-
خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود
شب فرو می خزد از بام کبود
تازه بند آمده باران و نسیمی نمنک
می تراود ز دل سرد شبانگاه خموش
شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه
گاه می خندد و می تابد از اندوهی س رد
خنده ای غم زده چون خنده درد
تابشی خسته و بی رنگ و تباه
چون نگاهی که در آن موج زند سایه نرگ
سوزنک از دل ویران درختان خموش
می رسد گاه یکی نغمه آشفته به گوش
نغمه ای گم شده از سینه نایی موهوم
بانگی آواره و شوم
می کشد مرغ شباهنگ خروش
می رود ابر و یکی سایه انبوه و سیاه
نرم وخاموش فرو می خزد از گوشه بام
آه دردی ست در آن اختر لرزنده که گاه
کورسو می زند و می شود از دیده نهان
وز نهیب نفس تیره شام
می کشد مرغ شباهنگ فغان
آه ای مرغ شباهنگ خموش
بس کن این بانگ و خروش
بشکن این ناله پرسوز و گداز
بشکن این ناله که آن مایه ناز
تازه رفته ست به خواب
آری ای مرغک اندوه پرست
بس کن این شور و شتاب
بس کن این زمزمه او بیماراست
-
تو یعنی دسته ای گل را.....از آنسوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران.....تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را....به یک پرواز بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب.......به زیبایی درخشیدن
تو یهنی دوست جونه من
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بی حنجره ام من
تشنه ی یه جرعه آواز
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
-
تو ،
بيکرانه ترين خيالی در ذهن مشوّ شم
ومن،
زورقی ام در دريای عشق بی ساحلت
و فراز و فرود امواج عواطف سرگردانت
اين زورق بی خيال از طوفان دريای بي ساحل را ،
به هر سو مي کشاند ...
-
دیدم همان لبخند
دیدم هنوز جسارت اعتراف در من مانده بود
در نامه هایت آورده ای:
(( چشم ها و تکه ای از دستش را یافته ای ...))!
خواستم کمی شاکر باشم
اما
این ساده نیست
برایت تسلا وامید
بوسه دور فرستادم.
گاهی هراس در من آوار می شود
وقتی در باغچه
دستهایم پرتغال های سیاه و سفید را لمس می کند.
-
داغ دلت هر وقت که مي شه تازه بهش بگو با روزگار بسازه
ديگه بايد برم که خيلي ديره فقط نذار خاطرمون بميره
-
هان اي عقاب عشق !
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد !
در راه زندگي ،
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي ،
با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب ! آب !
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پركن پياله را ………. !
-
این چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی زمن و در طلبت
باز، من کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
عشق سوزان تو را می جوید
می طپد قلبم و با هر طپشی
قصه ی عشق تو را می گوید
-
در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هر کسی سوزد بنوعی در غم جانانه ای
گر اسیر خط و خالی شددلم عیبم مکن
مرغ جایی می رود کآنجاست آب و دانه ای ....
-
یک روز باران خوب یادم هست؛آهسته گفتی دوستم داری
با واژه های ساده اما سخت،گفتم که من هم دوستت دارم
حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم
یک شوق دیرین می دود در من، میخواهد از من خواب انگارم
فردا مرا از یاد خواهی برد، فردا؛ - همین فردا که میاید -
زان پس درونِ خود به آسانی روزی تو خواهی کرد انکارم.
مرسی عزیزم از تبریک قشنگت:blush: