-
در هفت آسمان جو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیی کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هر اینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای
...
-
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
-
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
دیرن خانه غریبند ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاس ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خک فشاندیم بن تک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عق بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
...
-
در باغ سبز چشمت، صدها بهار داری
من دشت خشک و خالی، با من چکار داری؟
من بیقرار و تنها، دور از تو نا شکیبا
تو عاشقان مشتاق،پروانه وار داری
شب های بی ستاره، ای ماهرو روا نیست؛
ما را در این سیاهی، چشم انتظار داری
ای دیده از تو روشن، خوش بود اگر ز یاری
از چهره ات چراغی بر رهگذار داری
ای دل چه می ستیزی با ترک تازی عشق
تا سهمگین نبردی با روزگار داری.
-
این طناب خیمه را بر مگسلان
خیمگاه توست ای سلطان مکن
بی تو در یک دم زدن تاوان بود
مهلت عشاق را تاوان مکن
نیست در عالم زهجران تلخ تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
-
نایِ عشقم، تشنۀ لب های تو
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ دره ها
می گریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
می روم تا ساحلِ دریای تو
هو کشان همچون گوزنی کوه سار
می دوم هر سوی، ره پیمای تو
مست همچون برّه ها و گله ها
می چرم با نغمۀ هی های تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستی هاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟- لفظِ مهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو.
-
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در ایینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
-
در پیِ آن نگاه های بلند،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
-
دل برغبت میسپاردجان بچشم مست یار
گر چه هشیاران ندادنداختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
وز تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر بر آید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
-
ستارگان بلند
کبوترانی در بند مانده را مانند
شهاب شعله وری ناگهان ز دام گریخت
به شام تیرۀ ما، رنگ روشنایی ریخت
من از میان قفس،
شادمانه، بانگ زدم:
نشانه ای ز رهایی
ستارگان دانند!