ترجمهٔ کتب و ادبیات ایرانی
مورّخان نوشتهاند که به امر اسکندر کتب علمى و فلسفى به يونانى ترجمه و به يونان فرستاده شد ـ و نيز مىگويند که در عهد ساسانيان کتب علمى از يونانى به فارسى ترجمه شد و بين مغان و ارباب علم منتشر گرديد و اين عمل را به شاپور اول نسبت مىدهند ـ در عهد انوشيروان نيز حرکت علمى تازهاى در ايران پيدا شد و کتب علمى و ادبى و فلسفى و مقالات ملل از زبانهاى يونانى و هندى و قبطى و عبرى بار ديگر به زبان سريانى و پهلوى ترجمه شد.محور اين حرکت و جنبش بر پيرامون مرکز دولت شاهنشاهى ساسانى دور مىزد و کارکنان آن، گروهى از ترسايان نسطورى بودند.
که در الجزيره مراکزى براى نشر و تبليغ و تأليف داشتند و دستهٔ ديگر خود زرتشتيان و مغان بودند که در جنديشابور که دارلعم بزرگى بود و به تأليف و نشر مباحث علمى از طب و فلسفه مشغول بودند. در زمان انوشيروان، ژوستينين قيصر روم بنا به ترويج نصرانيت اسباب زحمت فلاسفه افلاطونيون جديد شد و هفت تن از ايشان به انوشيروان پناه آوردند زيرا اين حکميان نخواسته بودند زير بار تعاليم مسيحيت رفته باشند و گريخته به ايران پناه آوردند و در کنف دربار ساسانى اقامت گزيدند و نيز طوايفى ديگر از علماى فلسفه و طب از هر ملت و کيش در جنديشاپور که مدرسهٔ فلسفى و طبى وى جاى مدارس اسکندريه را گرفته بود هجوم آورده به کارهاى علمى مشغول بودن خاصه اطبائى که براى تکميل علم طب و رياضيات رهسپار بيمارستان و جنديشاپور مىشدند و اين مرکز اخير تا زمان بنىالعباس داير بود و بُختيشوع پزشک دانشمند ترسا از اساتيد بيمارستان مذکور بود. و نيز در خود دربار تيسفون هم نويسندگانى بودهاند که از آن جمله برزويه پزشک است که به امر انوشيروان کليله و دمنه را از هند به ايران آورد و آن را به پهلوى ترجمه کرد و قبل از او تيادورس نصرانى بوده است که به روايتى معاصر شاپور ذوالاکناف و به روايتى معاصر بهرام پنجم بوده است و کتاب (کناش) را در طب از سريانى ترجمه کرده است. (الفهرست ص ۴۲۲)
بعد از اسلام جنبش علمى مزبور در هم شکست، مگر در بعض جاىها که علماى نسطورى دنبال کار را رها نکرده بودند، و به زبان سُرِيانى کتبى نوشته و ترجمه مىشد، و در اواسط عهد بنىاميه مسلمين بهوسيلهٔ علمائى که زبان سريانى و يونانى مىدانستند شروع به استفادههاى علمى کردند و کتبى زياد از سُريانى و قسمتى هم از يونانى به عربى ترجمه شد (رجوع کنيد به: الفهرست طبع قاهره. ۳۴۰ ـ ۳۴۱) و بزرگترين مردى که از مترجمان مذکور استفاده کرده و آنان را تشويق مىکرد خالدبنيزيدبنمعاويه بود، معروفترين مصنفين و گزارندگان: حنينبن اسحق و قسطى بنلوقاى بعلبکى و ابوعمر يحنابنيوسف الکاتب و اسحقبنحنين و حُبَيشبنالحسن و بَسل و اصطفنبنبَسيل و ابراهيمبنالصلت و ثابتبنالقرّة و سملى و البطريق و يحيىبنالبطريق و توما و يحيىبنماسويه و ماسرجيس و ابوعثمان الدمشقى و سلامبنالابرش و ابنالبهريز و زوريا و هلابنهلال و حجاجبنمطر و ابنناعمه و غير هم بودهاند و بيشتر در عهد عباسيان مىزيستند.
در خلافت بنىالعباس نوبت به ترجمهٔ کتب پهلوى رسيدٰ، قديمىترين کسى که به اين کار دست زد عبداللهبنالمقفع (روزبه پسر داذويهٔ گورى پارسي) است. ديگر: خاندان نوبخت، ديگر: موسى و يوسف پسران خالد ديگر: علىبنزيادالتميمى گزارندهٔ زيج شهريار. ديگر: حسنبنسهل منجم و وزير مأمون. ديگر: بلاذُرى احمدبن يحيىبنجابر، ديگر: جبلةبنالجهم البرمکي، ديگر: هشامبنالقاسم، ديگر: موسىبنعيسى الکسروي، ديگر: زادويةبنشاهويهٔ اسپهاني، ديگر: محمدبنمطيار اسپهاني، ديگر: بهرامبنمردانشاه مؤبد شهر شاپور فارس، ديگر: عمربنالفرخان (از روى روايت الفهرست: ص ۳۴۱ ـ ۳۴۲) و شک نيست که گزارندگان ديگرى نيز بودهاند که نام آنان به ما نرسيده است
کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس1
کتب افسانه و تاريخ
بايد دانست که تاريخ قديمىترين چيزى است که روايت شده و ضبط گرديده است، ولى تواريخ را در قديم بهصورت افسانه در آورده و روايت مىکردهاند يا بهزودى بدانصورت بيرون مىآمده است و شکل افسانه به خود مىگرفته است و از اين حالت تا امروز نيز آثارى ضعيف هنوز باقى است و مىتوان گفت که هنوز تاريخ خالص و حقيقى بهوجود نيامده است ولى مقدمات آن را علم تاريخ در کار فراهم آوردن است. اگر شهرت بشر اجازه بدهد و تفننهاى ادبى بگذارند. از اينرو غالب کتب تاريخى قديم به شکل افسانه است و حتى کتب اخلاق هم از زبان حيوانات و به طريق افسانه در مىآمده است.
ايرانيان قديم و روميان و هنديان و مصريان و چينيان و حتى ابغورها و تاتارهاى وحشى داراى افسانههاى خرافى بودهاند ـ ولى عرب از يونان و ساير ملل جز کتب علمى و فنى چيزى نقل نکرد و از ايرانيان سواى کتب علمى کتبى از جنس افسانه و تاريخ و داستان و فرهنگ نيز نقل نمود وليکن به تواريخ و ادبيات يونانى و ساير ملل رغبتى ننمود و باعث اين امر به عقيدهٔ ما شباهت سختى بود که بين اصل فکر دينى عرب و پايهٔ اخلاق و ادب اجتماعى و دينى ايران موجود بود، و پايهٔ توحيد زردشتى با بتپرستى يونان و هند يا تثليث مسيحى متفاوت و با توحيد اسلامى شبيهتر مىنمود و همچنين اصول عدالت و سازمان دولتى ايران از جمهورى يونان يا هرج و مرج امپراطورى روم در نظر دولت بنىالعباس که شکل سازمان ساسانى را پذيرفته بود مطلوبتر جلوه کرده بود، از اين رو تمام کتب مشهور ايرانى از افسانه گرفته تا تاريخ و علوم از پهلوى به عربى ترجمه شد.
فهرست اين کتب
گزارنده
۱. هزار افسانه(۱) ... نامعلوم
۲. موسفاس و فينلوس.... نامعلوم
۳. ححد حسروا (؟)... نامعلوم
۴. المربين (؟) ... نامعلوم
۵. خرافة و نزهة(۲) ... نامعلوم
۶. روزبه يتيم ... نامعلوم
۷. مسک زنانه و شاه زنان ... نامعلوم
۸. نمرود شاه بابل.... نامعلوم
۹. شهريز اذوپرويز (۳) ... نامعلوم
۱۰. خليل و دعد (۴) ... نامعلوم
۱۱. کارنامج و نوشيروان... نامعلوم
۱۲. دارا و بت زرين ... نامعلوم
۱۳. بهرام و نرسى.. نامعلوم
۱۴. هزار دستان... نامعلوم
۱۵. خرس و روباه (الدب و الثعلب).. نامعلوم
۱۶. رستم و اسفنديار... جبلةبنسالم (۵)
۱۷. بهرام شوبين ... جبلةبنسالم
۱۸. خداينامک ... عبداللهبنمقفع
۱۹. مزدک .. عبداللهبنمقفع
۲۰. انوشيروان(۶) ... عبداللهبنمقفع
۲۱. زادان فرّوخ در تربيت فرزند... نامعلوم
۲۲. نامهٔ مهرداد و جشنس المؤبدانالى بزرجمهر بن البختکان... نامعلوم
۲۳. وصاياى اردشير به شاپور .... نامعلوم
۲۴. و رسالات ديگر که از صفحهٔ ۴۳۸ تا ۴۳۹ الفهرست مىتوان يافت.
(۱) . اين شخص کاتب، هشام بوده است و محتمل اين دو کتاب از کتب عهد بنىاميه باشد
(۲) . الف ليلة وليله، ابنالنديم (هزار افسان) ضبط کرده و گويد اولين کتابى که در افسانه ترجمه شد اين کتاب بود. (ص ۴۲۴)
(۳) . اين اسم عربى است و نام اصلى آن از ميان رفته است (ابنالنديم، ۴۲۴)
(۴) . کذا: الفهرست و ظاهراً بايد شهر برابز باشد، چه در زمان خسرو چنين نامى جز شهربراز که از سرداران خسرو بود نشنيدهايم.
(۵) . اين شخص کاتب هشام بوده است و محتمل است اين دو کتاب از کتب عهد بنىاميه باشد.
(۶) . کذا ابنالنديم ـ و ظاهراً بايد اين کتاب (التاج فىسيرة انوشيروان) باشد در ادب و اخلاق که بعضى مورخان منقل کردهاند (رجوع کنيد به: عصرالمأمون طبع قاهره ج۱ ص ۳۸۷) و اگر چنان باشد بايستى جزء کتب ادب و فرهنگ شمرده شود.
کتب ترجمه شده به عربی در عهد بنی العباس(۲)
کتب فرهنگ و اخلاق
غالب اين کتب يا از زبان حيوانات است يا به طريق سؤال و جواب يا مناظره و يا صحبت پدر با فرزند است. در عهدبنىالعباس اقبالى شايان به اين کتب اظهار شد، خاصه نسبت به کتاب کليله و دمنه که آن را از کتب خزانهاى دانسته و خواندن آن را از ضروريات بزرگى و پادشاهى مىشمردند، و ابنالنديم گويد نويسندگان عرب (ايرانيان مستعرب) چون ابنالمقفع و سهلبنهارون و علىبنداود کاتب زبيده و غير هم از اين کتب تقليد کرده به زبان حيوانات چيز مىنوشتند و جمعى از شعراى عرب کتاب کليله و دمنه را به شعر آورده بودند که معروفترين آنها ”ابانبنعبيد الحميدالاحقي“ و ”علىبنداود کاتب“ است.
فهرست اين کتب
گزارنده
۱. آئين نامک...... ابنالمقفع
۲. کليله و دمنه...... ابنالمقفع
۳. کتاب التاج و ماتفاءلت به ملوکهم(۱).. ابنالمقفع
۴. الادبالکبير(۲) ...... ابنالمقفع
۵. الادب الصغير...... ابنالمقفع
۶. اليتيمه ..... ابنالمقفع
۷. سيرةالفرس (اختيارنامه ـ بختيارنامه؟) ...... اسحقبنيزيد
(۱) . کذالفهرست: اين نامه شبيه کتابى است که بهنام کتابالتاج يا اخلاقالملوک به جاحظ نويسندهٔ مشهور عرب منسوب است و در قاهره به طبع رسيده است ـ مگر بگوئيم که در نامگزارى توارد شده و يا جاحظ کتاب خود را از روى کتابالتاجترجمهٔ ابنمقفع ترتيب داده و روايات اسلامى را هم ضميمه کرده است.
(۲) . اين کتاب و دو کتاب بعد در قائمةالفهرست نيست ولى ”عصرالمأمون“ جزء منقولات نقل شده ديگران هم نقل کردهاند و ظن قوى آن است که اين سه کتاب از تأليفات خود ابنمقفع باشد.
کتب علمى
به قدرى که علوم و فلسفه از يونانى و هندى ترجمه شده است، از فارسى ترجمه نشده است.علت واقعي، آن است که از دو سه قرن پيش از اين علوم يونان به سريانى نقل شده بود، و در عصر اسلام ترجمهٔ آنها نظر ب هسهولت خط ”سطرنجيلى ـ استرانثريلو“ و داشتن علائم و اعراب براى گزارندگان سهل و آسان بود و به مدد همين ترجمههاى سريانى مسلمين توانستند خط و زبان يونانى را نيز درست ياد بگيرند و به اصطلاحات آن واقف شوند و کتب هندى نيز بهوسيلهٔ اساتيد هندى که در دربار اسلام استخدام شده بودند، اول به پارسى ترجمه مىشد سپس از فارسى به عربى مىآمد ـ اما کتب علمى پهلوى از طرفى به زيادى آن کتب که به زبان يونانى هست، نبود.
زيرا گفتيم که در عصر ساسانيان نيز غالب ايرانيان مانند ترسايان نسطورى و يهوديان و شايد جمعى از مؤبدان و فلاسفهٔ زرتشتى نظر به سهولت خط سطرنجيلى سُريانى بدين خط کتاب مىنوشتند (چنانکه مىدانيم غالب کتب مانى ايرانى به زبان سريانى بوده است) و از طرق ديگر به سبب دشوارى خط پهلوى ضبط علوم در آن خط بسيار دشوار و استفاده و ترجمهٔ آن خط دشوارتر بود، بنابراين کتب علمى و فلسفى کمتر از زبان فارسى ترجمه شده است و آنچه از اين کتب ياد شده است کتاب منطق ترجمهٔ ابنمقفع است که گويند نخستين کتابى که در منطق به عربى آمد کتاب ثلاثهٔ نطق و کتاب ايساغوجى بود که وى از پهلوى به فارسى ترجمه شده است و اگر سواى اين چيزى بوده است خبر آن به ما نرسيده است.
فهرست کتب علمى و فنى
فهرست کتب
گزارنده
۱. قاطاغورياس (در منطق) ...... ابنالمقفع
۲. بارى ارميناس (درمنطق)...... ابنالمقفع
۳. انولوطيقا (در منطق)........ ابنالمقفع
۴. ايساغوجى (در منطق) ............ ابنالمقفع
۵. زيج شاهى (يا شهريار) (در هيئت).... علىبنزياد
۶. المبزيذج(۳) فىالمواليد المنسوب الب بزرجمهر (نجوم).. (؟)
۷. کتاب صورالوجوه التنکلوس (نجوم).. (؟)
۸. کناش تأليف تيادورس (طب).... (؟)
۸. کناش تأليف تيادورس (طب).... (؟)
۱۰. بهرام دخت (۴)(درباه) (طب)...... (؟)
۱۱. کتاب زجرالفرس... (؟)
۱۲. کتابالفال لاهل فارس ... (؟)
۱۳. کتاب الاختلاج علىثلاثة اوجه للفرس .... (؟)
۱۴. کتاب اثنين الرمى لبهرام جور ـ و قيل لبهرام چوبين ... (؟)
۱۵. اثنين الضرب وبا لصوالجه للفرس ... (؟)
۱۶. تعبيةالحروب و آدابالاساوره.... (؟)
۱۷. ترجمهٔ آدابالحروب و فتحالحصون و المداين و تربيص الکمين و توجيه الجواسيس و الطلايع و السراياو وضع المصالح (که براى اردشير بابک نوشته بودند).... (؟)
۱۸.کتاب بيطارى و ش.ناختن قيمت حيوانات اسحق بن على بن سليمان ... (؟)
۱۹. کتاب البيطره.... (؟)
۲.بازنامک (۵) ....... (؟)
(۳) . کذا: در عصر المأمون ج ۱ ص ۱۶۳ نقل از کشف سه کتاب پهلوى که پيش از انتهاء قرن دوم هجرى به عربى نقل شده به قلم استاد ”نلينو“ و اين کلمه به هيچ روى با لغات فارسى پهلوى درست نمىآيد و محتمل است در اصل (الفيزيذح) بوده است به فاء سه نقطه گاهى بهجاى واو پهلوى معرب مىشده است و اصل (ويژيذگ) بوده است و به معنى (مختار ـ گزيده) والله اعلم.
(۴) . از اينجا تا آخر در الفهرست جزء کتب ترجمه شده نيامده است اما در ص ۴۳۶ در عداد کتب علمى که مؤلف آن معلوم نيست آورده و ما از کتاب يا نسبت آن مىدانيم که از کتب فارسى منقول است.
(۵) . قسمتى از اين کتاب شايد جزء فصول آئيننامهٔ کبير بوده است که جداجدا نشر شده و به عربى آمده است
تاريخنويسى به زبان فارسى و اوضاع تاريخى
در زمان المعتصم بالله عباسى (۲۱۸ ـ ۲۲۷) دربار خلافت، از رجال ايرانى که تا آن روز مورد توجه و علاقهٔ خلفا بودند تهى ماند، نکبت برامکه در عهد هارونالرشيد در حقيقت اعتماد ايرانيان را از دربار عرب سلب کرد و غدر و ناجوانمردى خلفا بر سر زبانها افتاد(۱) و مخصوصاً اين قسمت در ميان طبقات نجبا و اعيان شهرت گرفت و طبعاً واکنش اين عقيدت ذهن خلفا را نيز مشوبتر ساخت و بيش به مردان سياسى و سرداران و دبيران ايرانى به اندازهٔ پيش اعتماد ننمودند ـ خاصه بعد از آنکه طاهربنالحسين هم در خراسان مأمون را خلع کرد اين سوءظن شدت يافت. بنابراين بهسوى ترکان متوجه شدند، غلامان ترک فرغانى و کاشغرى در دربار بغداد عزيز شدند و از ميان آنان مردان بزرگى در سايهٔ پرورش خلفا بيرون آمد.
دربار معتصم بدين مردان آراسته بود، ولى چون اين طايفه مانند ايرانيان زيرک و دوربين نبودند و ميانهٔ آنها به اعراب و ايرانيان گرم درنمىگرفت، به توطئههاى دربارى دچار آمده و از ميان مىرفتند، و باز دستهٔ ديگر از همان طايفه به روى کار مىآمدند ـ اين عمل موجب تزلزل دربار خلفا گرديد و ظلم و تعدّى در اکناف کشور رواج يافت. تنپرورى و عياشى کارفرمايان هم مزيد علت شده از مرزهاى مملکت سرکاشان برخاستند، و عاقبت از طرف مصر و افريقا بهدست فاطميان افتاد، و سيستان و خراسان که به سبب قيام خارجيان به رياست حمزة بن آذرک مغشوش بود به ضميمهٔ فارس، بهدست آلليث استقلال پذيرفت، و طبرستان بهدست سادات زيدى افتاده از مرکز جدا گشت و بنوساج در آذربايجان دم از استقلال زدند، و ديگر اين ممالک چنانکه بايستى به حيطهٔ تصرف بغداديان بازنگشت.
(۱) . از سخنان يعقول ليث صفار است که بسيار مىگفته است: ”دولت عباسيان را بر غدر و مکر بنا کردهاند نبينى که به ابوسلمه و بومسلم و آل برامکه ”کذا“ و فضل سهم با چندان نيکوئى کايشان را اندر اندولت بود چه کردند؟ کسى مباد که برايشان اعتماد کند!“ (تاريخ سيستان طبع تهران ص ۲۶۸).
در دورهٔ آل ليث که آنها را لثيان و صفاريان نيز گويند (۱۴۷ ـ ۳۹۳)(۲) زبان عربى زبان دربارى و زبان نجبا و معمول به دبيران رسائل بود، و پس از قدرت يعقوب سر سلسلهٔ آن خاندان (۲۴۷ ـ ۲۶۵)(۳) شعرا يعقوب را مدح به عربى گفتند، و يعقوب گفت (چيزى که من اندرنيابم چرا بايد گفت؟) پس محمدبنوصيف دبير رسائل يعقوب شعر پارسى گفتن گرفت و اول شعر پارسى اندر عجم او گفت.(۴)
(۲) . اين تاريخ تا انقراض خلفبناحمد است که در حقيقت خاندان يعقوب آن روز برافتاد و قبل از اين هم يکبار بهدست سامانيان برافتاده بود، و پس از اين هم باز ملوک نيمروز کرّوفرّى کردند و عاقبت بهدست صفويه پاک منقرض گرديدند (رجوع کنيد به: تاريخ سيستان و احياءالملوک)
(۳) . کذا تاريخ سيستان ـ و رد طبقات ملوک اسلام ص ۱۱۶ ـ ۱۷ جلوس و مرگ يعقوب در (۲۲۵ ـ ۲۵۴) ضبط شده و ظاهراً اشتباه است رجوع کنيد به: ”تاريخ سيستان ص ۱۹۹ ـ ۲۰۰ ـ ۲۳۳ متن و حواشي“
(۴) . چنين است روايت تاريخ سيستان (ص۲۱۰) ولى ما در تاريخ شعر در ايران نمودهايم که شعر پارسى از قديم وجود داشته و پيش از اين زمان هم شعر پارسى گفته شده است شايد مراد تاريخنويس شعر رسمى دربارى يا اشعارى به طريقهٔ قصايد عرب بوده است.
قرن سوّم تمام نشده بود که دولت قوى ديگر در کنار جيحون بهوجود آمد که از نظر نژاد و خانواده مقبولتر از صفاريان بود، اين سلسله با کمال زيرکى و دهاء توانستند با دربار بغداد طورى مماشاة کنند که رقبائى بر ضد آنها برنيانگيزاند، و آن دولت سامانيان بود (۲۶۱ ـ ۳۸۹) که خود را از نژاد بهرام چوبين مىشناختند، و اجداد آنها از عهد مأمون در ماوراءالنهر رياستى داشته بودند، و آلطاهر و آلليث هم از آنان حمايت کرده به آنها مشاغل عمده رجوع مىکردند، دربار بغداد اسمعيلبناحمد ـ سرسلسلهٔ سامانيان ـ را بر ضد عمروليث دومين پادشاه صفارى که طرف نگرانى شده بود برانگيخت و عاقبت دولتى بزرگ بهوجود آمد که از اقصى ترکستان تا عقبهٔ حلوان در زير ادارهٔ آن دولت قرار گرفت.
در بين اين سالها نيز در مرو و قهستان و طوس و چغانيان و گوزکانان و خوارزم مردانى ايرانى صاحب داعيه چون احمدبنسهل از خانوادهٔ کامکار، سيمجوردواتى و خانواده او، کنارنگيان و سپهبدان طوس که بزرگ آنان ابومنصور محمدبنعبدالرزاق طوسى بود، و آل محتاج و آل فريغون و مأمونيان برخاستند، و اين همه يک مقصد را دنبال کردند، و آن زنده کردن نام شهنشاهان فارس و احياء آثار گذشته ايران بود، چنانکه احمد سهل خود را از فرزندان يزدگرد مىشمرد و در دربار او مردى پير دهقان نژاد موسوم به ”آزاد سرو ـ يکى پيربدنامش آزاد سرو که با احمد سهل بودى به مرو (فردوسي)“ زندگى مىکرد که به قول فردوسى داستانهاى رستم خاندان آن پهلوان در نزد او بود، و از قول او اين داستانها وارد شاهنامه شده بود و ابومنصور کسى است که شاهنامهٔ فردوسى را به زحمت از روى خداينامه و روايات دهقانان و پيران و غيرهم گردآورده و نويسانيده بود ـ و دقيقى شاهنامهٔ خود را به امر امير نوح يا ابومظفر چغانى گفته است و کتاب حدود العالم قديمىترين جغرافياى فاسى (۳۷۲هـ) در دربار آل فريغون تأليف شده است، و شايد ابوعلى سيمجور که از ۳۷۸ تا ۳۸۴در خراسان رياست داشته يکى از تشويقکنندگان فردوسى در نظم شاهنامه بوده است، زيرا پسران محمدعبدالرزاق و اميرک طوسى که علىالتحقيق از مربيان و منعمان فردوسى بودهاند با او دوست و همدست و طبعاً همفکر بودهاند و عاقبت هم در وفادارى نسبت به ابوعلى سيمجور از ميان رفتند و ميرک طوسى با او همزنجير گرديد، و فردوسى ظاهراً دربارهٔ او يا اين اميرک مىگويد(۵) :
نه زو زنده دارم نه مرده نشان
به چنگ نهنگان مردمکشان
(۵) . ذکر اين اميرک طوسى در مقدمهٔ دوم کهنهٔ شاهنامه در نسخ خطى بهنظر نگارنده رسيده است و تاريخ فوت او را در حبس محدود غزنوى نيز در تاريخ گرديزى موجود است و بعيد نيست که مربى فردوسى در طوس اين مرد باشد و معلوم نيست ابوعلى فرصت پرورش فردوسى را داشته است.
مأمونيان همان پادشاهانى هستند که دربار آنها مجمع بزرگترين علما و حکماى ايرانى مانند ابوريحان و ابوعلىسينا و ابوسهل مسيحى و غيره هم بوده است و در شعوبى بودن اين علما ترديدى نيست خاصه ابوريحان بيروني.
اين جنبش که در خراسان يکباره در قرن سوم پيش آمده است، نتيجهٔ روشن و مستقيم انتشار خداينامه و ساير کتب پهلوى است که در قرن دوم بهوسيلهٔ ابنمقفع و ديگران و در واقع به تشويق و ترغيب برمکيان و آلسهل ترجمه شده بود و در ظرف يک قرن در اکناف ايران منتشر گرديده و اثر شگرفى در قلوب مردان سياسى ايرانى پيدا کرده بود، و نفرت درونى نجباى ايران از غَدْرومکر دربار بغداد نيز مزيد علت شده و فکر ايجاد دولتى مانند دولت ساسانى همه سرکشان و ارباب همم عاليه را برانگيخته بود.
هر چند اين دولتهاى کوچک بهتدريج در دولت بزرگ سامانى تحليل رفت و آنچه باقى ماند صيد سرپنجهٔ غزنويان گرديد، اما همانطور که خود آن دولتها در سامانيان تحليل رفتند فکر و انديشهٔ آنان نيز ضميمهٔ فکر سامانيان شد، رجال صاحب فکر در دربار بخارا گرد آمدند، خانوادهٔ جيهانيان و خانوادهٔ بلعميان و دانشمندانى مانند ابوطيبِ مصعبى که همه مردان فاضل و صاحب تأليف و نويسندگان نامى بودند و وزارت و خدمت امراى سامانى قيام کردند، و افکار تازهٔ خود را در آن درگاه تمرکز دادند.
غير از تشويق شعرا، به تشويق نثرنويسان نير از طرف سامانيان همت گماشته شد، ابوالمؤيد بلخى صاحب شاهنامه و گرشاسپنامه و عجايبالبلدان يکى از تربيتيافتگان آن دولت است، شاهنامهٔ ابومنصورى و شاهنامهٔ منظوم مسعودى مروزى نيز يکى از مآثر سامانى است، چنانکه منظومهٔ ديگر که شاهنامهٔ فردوسى است بايد يکى از آثار شعرى آن عهد شمرده شوند نه علىالمشهور از آثار غزنوي.
مهمترين کارى که در اين دولت از لحاظ پيشرفت نثر فارسى انجام شده است و بهدست ما رسيده يکى شاهنامهٔ ابومنصورى است، که در ۳۴۵ تدوين گرديد و مقدمهٔ آن به نثر و مابقى به شعر موجود است ـ ديگر ترجمهٔ تاريخ و تفسير کبير ابوجعفر محمدبنجرير طبرى است که در ۳۵۶ هجرى بهوسيلهٔ ابوعلى محمدبنمحمدالبلعمى وزير منصوربننوح و علماى ماوراءالنهر ترجمه و فراهم آمده است، و نيز ظاهراً در همين اوان کتاب الابنيه فى حقايق الادويه (اين کتاب تأليف امام موفقالدين الهروى است و نسخهاى به خط اسدى طوسى از آن موجود است) نوشته شده و حدودالعالم من المشرق الىالمغرب نيز در ۳۷۲ در گوزکانان تأليف يافته و متأسفانه به سبب اهمالى که در قرن بعد در پيروى اين جنبش نژادى بهعمل آمد و بهجاى خود بيايد، نه فقط دنبالهٔ کار برديده شد، بلکه قسمت بزرگى از کتب آن دوره نيز از ميان رفت، چنانکه آثار شعوبيه در ساير اقطار اسلامى نيز به همين جهت از ميان رفته است!.