-
تماشايی ترين تصوير دنيا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زيبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشيد با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پيدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی يکباره راهت را
ز ناچاريست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگيهايت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سيب غزلهايم گريزی نيست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
-
نازنين
من از اين نام كه ميآيد و
اين نام مرا ميشكند
دانستم
كه سرانجام
اسير غم عشقت شدهام
تا بدنبال اسارت
در زندان دلت باز شود
تا شايد
بتوانم جايي
در دلت باز كنم.
با تو بودن برايم كافيست
با تو پاييز برايم چو بهار
و بهارم بيتو
سرد و غمناكتر از پاييز است
من بدنبال بهاري گشتم
كه مرا سبز كند
و بدنبال خزان
تا در آن ريزش برگ
همدمي يابم من
و بريزم برگهاي زرد دلم را با او
تو بگو
به همين ابر دلت
كه ببارد باران
زيرا من
چو گلي تشنه باران محبت هستم
بچشان اي نازم
به من اين شيره عشقت كه بر آن باز كنم
در اين قفل دل سنگي خود را تا باز
اين دل سنگي خود را
به مثال دل تو نرم كنم
قسمت ميدهم اي از همه دنيا بهتر
كه مرا تا آخر
هرگز از خاطره ذهن خودت پاك مكن
و به چشمان مست تو قسم
تا توان در من هست
از تو
برنميدارم دست !!!!!
-
آری...
آغاز دوست داشتن است...
گرچه پایان راه ناپیداست...
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
(فروغ فرخزاد)
:40::40::40::40::40:
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم، اگر که در خود شکستیم صدایی نکنیم،
یادمان باشد اگر خاطراتمان تنها ماند، طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم...
-
نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟:40:
دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده:40:
سراپای وجودم در فراقت آب گردیده:41:
ز هجرت دیدگانم همچو دریایی:40:
ز خون گشته غم و دردم فزون گشت:40:ه
و اکنون در میان بسترم:40:
چون شمع میسوزم برای دیدن رویت.....:40:
دو چشم اشک بارم را به روی ماه میدوزم:40:
و با او از غم و درد درون ام راز میگوی:40:م .
جز تو ای دور از من از همه بیزارم:40:
-
این چه عشقی ست که در دل دارم:40:
من از این عشق چه حاصل دارم:40:
می گریزی زمن و در طلبت:40:
بازهم، کوشش باطل دارم:40:
باز لبهای عطش کرده من:40:
عشق سوزان تو را می جوید :40:
می طپد قلبم و با هر طپشی:40:
قصه ی عشق تو را می گوید:40:
-
:40:من میان کوچه های بی کسی
:40:خلوتم را با تو قست می کنم
:40:گرچه از من روی گردانی هنوز
:40:رو به تو از روی عادت می کنم
:40:یک سبد نذرو دعا دارم ولی
:40:در میان کوچه ها جا مانده است
:40:من غریبم باز کن دروازه را
:40:گرچه مهمان رهت
:40:ناخوانده است!!!!:40:
-
:40:چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست.......
:40: ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست.......
:40:مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن.......
:40:دروغین بودم از دیروز مرا امروز تماشا کن.......
:40::40::40::40::40:
-
در پشت میله های قفس، با ستاره ها
سر گرم راز بودم، ناگاه
توفان هول برخاست
باران مرگ بارید
بنیان شهر لرزید...
فریاد بر کشیدم:
آیا کسی به داد اسیران نمی رسد
در این فضای لایتناهی؟
یک آسمان نگاه!
یک کهکشان سیاهی!
-
گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود !
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خنده ای نگشود !
این هوا ، این شکوفه، این خورشید
عشق ، این گوهر جهان وجود
این بشر ، این ستاره ، این هوا
این شب و ماه و آسمان کبود !
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان ، سری به سجده فرود !
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود !
وین زمانه هم در آستانه مرگ
بی شکایت نمی کنی بدرود !
گفتم:آری درست فرمودی
که درست است هر چه حق فرمود
خوش سرایی ست این جهان ، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی ، کاش
در جهان ذره ای عدالت بود.
-
یکی از این همه مردم
یکی از این شب ها
که ماه می تابد
آیا بلند خواهد گفت:
" خوش آمدی؟"
و یا سپیده دم، آنگه که وقت رفتن اوست
یکی زند فریاد:
" که ای دویده به پهنای آسمان دشت شب، همه شب
رهانده جان من از تیرگی
سفر خوش باد."
چه مردمان بدی!