-
من با تو
ریشه سوز و زمینگیرم
اما بگو چگونه برانم
انبوه مردگان را
کاغ کلاغان را ؟
این جای بالشان ، سیاه کفن ها
عذر سفر ، به خاک فروماندن
در چشم آرزوشان دزدان مردمک
زندانی غنیمتی
من می توانم
با زخم ها بمانم
چون دانه ای که در خاک
دشنام عمر ، ریزش آوار را
در گوش جان نشانم
اما :
منقار گورکنان را
این اضطراب
...
-
بر سنگ قبرم بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
بر سنگ قبرم بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائما از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تبر و تيشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود
-
دارم امید عاطفتی از جانب دوست ........... کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او ............ گرچه پری وش است ولی فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس بر گذشت ........ در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
-
تابوت ِکودکی ، به سراشیب ِزندگی
در هم شکست و هر هوس ِمرده جان گرفت
آه از چراغ ِدل ؛ که دمادم به راه ِعمر
خاموش گشت و روشنی از دیگران گرفت
من خواستار ِمرگم و آوخ که دست ِمرگ
دام ِحیات ِاین شد و دامان ِآن گرفت
-
تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم
رند عاقبت سوزی همچو ما کجا بینی
تا بد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها
صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی
ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن
تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی
-
یک روز درین خانۀ رقصنده بر امواج
ما دست فشان بر سر غم پا زده بودیم
بی دغدغه با دست تهی با لب خندان
بس هلهله تا گنبد مینا زده بودیم
-
من بی همدمم وتا به ابد
ناله در حنجره ام زندانیست
شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانیست
-
تاب بنفشه می دهد طرۀ مشکسای تو
پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو
ای گلِ خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
-
وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
-
مرگ یعنی:
پرنده ، نه.
گل، نه.
عشق، نه،
آسمان، نه
بلبل، نه!
مرگ یعنی:
ازین جهان گم! گور!
دور،
دور از تمام هستی،
دور!
مرگ یعنی:
پلید، زشت، سیاه.
مرگ یعنی:
نه آفتاب، نه ماه.
مرگ یعنی:
نه مِی، نه دوست، نه برگ.
سخن ساده:
مرگ یعنی: مرگ!
*
هر چه گویی ز قهر این دشمن
ره نیابد هراس در دل من
مرگ اگر اژدهای هفت سر است
پیشِ من، جور دوست، سخت تر است!