هیچ ندارمجز آنچه ، داشتم
صداقت !
Printable View
هیچ ندارمجز آنچه ، داشتم
صداقت !
روی شانه های من
دو فرشته لانه دارند
یکی
خوبی های تو را می نویسد
یکی
بدی های مرااز چشمان تو دور می کند
کفش ها را به پا کن
تا سپیده راهی نیست
از بیراهه می رویم تا راه کوتاهتر شود
باور کن
میان این دیوارهای تنگ
زیر این آسمان سیاه هم
می توان رقصید
می توان تا مرگ آخرین ستاره
دست ها را در جیب برد
سوت زد
آواز خواند...
كاش مي دانستي
چشم هايم زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند
كاش مي دانستي
عشق من معجزه نيست
عشق من رنگ حقيقت دارد
اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد
كاش مي دانستي
دختري هست كه احساس تو را مي فهمد
دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد
دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد
كاش مي دانستي
تو فقط مال مني
تو فقط مال همين قلب پر از احساس مني
شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمي داني من
چه قدر عشق تو را مي خواهم
تو صدا كن من را
تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم
كاش مي دانستي
شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم كه حقيقت داري
تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري
باز هم اين همه عشق
اين همه عشق براي دل تو ناچيز است
آسمان را به زمين وصل كنم؟
يا كه زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم
به خدا تو نباشي
بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم
گور من
جهانی ست ، از رويا ،
که شب به شب
با دستان خودم می کنمش
بار نگاهت بر شانه هايم سنگينی می کرد
طوری که من زير سنگينی نگاهت له می شدم
تو مرا سيه پوش خود کردی
و رنگ ماتم را بر من گزيدی
از من خواستی ، تا پيدايت نکردم سيه پوشت باشم و بمانم
حال تو نيستی و من در جستجوی تو
جستجويی که پايانش معلوم نخواهد بود
و هنوز هم به اميد تو
رنگ مشکی را بر تنم نقش بستم
به اميد اين که روزی بيايی ...
درد بودم ودرد را خواندمبغض بودمو گریستمو در سپیده ای که بال کوترگلگونه می نمودو مرگبا بوی سنگینشدر کوچه می گردیدزخم راو آتش راسرودم
نشستهماهبرگردونهعاج.بهگردونميرودفريادامواج .چراغيداشتم،كردندخاموش،خروشيداشتم،كردندتاراج...
ای که با من دشمنی داری
شراب ما بی جام است
ملامت گران را سیراب نتوانیم کرد
مد این دریاها سکوت ماست
و جذر آن نیز جوهر قلممان
یادبودها را دور افکنید
و ما به دنبال خواب آرزوها می کوشیم
در زمین و اطراف آن گشتید
و ما آسمان را درنوردیدیم
ملامت کنید و ناسزا گویید
با روزهای ما ستیز کنید و دشمنی ورزید
ستم کنید و سنگ اندازید و در صلیب کشید
زیرا روح و جان نزد ما گوهری است
که هرگز ستم پذیر نیست
خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
مردم سکوت ما را عیب دانستند
سخن گفتیم لیک گفتند: بسیار سخن می گویید
باز خاموش شدیم و چیزی نگفتیم
گفتند:با سکوت می فریبند
سخن گفتیم و پنداشتند
ما نیرنگ داریم