-
مرغی سفید با منقار صورتی
رو به دریا نشسته از پهلو
از دور دیده می شود بر سنگتخته ها
مه از تل سنگ بالا می رود
تنها خروش دریا شنیدنی است و هیاهوی مضطرب ساحل.
زنی صورتی پوش با صورتی سفید
مانده است بر سنگها
وقتی مه
به آسمان برمی گردد.
آب بازها، نعشی را از آب گرفته اند.
-
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد
-
-"دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه!"
گفتند این را پیش از ازین، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!
-
هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
-
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
مردی ، مددی ، اهل دلی ، ایا نیست ؟
از اخوان
-
تو دعا کردی از من دور باشی من ولی
شکوه ی بی مهری ات با خدا میکنم
بی حضورت روزهایم میرود
لحظه هایم را فدای چشمهایت میکنم
باز احساس من را بازیچه کردی نازنین
من ولی احساس خود را هم فدایت میکنم
آرزو کردی رها گردد دلم از عشق تو
ای تمام آرزوهایم رهایت می کنم
-
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و دل به هواهای دور
سنگ برسنگ می غلتد
و گلها به شتاب
بر آب می گذرند
و آنکه ایستاده
در نسیم سفر می کند
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و سر به خیال های پریشان
از منوچهر آتشی
-
ندانم كان مه نامهربان يادم كند يا نه ؟
فريب انگيز من ، با وعده اي شادم كند يا نه ؟
خرابم آن چنان كز باده هم تسكين نمي يابم
لب گرمي شود پيدا كه آبادم كند يا نه ؟
صبا از من پيامي ده به آن صياد سنگين دل
كه تا گل در چمن باقي است ، آزادم كند يا نه؟
چه شعر قشنگی بود
-
هر که رفت
پاره اي از دل ما را با خود برد
اما... او که با ماست...
او که نرفته است....
از او بپرسيد
که چه مي کند با دل ما
از آلبوم «بابایی» پرویز پرستویی (نمی دونم ترانه سراش کیه)
نقل قول:
چه شعر قشنگی بود
کدوم؟ اونی که من نوشته بودم یا اونی که خودتون نوشتین؟!
-
آيا كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد
فرياد مي كشم
آيا كدام دست
بر پاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند
منظورم شعر شما بود:rolleye: