من به دنیا اومدیم ولی
مثل این که دنیا به من نیومد,
نگا,
زار میزنه به تنم..!
من به دنیا اومدیم ولی
مثل این که دنیا به من نیومد,
نگا,
زار میزنه به تنم..!
خودم را به شادیِ تو فروختم
و
...حواسم نبود که
حواست به بهایِ من نیست
حال
خیالت را می فروشم تا
خودم را پس بگیرم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهي اوقات فکر کردن به بعضی ها ، ناخوداگاه لبخندي روي لبانت مينشاند .
دوست دارم اين لبخندهای بيگاه ,
و اين بعضــی ها را .
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
...
تقدیم به پرمین عزیزم که خاطرش برام خیلی عزیز و دوست داشتنی
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن
سال هاست ، هُرم هیچ نگاهی آتشم نمی زند
حتی
نگاهی که رنگی از تو دارد...
می بینی !؟
شاید ، فراموشت کرده ام ؛
شاید !
از تو چه پنهان
با تمام بی پناهی ام
گاهی ایستاده
در پس همین وجود
در پس همین خنده های سرد
در پس همین گریه های گرم
هی می میرم و زنده می شوم!
سخت است
صبور باشی...
و در حجم این سکوت
نـفـسـت بنـد نیـایـد..
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر، ز هر کِه و هر کار خسته ام
دلخسته سوی خانه، تن ِ خسته می کشم
دیگر از این حصار ِ دل آزار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم، ولی نبود!
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته بی زار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
براے پروانه شــــدن
.....پیله ے دســــتان ِ تـــو کافــے ستـــــ
..........مــن را محکمــ تــر در آغــوش بگیـــــر ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده
قورت می دهم ... همه دلتنگیهایم را
و تلخ نوشته هایم را سر می كشم
انكار نمی كنم ، لج كرده ام
كه برایت بنویسم
گریه كنم
و عاشقت بمانم...
لج كرده ام دوستت داشته باشم
دلم می خواهد باور كنی
دوستت داشتم....... همین.
آه...
گاهی آرزو می كنم
كاش بودی
نه !
آرزو می كنم
كاش می دانستی
مخاطب این همه اشك
این همه انتظار
این همه شعرو احساس
تو بودی ...
آری
برای تو می نویسم......
بمیرم واسه دستایی ، که خستس از این زمونه
دلش میخواد که تک باشه ، ولی طفلی نمیتونه
همه عشقش یه سیگاره ، که رو لب هاش دود میشه
با هر کامی که میگیره ، از این زندگی دور میشه
یعنی این بود فردایی ، که اون واسش تلاش کرده
خدا لطفت دیگه بسه ، فقط بزار که برگرده
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم
شبی باران ، شبی آتششبی آئینه و سنگمشبی از زندگی سیرمشبی با مرگ میجنگمتو آتش میشویبر خرمن تنهاییمتو را با هر نفس میبویم اما باز دلتنگم
وقتی خدای آسمون بنده هاشو می آفرید
رو پیشونی هر کسی قصه سرنوشتی چید
با قلم خوشبختیها . با جوهر طلایی رنگ
رو پیشونیها می نوشت قصه خوب سرنوشت
وقتی که نوبتم رسید .مرغک بخت من پرید
قلم نوک طلا شکست .جوهر فقط سیاهی زد
وقتی خدا اینجوری دید از مرغ غم یه پر کشید
با قلم بدبختیها و با جوهر سیاهیها
رو پیشونی من نوشت :
قصه تلخ سرنوشت ...
نه امپراتورم
و نه ستاره ای در مشت دارم
اما خودم را
با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام
و به جای او راه می روم
غذا می خورم
می خوابم و ...چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی!
رسول یونان
درست زمانی که واسه ی خیلی ها همه کسی
می فهمی خودت خیلی بی کسی ......
خوابم میاد باز داره صدا میادخوابم میاد یكی با ما راه بیاد خوابم میاد هی داره تك میزنه آخه من دلم واسه دیدنه تو لك میزنه وای اگه بردارم هی می خواد تا صبح فک بزنه ...
ای بهترین یاور!
صدای گام های مرا
در کنارت می شنویی؟
آیا جایی برایم
در معبر اندیشه هایت هست؟
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلمت مان ببیند
گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش
روحی
که این همه را
دربر گیرد و بپذیرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آن چیزها که در
بندمان کشیده است
سخن بگوئیم...
- مارگوت بیکل (۱۹۵۸)
آري! ...گلم ...دلم ...حرمت نگه دار
که اين اشك ها خون بهاي عمر رفته من است
سر گذشت كسي كه هيچ كس نبود و
هميشه گريه مي كرد
بي مجال انديشه به بغض هاي خود
.
.
.
تا كي مرا گريه كند؟
تا كي؟
و بكدام مرام بميرد؟
... آري گلم دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بيانديش كه
براي تو طلوع ميكند
دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
تا آخرش بخوانم
تقصیر خودت بود
آمدی
رفتی ...
به هر چه کوتاه
عادتم دادی ...
می خواهی باور کن ،
می خواهی نه.
اما
دوست نداشتن ِ تو
از دوست داشتن ات
خیلی سخت تر است!
مچاله کن , بشکن , بند بزن , خط بزن ، حقیر کن , خلاصه راحت باش .
ارث پدرت نيست
دل تنهاي من است ..
من اکنون احساس کسی را دارم
که درد جان سپردن را تحمل میکند!
و می داند
که پس از آن
آرامش است
ونجات!
چه میشد دستانم به دستانت گره می شد
چه میشد آغوشم در آغوش خوش تو جا میشد
چه میشد اشک هایم با لبخندت یکی میشد
چه میشد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری میشد
چه میشد گل هایی را که هدیه دادم
دل قلب تو سید سید عشق میشد
من تا حالا شعر نگفتم ، اولین باره ، ببخشید :
بعد از آن بوحبوحه یک ساله
آنِ آن است که تا در بکنیم چند ماهه
آن خستگی های شبان امتحان
آن مصیبت های بی نام و نشان
سدی است که کنکور است آن
شکستم سد را به بازو توان
مث گنجیشکی که زیر برفا مونده
همه ی دلتنگیم پیش تو جا مونده ...
..... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.........دل به دریا میزنم در قیل وقال زندگی...خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی
مثل یک گنجشک زخمی در هوای بی کسی...بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی
......در همین بازی گل یاپوچ دل وامانده ام...کیش وماتم میکند رندان فال زندگی
در مهربانی نگاهت
ذوب میشود یخ احساسم
با تو می توان آسود
در انتهای راهی که به بن بست رسیده است
و بالا رفت از دیوار روزمرگی ها
و نترسیدن از آنچه پشت دیوار است
برایت دلتنگی های عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب هیچ جا نیستم
فقط گاهی یکی از پر هایم می افتد
ای مسافر غریبه چــ ـ ـــرا قلبمو شکستی
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنهام توی این غربت سنگی
می دونم بر نمی گردی شدی همرنگ دورنگی
همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟؟
...رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشنات رو
واسه من رفتی گذاشتی التهاب لحظه هات رو
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
گـــــــاهی باید کم باشی
تـــــا کمبودتــــ احساس شه
نه اینکــــه نباشی
تا نبودنــــت عــــــادتـــ شه
پ.ن:آدم توی همین نبودن هــآ گاهی رفیق ُ نارفیق رو میشناسه ..!
مرسی نارفیق :|
به تو نگاه میکنم
از سوراخ ِ کلید ِ دری
که به رویم بستهای
علیرضا روشن
تو از حال دلم چه می دانی؟!؟
دلم
سخت می شکند
و تو
آسان عذر می خواهی
عادلانه نیست....
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ
میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانیست دل تنهایتان تازه شود
چه خیالی
چه خیالی
خوب میدانم خوووووووووب
پرده ام بی جان است
حوض نقاشی من بی ماهیست
کاش غصه تموم میشد ، کاش گریه نمیکردم
من باعث و بانیشم ، دنبال کی میگردم
تقصیر خودم بوده هرچی که سرم اومد
از هرچی که ترسیدم عینا به سرم اومد
تا حس منو دیدی احساس خطر کردی
تا رازمو فهمیدی دنیارو خبر کردی
این حادثه تلخو از چشم تو میدیدم
تو روی تو دنیا بود ، من پشت تو جنگیدم ...
تا روزش فرا نرسید باور نکردم که
جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی...
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچهتنها ترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بــــــــــــــــــــــــ زرگــــــــــــــــــــــ ـــــ است ....