی چشمات ، یه قبیله گُلِ شببو!
پُرِ رمزُ رازی مثلِ قصّهی چراغِ جادو!
شاپرک نقشِ پَراشُ از تو پیرهنِ تو دزدید!
برگِ زرد وقتِ میاُفتاد تنها به عشقِ تو رقصید!
تو یه تصویرِ قشنگی ، یه ترانهی صمیمی !
به شکوهِ شالِ ترمه رو یه صندوقِ قدیمی !
هم به سبزیِ شمالُ هم به گرمیِ جنوبی !
وسعتِ یه سرزمینی ، تو یه جونپناهِ خوبی !
الف . بامداد
غولِ زیبای رنجُ رؤیا! اِی کلامِ تو رودِ فانوس !
با صدایت صدای دریا ، چشمِ تو آشیانِ ققنوس !
نقرهی موی تو ترانه ، در شبِ بیطنینِ مهتاب !
خالقِ هَر چه نقشِ خوشْرنگ ! مالکِ هَر شبانهی ناب !
ذله شُد پیشِ تو تبرزن ، تَک درختِ صاعقه خورده !
سبزِ پُربارِ جاودانه ! شاعرِ تا اَبَد نمرده !
شعرِ تو گُلْسرودِ رویش ، در مصافِ جوخهی پاییز !
واژههایت ستاره باران ، در ظلامِ این شبِ خونریز !
غولِ زیبای خونُ شبنم ! تک چراغِ این شبِ یلدا !
با صلیبی به شانه رفتی ، خسته از این همه یهودا !
شانههایت شکوهِ یک کوه ، در پَسِ آن طلوعِ فردا !
قلبت آیینهیی مجسّم ، منعکس از حضورِ آیدا !
اِی حضورِ قاطعِ اعجاز ! اِی تو آتشفشانِ بیدار !
تا همیشه دستِ بزرگت ، سرپناهی در شبِ رگبار !
نامت آغازِ هَر سپیده ، در کفِ تو کلیدِ زندان !
اتّحادِ جنونُ عشقی ! ائتلافِ خُدا وُ انسان !
بیین از آتشِ نامت ، سَراپا گُر گرفته سیمِ گیتارم !
در این مهتابیِ خاموش ، تو وُ یادِ تو را بیوقفه میبارم !
تو در بنبست رقصیدی ، ولی من در میانِ چهار دیوارم !
دهانم را میبویند ، مبادا گفته باشم دوستت دارم !
دراکولا عاشق شُده!
عالیجناب دراکولا ، تو قصرش آواز میخونه !
چن تا رُ کشته تا حالا ، اینُ کسی نمیدونه !
مدّتیه عاشق شده ، عاشقِ یه دخترِ ناز !
دراکولا دوس نداره دخترکُ بگیره گاز !
کی میدونه دراکولا از عشقِ اون چی کشیده ؟
به غیر خفاشای قصر ، اشکاشُ هیچ کس ندیده !
دراکولای عاشق ، دیگه تشنهی خون نیست !
با همه مهربونه ، کی میگه مهربون نیست ؟
دراکولای عاشق ، دندوناشُ کشیده !
قصهی غصههاشُ کی توی شهر شنیده ؟
دراکولا با ناخنش یه دل رو دیوار میکشه !
نمیدونه چیکار کنه که غصههاش تموم بشه !
شبونه پرواز میکنه ، تا جای خواب دخترک !
یواشکی از اونوره ، پنجره میکشه سَرَک !
دخترک آروم خوابیده ، با گیسای مثل طلا !
تا صُب تماشا میکنه ، با چشِ خیس ، دراکولا !
دراکولای عاشق ، دیگه تشنهی خون نیست !
با همه مهربونه ، نگو که مهربون نیست ؟
دراکولای عاشق ، دندوناشُ کشیده !
قصهی غصههاشُ کی توی شهر شنیده ؟
زمـیـن
صَد تا عصای سُربیُ هزارتا کفشِ آهنی !
من به تو میرسم ! عزیز ! تموم رؤیای منی !
صد دفعه رنگ به رنگ میشم ! زشت میشمُ قشنگ میشم !
گاهی بلورِ شیشه وُ گاهی شبیه سنگ میشم !
به خاطرِ تو دم به دم ، میمیرمُ جون میگیرم !
گریه رُ خنده میکنم ! مُشکلُ آسون میگیرم !
دنبالِ یه تیکه زمین ، از این طرف به اون طرف !
هزار تا دیوار سر رام ، تو هَر قدم کشیده صف !
یکی باید کمک کنه ، تا حق به حقدار برسه !
یکی باید از اونورِ هزارتا دیوار برسه !
کلک زدن کار منه ، وقتی که چاره کلکه !
وقتی که باختن آخره ، یه بازیِ صد به تکه !
باید که پُشتِ پا زدن ، کارِ همیشگیم بشه !
باید به دست آوردنت تموم زندهگیم بشه !
آهای ! شمایی که بهم ، طعنهی بیجا میزنین !
پاش که بیفته همهتون دُرُس مثِ خودِ منین !
دنبالِ یه تیکه زمین ، از این طرف به اون طرف !
هزار تا دیوار سر رام ، تو هَر قدم کشیده صف !
یکی باید کمک کنه ، تا حق به حقدار برسه !
یکی باید از اونورِ هزارتا دیوار برسه !
بـرکـه
تو دلم یه برکه دارم ! برکهیی از دردُ حسرت !
برکهیی که به سکوتُ یخ زدن نداره عادت !
با تو اقیانوسه برکه ! با تو جاری مث روده !
برکهیی که از خیالِ تو یه دم جدا نبوده !
برکهیی که رمز موجش ، اسم توست ! دختر دریا !
تو بیا تا گم نشم من دوباره تو خوابُ رؤیا !
با تو طغیانیتر از رود ! بی تو راکد مث مرداب !
شبُ روشن کن از اوّل ! اِی چراغ ناب شبتاب !
فصل طوفانی شدن بود ، فصل همترانه بودن !
فصل تابیدن چشمات ، تو شبای ممتد من !
عطشِ به تو رسیدن ، عطش تشنه به آبه !
نگا کن تو قصهی ما ، برکه عاشق سرابه !
نگو موندنت یه خوابه ، برکه بیتو یه کویره !
تو برس به داد لحظه ! تو بیا که فردا دیره !
با تو طغیانیتر از رود ! بی تو راکد مث مرداب !
شبُ روشن کن از اوّل ! اِی چراغ ناب شبتاب !
قحطسالیِ تو!
زیر بارون ، جای تو خالی !
تو خیابون ، جای تو خالی !
سَرِ کوچه ، جای تو خالی !
دمِ میدون ، جای تو خالی !
جای تو خالیه اینجا !
حتّا کجِ وهمُ رؤیا !
یخِ این سکوتُ آب کن !
دخترِ آتیشُ دریا !
تو ترانه ، جای تو خالی !
بیبهانه ، جای تو خالی !
پای هر شعر ، جای تو خالی !
جاودانه ، جای تو خالی !
از سکوتت نعره زنم من !
دنبال عطر پیرهنم من !
مثِ سایه حریص صیدت !
توی آیینه هَم منم ! من !
پُرم از جای خالیِ تو !
از حضورِ خیالیِ تو !
کیمیا شُد برکتِ چشمات !
توی این قحطسالیِ تو !
قدیسکِ ناباور
خط خوردهترین شعرم ، در دفترِ خاکستر !
در چلّهی انکاره ، قدیسکِ ناباور !
با خنجری از لعنت ، در سینهی بیآواز !
یک شبپره در اوج ، پَرسوزترین پرواز !
من با تو نخواهم شد ، تسلیم شبُ سایه !
حادث شو که تردیدم ، ویران شود از پایه !
خالیتر از یک پنجره ، رو به سرابِ برهوت !
بیتابِ سطری از تواَم ! مدفون شده در این سکوت !
اِی بهترین سطرِ غزل ! اِی در ترانه ماندنی !
در عمقِ این آتشفشان ، تا مرگِ آتش روشنی !
آلودهی یک خوابم ، در بسترِ تنهایی !
یک سرو تبر خورده ، در اوج شکوفایی !
شبْزادهی بیخورشید ، آوارهی بُنبستم !
در این شبِ ناخشنود ، من مستترین مستم !
در مرثیه زندانی ! در خاطره محبوسم !
دستان تو را ـ اِی خوب ! ـ در قافیه میبوسم !
خالیتر از یک پنجره ، رو به سرابِ برهوت !
بیتابِ سطری از تواَم ! مدفون شده در این سکوت !
اِی بهترین سطرِ غزل ! اِی در ترانه ماندنی !
در عمقِ این آتشفشان ، تا مرگِ آتش روشنی !
بوسه مردافکن
سیگاری روشن ، گیتاری خاموش !
هاشورِ گُنگه ، شعری فراموش !
بیتابِ یک دست ، دستِ نوازش !
مانده در دامِ ، عطرِ یک آغوش !
منگِ رؤیا وُ سِحرِ یک کابوس !
در انتظارِ لحظهی فانوس !
اوجِ صدها موج ، یک بغل طوفان،
خفته در عمقِ ، قلبِ اقیانوس !
نگاهت در شب ، برقِ ستاره !
هر واژه با تو ، شعری دوباره !
رنگِ لبانت ، رنگِ گُلِ سُرخ !
با تو همپا وُ در تو آواره !
از اضطرابت ، بیتابِ بیتاب !
نوشیدنِ تو ، تا مرزِ یک خواب !
از تو رسیدن ، تا یک ترانه !
تا فتحِ یک عشق ، تا مرزِ مهتاب !
شب تا سپیده در عشق بالیدنُ شکفتن !
گُذشتم از حصارِ حریرِ یک پیراهن !
در خلوتِ اتاقی ، یک بسترُ تو وُ من !
شروعِ آتشبازی ، با بوسهیی مردافکن
نقطه سرِ سطر
خون میچکه از گلوی بُلبُل !
نگو: مُدارا ! نگو: تحمل !
به قلبِ این لحظهها بزن پُل !
قُفلا رُ وا کن با کلیدِ سُل ! دخترِ گیتارُ گندمُ گُل !
بزن به سیمِ آخرِ آواز !
گردُ غبارُ بگیر از این ساز !
نذار بیفتم از اوج پرواز !
بهارُ یادِ منظره بنداز ! دخترِ زلزله ! ماهکِ طنّاز !
سایه به سایهم تیغهی چاقو !
طلسمیِ روزگارِ جادو !
مأیوسم از این خورشیدِ کمسو !
خونهی امنِ تو پیرهنت کو ؟ دخترِ پروانه وُ پرستو !
بذار رها شم از سایه بودن !
نذار تموم شه این شمعِ روشن !
بیا تا آتیش سوزوندنِ من !
نترس از این دم به دم شکفتن ! دخترِ نازِ ستارهْدامن !
کبریتِ نزدیک ، یه شمعِ باریک ،
گرمیِ آغوش ، پیچیدنِ عطر !
فهمیدنِ لب ، تا ته امشب ،
بعدِ هَر بوسه ، نقطه سرِ سطر !
(ادامه دارد...)
-
گالری عکس یغما گلرویی (عکس های شخصی)
-
گالری عکس یغما گلرویی (با دیگران)
-
رقص در سلول انفرادی (7)
ممنـوع
ترانهها زهرهترک ! دردا ، یه دردِ مُشترک !
دوباره تو دستای باد ، خاکسترِ یه قاصدک !
توی کوچههای تنگُ تار ، قهقههی مُسلسله !
هَر کسی فریاد بزنه ، تو صفِ مُردن اوّله !
خورشیدخانوم وقتِ طلوع ، چشماشُ با دس میگیره !
تا نبینه که یک نفر ، باز پای جوخه میمیره !
خنده هیجدهسال به پایین ممنوع ! گریه هیجدهسال به بالا آزاد !
غصّهی اُفتادن از اسبُ نخور ، وقتی پهلوونم از اصل اُفتاد !
ما همه مثل عروسک هستیم ، توی دستِ یه مترسک هستیم،
مثِ پرچمای چِرکی که میرَن، رو به هر سویی که فرمون میده باد !
سکهی ماه قلّابیه ، دندونِ ابر اینُ میگه !
دیگه گره نمیخورن ، دستا به دستای دیگه !
نگو که ما یه عالمهس ! ما هنوزم خیلی کمیم !
تو رختخواب ، تو صفِ نون ، تو اتوبوس یه رستمیم !
نگو که ما یه عالمهس ، منُ تو هم ما نمیشیم !
تو فصلِ بارونِ چماق ، تو کوچه پیدا نمیشیم !
خنده هیجدهسال به پایین ممنوع ! گریه هیجدهسال به بالا آزاد !
غصّهی اُفتادن از اسبُ نخور ، وقتی پهلوونم از اصل اُفتاد !
ما همه مثل عروسک هستیم ، توی دستِ یه مترسک هستیم،
مثِ پرچمای چِرکی که میرَن، روبه هرسویی که فرمون میده باد!
تـرانـه
فکرِ یه ترانه باش ، که گُرسنهگی رُ از تمومِ دنیا پاک کنه !
فکرِ یه ترانه باش ، که با تیغِ واژههاش میرغضبُ هلاک کنه !
فکرِ یه ترانه باش ، واسه وصله کردنِ پیرهنای پاپتیا !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه سکه شه تو کفِ دستِ یه گدا !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه علفای هرزُ از خاک بکنه !
فکرِ یه ترانه باش ، که بتونه زمینِ مزرعه رُ شخم بزنه !
یه ترانه که بدزده غربتِ دروازهغارُ !
کم کنه از سَرِ واژه سایهی طنابِ دارُ !
یه ترانه که بغرّه تلخیِ این روزگارُ !
بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرا رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که یه هیزم بشه تو بخاریای یخ زده !
فکرِ یه ترانهاَم ، که با اون سر برسن شادیای نیومده !
فکرِ یه ترانهاَم ، که چراغونی کنه شبای زخمُ دشنه رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که بگیرِ عطشِ مسافرای تشنه رُ !
فکرِ یه ترانهاَم ، که بیاره همهی آدما رُ تو کوچهها !
فکرِ یه ترانهاَم ، که کلیدی بشه تو قُفلِ درِ زندونِ ما !
یه ترانه که بدزده غربتِ دروازهغارُ !
کم کنه از سَرِ واژه سایهی طنابِ دارُ !
یه ترانه که بغرّه تلخیِ این روزگارُ !
بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرا رُ !
گیتاربرقی
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
واسه خوش صدا شُدن !
یه ترانه واسه پرواز،
از زمین جُدا شُدن !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
برای ضجه زدن !
میخوام از خنجرِ آواز،
پاره شه گلوی من !
یه گیتار میخوام ، که دنیا ، از صدای اون بلرزه !
یه گیتاربرقی که جیغش ، یاغیه ! دُشمنِ مرزه !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
برای به تو رسیدن !
برای گُذشتن از شب،
روی سایه خط کشیدن !
یه گیتار میخوام ، یه خلوت،
تا رسیدن به یه فریاد !
واسه خوندن از درختی،
که شکست ، امّا نیفتاد !
یه گیتار میخوام ، که دنیا ، از صدای اون بلرزه !
یه گیتاربرقی که جیغش ، یاغیه ! دُشمنِ مرزه !
لـیـلی
توی چشمای تو ، یه گولّه نوره !
دلِ تاریکِ من ، چه از تو دوره !
برای تو هر روز ، یه روزِ تازهس !
ولی روزای من ، چه سوتُ کوره !
ببین تو این قفس ، چه بیقرارم !
منُ تنها نذار ! بیا کنارم !
من که با یک نگاه ، شُدم مستِ تو !
نذار که ویرون شم ! کجاس دستِ تو ؟
توی شبهای من ، یه کهکشونی !
بگو تا آخرش ، باهام میمونی !
با تو روشنتر از ، صدتا فانوسم !
دلم میخواد بیای ، بشی عروسم !
دلم میخواد دستت ، تنهام نذاره !
نمیشه دل بیتو ، دووم بیاره !
با این که از چشات ، عسل میریزه !
ولی نیشِ حرفات ، یه نیشِ تیزه !
میخوامت خیلی ! تویی لیلی ! چرا از مجنون دوری ؟
میخوامت خیلی ! آخه لیلی ، چرا این همه مغروری ؟
اعدامی
منُ بستن به یه تیرک ، رو به روم یه گلّه سرباز !
فاصله یک نخِ سیگار ، تا رهایی ، تا یه پرواز !
پُک به پُک ثانیهها رُ میسوزونم با نفسهام !
دستُ پامُ بستن امّا من هنوزم توی رؤیام !
فکرِ یه بچّه کلاغم ، که تو لونهش شُده پنهون !
نوکِ اون صنوبرِ پیر ، گوشهی حیاتِ زندون !
وقتِ نعرهی تُفنگا ، اون کلاغ چه حالی داره ؟
نکنه بمیره از ترس ؟ نکنه طاقت نیاره ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
منُ این سیگار نصفه ، با یه عالمه خیالات !
فکرِ سربازای گُشنه ، این چشای خسته وُ مات !
هرکدوم از اینا شاید ، از یه دِه اومده باشن !
راضی نیستن که بشینه گولّهشون تو سینهی من !
خودِ فرماندهی جوخه ، بچّهیی داره تو خونه !
وای از اون روزی که بچّه ، شغلِ باباشُ بدونه !
میدونم لحظهی اعدام ، تو خونه میپّره از خواب !
خستهاَم از این خیالات ! بگو کی میزنه آفتاب ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
آقایون
با شُمام ! هی ! آقایون ! آی ! شُما از ما بهترون !
شُمایی که تکیه دادین به متکای جنون !
شُما که سَرنَخِ جونِ آدما دستتنونه !
شُما که حتّا اَجَل فرمونتونُ میخونه !
شُما دستتون دُرُسته ، وقتی فکرِ کشتنین !
تو یه چِش به هم زدن ، صدتا گُلُ سَر میزنین !
دستتون دُرُسته وقتی خوابُ قیچی میکنین !
وقتی کوهِ نقره رُ یک شبه هیچی میکنین !
آدمای شهرِ شب تختِ سلیمون نمیخوان !
خورشیدُ اونورِ میلههای زندون نمیخوان !
شبُ تاریک نمیخوان ! جادّه رُ باریک نمیخوان !
همیشه مقصدُ دور ، سرابُ نزدیک نمیخوان !
نفتُ فولادُ گرون ، آدمُ ارزون نمیخوان !
گُلا رُ اسیرِ سَرنیزهی بارون نمیخوان !
یه کمی شادی میخوان !
یه ذرّه آزادی میخوان !
آدما که از شُما حتّا یه سِکه نمیخوان !
خورده نون بسّهشونه ، نونِ یه تیکه نمیخوان !
چکُ سفته نمیخوان ! دیوُ نرفته نمیخوان !
ترسِ صابخونهشونُ هفته به هفته نمیخوان !
هَر دقیقهشونُ زهرِ نیشِ کژدُم نمیخوان !
سایهی اَجَل رُ روی سَرِ مَردُم نمیخوان !
نذارین بچرخه آسیابتون با خونِ ما !
نباید حنا با خون ببنده دستای شما !
یه نخود بترسین از آخرِ این قصّهی بَد !
وقتی رودخونه بیدارشه میشکنه طاقتِ سَد !
وقتی که گره بشن مُشتا سیاهی میشکنه !
ماهخانوم لحافِ شب رُ از تنش پَس میزنه !
دیگه بیدار میشن این آدمکای سَر به زیر !
چوپونِ دروغگو تو چنگِ رَمه میشه اسیر !
آخه این آدما که کوهِ جواهر نمیخوان !
تنها به جُرمِ غزل کشتنِ شاعر نمیخوان !
یه کمی شادی میخوان !
یه ذرّه آزادی میخوان !
شکنجهگر
تو چنگِ یه قابیلم ! پابستهی این دَخمه !
پیراهنِ من از خون ! تنْپوشِ من از زخمه !
فوّارهی فریادم ، از سُرخیِ خونم پُر !
غارت شُده انگشتام ، از گازِ یه گازاَنبر !
تاول زده آوازم ، با بوسهی صد سیگار !
من موندمُ انکارِ پیروزیِ این آوار !
من نگرانِ هستیِ نوزادِ این شکنجهگر !
اون نگرانِ این سکوت ! فکرِ عذابی تازهتر !
من فکرِ آزادیِ اون ! در حالِ کهکشون شُدن !
اون به خیالِ مُردنِ فانوسکی تو سرِ من !
این زجرُ تحمّل کن ، تا نعرهی پایانی !
تو هستیِ این خاکی ، آزادهی زندانی !
با درد خودیتر شو ، فریادِ تو خوشْرنگه !
دستای تو با خوابِ این ثانیه میجنگه !
فردا دیگه آزادن ، دستای تو از زنجیر !
فوّاره نمیترسه ، از سایهی یک شمشیر !
من نگرانِ هستیِ نوزادِ این شکنجهگر !
اون نگرانِ این سکوت ! فکرِ عذابی تازهتر !
من فکرِ آزادیِ اون ! در حالِ کهکشون شُدن !
اون به خیالِ مُردنِ فانوسکی تو سرِ من !
تَرَک تَرَک
چشمت دوباره تَر شُده ! ترانه در به در شُده !
بگو که تو بازیِ ما ، کلاغ سیاهه پَر شُده ؟
چشمت دوباره تَر شُده ! شبپره شعلهور شُده !
دلِ سه تار شور میزنه ! گوشِ فرشته کر شُده !
تَرَک تَرَک شُد دلِ من ! ساکت نمون حرفی بزن !
بگو تو این شبِ سیاه ، چه رنگیِ عاشق شُدن ؟
رنگینکمونُ دربیار ، از پسِ پیرهنِ بهار !
با تیغِ آفتاب دوباره ، دخلِ سیاهی رُ بیار !
دوباره بارونی شُدی ! تو غصّه زندونی شُدی !
آبادیِ عشقی ، نگو ، دچارِ ویرونی شُدی !
تکیه بده به طاقتم ! من با تو بینهایتم !
با تو همیشه روشنم، بیتو اسیرِ لعنتم !
تَرَک تَرَک شُد دلِ من ! ساکت نمون حرفی بزن !
بگو تو این شبِ سیاه ، چه رنگیِ عاشق شُدن ؟
رنگینکمونُ دربیار ، از پسِ پیرهنِ بهار !
با تیغِ آفتاب دوباره ، دخلِ سیاهی رُ بیار !
فردا قشنگه
نگو پاییز اومده پُشتِ درِ خونهی ما !
نگو بارون زده رو سَرِ تمومِ غنچهها !
ما با هم خودِ بهاریم ، شعرِ پاییزُ نخون !
نمیذاریم دیوِ برفُ یخ بیاد تو خونهمون !
ما باید قد بکشیم تا خودِ خورشید برسیم !
رو همه تاریکیا ، خستهگیا ، خط بکشیم !
روبهرومون روشنه ! فردا قشنگه ! مگه نه ؟
پیشِ پامون یه پُلِ رنگُ وارنگه ! مگه نه ؟
تو دلامون یه چراغه که بهش میگن اُمید !
غم نداریم که زمونه جنسِ سنگه ! مگه نه ؟
خستهگی حریفِ ما نیست ، توی راهِ زندهگی !
نمیذاریم که بیفتیم توی چاهِ زندهگی !
دَس به دستِ هم میدیم ، تا دنیا آفتابی بشه !
آسمونِ آرزومون ، آبیِ آبی بشه !
ما باید قد بکشیم تا خودِ خورشید برسیم !
رو همه تاریکیا ، خستهگیا ، خط بکشیم !
از خود راضی
دستِ تو ، پیرهنِ سیاهِ این شبُ دریده !
قلبِ من ، نازتُ خریده !
عطرِ تو ، تو تمامِ شهرِ قصّه پیچیده !
چشمِ من ، باز خوابتُ دیده !
از خوابِ من ، تا خوابِ تو،
چن تا شبِ سیاه ، چن تا قرصِ ماه ، فاصلهس ؟
از خوابِ تو ، تا خوابِ من،
چنتا خیالِ بَد ، چن تا قلبِ بیحوصلهس ؟
چشمِ تو ، چلچراغِ روشنِ شبای تاره !
دل بیتو ، دلخوشی نداره !
قلبِ من ، مثلِ سنگِ سختِ کوهِ بزرگه !
تو چشمات ، برقِ چشمِ گُرگه !
از دستِ من ، تا دستِ تو،
چنتا حصارُ سَد ، چنتا راهِ بَد فاصلهس !
از دستِ تو ، تا دستِ من،
دیوارِ قلبِ تو ، قلبِ سنگِ بیحوصلهس !
آی ! تو ! عروسکِ خیمهشببازی !
آی ! تو ! دخترکِ از خود راضی !
پُـلِ شکسته
امشب نقابِ شرمُ از سرِ واژه کم کن !
بالِ چهل کلاغِ بد خبرُ قلم کن !
مهتابُ زنده کن باز توی حُبابِ فانوس !
تو جشنِ دل سپردن ، آغوشتُ تنم کن !
امشب تنیترین باش ! رنگینکمونِ تبدار !
تا فصل گُر گرفتن ، این لحظهها رُ بشمار !
این لحظهها حریفِ اندوهِ روزگارن !
پَس تا همیشه خواهش ! پس تا همیشه تکرار !
نذار بینِ ما باشه ، صدتا پُلِ شکسته !
کوهای مِه گرفته ، گردنههای بسته !
یه عشقِ نیمهکاره ، با دو تا قلبِ خسته !
من از ستاره داغم ، مثلِ شبای بندر !
تن خسته از عذابِ این جنگِ نابرابر !
چشمای تو معما ، مثلِ شبای دریا،
ماهیِ سُرخِ قلبم ، توی چشات شناور !
با نبضِ من یکی شو ! تا گفتُگوی بیلب !
تو شعلهها سفر کن ، تا انتهای این تَب !
پروازِ این شهابُ تو آسمون نگاه کن !
هم لحظهی تولّد ، هم فصلِ مرگه امشب !
نذار بینِ ما باشه ، صدتا پُلِ شکسته !
کوهای مِه گرفته ، گردنههای بسته !
یه عشقِ نیمهکاره ، با دو تا قلبِ خسته !
خودکشی
یه بومِ سفیدُ رو سه پایه گُذاشتُ
یه گولّه تو خازنِ تپانچه تپوند !
پُشت به اون بوم رو یه صندلی نشستُ
لولهی تپانچه رُ تو دهنش چپوند !
اتاقِ خالیشُ یه دم نگاه کرد ،
چشماشُ بستُ ماشه رُ چکوند !
خون روی بومِ سفید شتک زد ،
از خوابِ خوش همسایه رُ پَروند !
هیشکی ندونست قلبِ نقّاشُ
چه دردُ غصّهیی اونجوری شِکوند !
توی نمایشگاهِ بعدِ مرگِ اون ،
هَر کسی یه چیز از تو تابلو خوند !
تابلوی سفیدش با چنتا لکِ سُرخ ،
تمومِ مَردُمُ اونجا میکشوند !
یکی میگفتش : «این اوجِ هنرهاست» ،
یکی دیگه میگفت : «باید اونُ سوزوند ! »
آخری میگفتش : «ـ حیفِ که نقّاشش ،
تا اولین گالریش زنده نموند ! »
هیشکی ندونست قلبِ نقّاشُ
چه دردُ غصّهیی اونجوری شِکوند !
باور نکن !
به رنگِ آسمون شَک کن ، تماشا داره تردیدت !
شاید جادوی شب باشه ، شکوهِ نورِ خورشیدت !
نکن باور که هَر راهی به مقصد میرسه آخر !
کلاغا روی دیوارن ، کلاغپَر رُ نکن باور !
شاید این پنجره راهی واسه تأکیدِ دیواره !
شاید این بسترِ راحت ، یه دام از خنجرُ خاره !
پدر ، افسانه وُ سِحرُ با چشمِ بسته باور کرد !
نه پرسیدُ نه چیزی دید ! فقط بیوقفه ازبَر کرد !
تو ظلمتْسالیِ قصّه ، چشاش با رنگِ شب خو کرد !
به یادِ کوچه باغِ عشق ، گُلای کاغذی بو کرد !
تو باور کن که تردیدت ، کلیدِ قُفلای بستهس!
بسوزُ گُر بگیر امّا ، نشو تسلیمِ آتش بَس!
نذار گُلهای خاکستر ، تمومِ خاطرهت باشَن !
نکن عادت به سَر کردن ، با یه پیسوزِ ناروشن !
با چشمکْبازیِ کوکب ، نباید شب تحمّل شه !
تویی که بذرِ انگشتات ، میتونه مُشتِ یه گُل شه !
پدر ، افسانه وُ سِحرُ با چشمِ بسته باور کرد !
نه پرسیدُ نه چیزی دید ! فقط بیوقفه ازبَر کرد !
تو ظلمتْسالیِ قصّه ، چشاش با رنگِ شب خو کرد !
به یادِ کوچه باغِ عشق ، گُلای کاغذی بو کرد !
رهاترین...
سجلدِ مُهرِ باطل خورده ! تاجی از گلایلِ پژمُرده !
پیراهنی از گُلابُ گریه ، که پنجهی باد عطرشُ بُرده !
تمامِ سهمِ من از تو اینه ! ترانه بیتو خونه نشینه !
دارم میاُفتم از اوجِ اندوه ، یکی باید این بغضُ بچینه !
ماهِ زمین خوردهی من ! درختِ شعلهور شُده !
رهاترین بردهی شب ! دریای خاکستر شده !
دُرنای مُرده تو قفس ! پرندهی پَر پَرِ من !
شبح رُ بشناسون به ما ! تاریکیُ آتش بزن !
نقشِ یه سایه رو تنِ دیوار ! یه دستِ تاریک ، یه چهرهی تار !
فرشتهیی تو حصارِ آتش ، یه گولّه خورشید ، یه چشمِ بیدار !
تو رفتی امّا یه شمعِ روشن ، باقی گذاشتی تو سینهی من !
تنِ تو حالا تو قصّهی ما ، شُده یه تیکه از تنِ میهن !
ماهِ زمین خوردهی من ! درختِ شعلهور شُده !
رهاترین بردهی شب ! دریای خاکستر شده !
دُرنای مُرده تو قفس ! پرندهی پَر پَرِ من !
شبح رُ بشناسون به ما ! تاریکیُ آتش بزن !
بـارون
منُ تو وُ خیابون ،
سهتایی زیرِ بارون !
انگار همین ترانه رُ میخوندیم !
شونه به شونهی هم ،
زیرِ بارونِ نم نم ،
تا خودِ شب تو کوچهها میموندیم !
دستِ تو بود ، تو دستِ من ،
قلبا با هم یکی بودن !
تنها موندم ، حالا تو بارون !
از تو خوندم ، توی خیابون !
تو شبِ بی ستاره ،
تنها شدم دوباره !
چشمای من چشاتُ کم میاره !
منُ ترانهی تو !
دلُ بهانهی تو !
بیتو دلم یه دلخوشی نداره !
دستِ تو بود ، تو دستِ من ،
قلبا با هم یکی بودن !
تنها موندم ، بیتو تو بارون !
از تو خوندم ، توی خیابون !
بـعـدِ تو
بعدِ تو ، بارون نیومد ، رو دشتِ آرزوهام !
انتظارت موندُ تنهاییُ غصّه وُ اشکُ بغضِ صدام !
اِی اسمِ تو اِسمِ بهاری ، تو فصلِ سردِ پاییز ،
خواستنِ تو قصّهی ماتم بود ، قصّهی قلبُ خنجرِ تیز !
گفتم : با عشقُ آرزوهام بازی نکن !
گفتی : یک روزم بیتو نمیمونم !
گفتم : بارِ تنهایی رُ از رو دوشم بردار !
گفتی : عشقُ توی چشمِ تو میخونم ! ...امّا رفتی !
رفتنت ، پایانِ شادی ، شروعِ بیکسیهاس !
انتظارت منُ دیوونه کرد ، راس بگو ! دستِ گرمت کجاس !
اِی دستِ تو کلیدِ قفلِ ، این درِ سردِ بسته !
از تو خوندن فقط آرزومه ، مَرهمِ این دلِ شکسته !
مُـمتـد
باتواَم ! همخونه !
اِی چشات مِیخونه !
اِی نگاهت فانوس !
اِی پُر از اقیانوس !
منُ از مِه رَد کن !
بوسه رُ مُمتد کن !
فسخِ تنهایی شو !
شبِ رؤیایی شو !
با کمونِ رنگت ، نبضِ نقّاشی باش !
ماهیِ آزاد از ، حوضکِ کاشی باش !
شهرُ گُلبارون کن ! سختیُ آسون کن !
برگای دفتر رُ به غزل مهمون کن !
باتواَم ! همبستر !
غنچهی نیلوفر !
پَر پَرِ سنجاقک !
باغی از صد پوپک !
مثلِ من عاشق باش !
مرهمِ هق هق باش !
دستمُ باور کن !
زخممُ ازبَر کن !
با کمونِ رنگت ، نبضِ نقّاشی باش !
ماهیِ آزاد از ، حوضکِ کاشی باش !
شهرُ گُلبارون کن ! سختیُ آسون کن !
برگای دفتر رُ به غزل مهمون کن !
بیگذرنامه
هفتا کفشِ آهنیمُ واکس بزن! یه سفر مونده تا انتهای من !
چمدونُ پُر کن از بادِ هوا ، واسه من اُتو بزن چنتا کفن !
مقصدم رُ تو نگاهم میبَرَم ! واسه حرفام کتُ شلوار میخرم !
جایپام باقی میمونه پیشِ روم ! منظرهها نو میشن پُشتِ سَرَم !
انگار از ثانیهها جلو زدم ! من دو سالِ دیگه دنیا اومدم !
آدمِ دورهی قبلِ سنگیاَم ! سَرِ هابیلُ شکستم ! مُرتدم !
دستِ من سنبلِ صُلحُ میکشه ! یه کلاغِ که یه خیار تو نوکشه !
مینویسم دَه تا فرمانُ رو یخ ، تا تو یه گیلاسِ تازه آب بشه !
من خودِ فرعونم انگار این دفه ! کلئوپاترا حالا تنها هدفه !
وقتشه تا افعی آفتابی بشه ! وقتِ همصداییِ صدتا دفه !
راه میرَم رو پُلِ لرزونِ خیال ! آسمون آبیِ مثلِ پُرتقال !
غیرمُمکن تو لغتنامهها نیست ! پِرِوِر یه تاجرِ اهلِ نپال !
آشویتس اسمِ یه کوهِ توی چین ! مائو یه بازیگرِ تو فیلیپین !
اتیوپی یه دیسکو تو لاسوگاسه ! کاشفِ واکسنِ هاریِ لنین !
دنیا تو جیبِ جلیقهی منه ! شینتو یه سگه که دوستِ تنتنه !
رامبراند دیکتاتورِ بولیویه ! گوته اولین بدنسازِ زنه !
بتهون مارکِ یه زیرشلواریه ! میکلآنژ یه ماشینِ سواریه !
ویلدورانت یه گُل شبیهِ شلغمه ! همفریبوگارت یه لنجِ باریه !
قرنِ ما تو سومین هزارِ نیست ! پا گذاشتیم تازه تو سالِ دویست !
دالی اسمِ قصابِ کوچهی ماست! به شب ادراری میگن سورئالیست!
بیگذرنامه گذشتم از همه مرزای ممنوع !
پُل کشیدم از دقیقه تا هزار فردای ممنوع !
نه سفید دیگه سفیده ، نه سیاه دیگه سیاهه !
اشتباهامون دُرُستن ، هر دُرُستی اشتباهه!
آرزوها
دلم میخواد که هیزمِ آتیشِ یه چوپون بِشم !
دلم میخواد یه تیکه اَبر تو دلِ آسمون بشم !
سایهمُ بندازم روی مزرعههای تشنه وُ
قفلِ چشامُ بشکنم ، گریه کنم ، بارون بشم !
دلم میخواد تو کارخونه ، زنگِ نهار که میخوره ،
تو بُقچهی کارگرا عطرِ یه تیکه نون بشم !
دلم میخواد گُربههای ولگردُ نازشون کنم ،
واسه سگای در به در بویِ یه اُستخون بشم !
وقتی چراغِ سَرِ رام ، یه عمره رنگِ قرمزه ،
دلم میخواد یه چَک توی صورتِ پاسبون بشم !
وقتی میبینم یه دونه مردِ گولّه خورده رُ
دلم میخواد توی رگش هزارتا قطره خون بشم !
دلم میخواد قبول کنم بچّههای رفوزه رُ
تو برگههای امتحان سوالای آسون بشم !
هَر جا میرَم آدمکا رؤیاهامُ خط میزنن ،
میخوام تو آغوشِ یکی ، گُم بشمُ پنهون بشم !
تمومِ اینا رُ میخوام ، امّا میدونم نمیشه !
من نمیتونم واسه هیچ غریبی سایهبون بشم !
همین که باورم میشه که این خیالا باطله ،
دلم میخواد یه دونه تیر تو چلّهی کمون بشم !
سَر بذارم یه جایی که تو اونجا هیچکس نباشه ،
تو دریاها یه قایقِ بدونِ بادبون بشم !
مثلِ یه واگنِ تِرَن ، از روی ریلا در برم ،
تو درهها سُر بخورم ، چَپ بکنم ، داغون بشم !
فرصت بده که بپّره کبوترِ خیالِ من ،
نذار که تو کنجِ قفس ، بَردهی آبُ نون بشم !گُـلواره
نسکافهی داغِ چشات ، سرمای تنهایی رُ کشت !
تو خبرِ یه شورشی ، نوشته با تیترِ دُرُشت !
تو شهرِ خاموشِ دلم ، صدای آژیرِ خطر !
تظاهراتِ جنگلی ، علیهِ بیدادِ تبر !
میونِ شعلههای خون ، رقصِ یه کولیغزکی !
گُلوارهی ترانهیی ! تنها بهانهیی ! تَکی !
دستبند به دو دستِ دریا نزن !
خورشیدُ جای ستاره جا نزن !
گیستُ نسپار دستِ هَر نسیم !
چوبِ حراجُ به قلبِ ما نزن !
برفُ بکش تا نشینه رو موی من ! رو این صدا !
نذار که هاشور بخورم ، با تَرَکِ آینهها !
منُ جوون کن مثِ یه جوونهی عاشقِ نور !
مسیحِ زن ! با یه نفس ، منُ بدزد از دلِ گور !
بذار که چشماندازِ من از تو تماشایی بشه !
با موجِ گیست ماهیِ ترانه دریایی بشه !
دستبند به دو دستِ دریا نزن !
خورشیدُ جای ستاره جا نزن !
گیستُ نسپار دستِ هَر نسیم !
چوبِ حراجُ به قلبِ ما نزن !
یخوارهگی
سردمه ! دستای یخ بستهمُ ها کن ! سردمه !
قبل از انجمادِ من غوغا به پا کن ! سردمه !
سَردمه ! سایهتُ رو سَرَم بتابون ! سَردمه !
خودِ خورشیدشُ تا گُم شه این زمستون ! سَردمه !
تو یخوارهگیِ سرو و صنوبر !
تو این خاموشباشِ ترسُ تُندر !
صدای داغِ فریادِ غزل باش ،
از اینجا تا گلوگاهِ یه بستر !
دستِ من تا تنِ تو فاصله داره ! سردمه !
توی شب پُر شُده قندیلِ ستاره ! سردمه !
سَردمه ! آتیش بزن سرمای شب رُ ! سردمه !
خط بزن طومارِ سرمای غضب رُ ! سردمه !
تو یخوارهگیِ سرو و صنوبر !
تو این خاموشباشِ ترسُ تُندر !
صدای داغِ فریادِ غزل باش ،
از اینجا تا گلوگاهِ یه بستر !
کجای ترانه به هم میرسیم ؟
پناهم بده کنجِ آغوشِ عشق !
بپوشون به این خسته تنپوشِ عشق !
بگیر از تنم زخمِ تنهاییُ !
بیا بشکن این بغضِ دریاییُ !
منُ تا طلوعِ کبوتر بِبَر !
منُ از قُرق ، از تَله دَر بِبَر !
نجاتم بده از تماشای دار !
منُ رَد کن از باورِ تکسوار !
کدوم شب پُر از لاله وُ پولکه ؟ کدوم باغچه گهوارهی پوپکه ؟
کجای ترانه به هم میرسیم ؟ توی ازدحامِ کدوم معرکه ؟
شکستم بده با طلسمِ نگاه !
بدزدم از این آینهی روسیاه !
من از زخمُ تردیدُ دشنه پُرم !
نگاه کن چه بیوقف دِل میبُرم !
چراغون کن از بوسه خوابِ منُ !
بدزد از دلم دل دلِ رفتنُ !
نشونم بده راهِ اُرکیده رُ !
بگو بهترین حرفِ نشنیده رُ !
کدوم شب پُر از لاله وُ پولکه ؟ کدوم باغچه گهوارهی پوپکه ؟
کجای ترانه به هم میرسیم ؟ توی ازدحامِ کدوم معرکه؟
( پایان )
-
یغما گلرویی (عکاس) از مجموعه صورت ها
-
یغما گلرویی (عکاس) از مجموعه صورت ها (2)