تمام قلب ِمان فرياد ميكرد
تو را تا بيكران ها ياد ميكرد
درونِ سينه ام غوغايِ غم بود
نبايد كَس دلِ من شاد ميكرد؟
Printable View
تمام قلب ِمان فرياد ميكرد
تو را تا بيكران ها ياد ميكرد
درونِ سينه ام غوغايِ غم بود
نبايد كَس دلِ من شاد ميكرد؟
دوستان را ياد كردن عار نيست
قيمت كاغذ كه صد دينار نيست
دوستان را ياد كن تا زنده اي
بعد مردن دوستي در كار نيست
تو را گم كرده بودم در سياهي
دو دستم تكيه اي بر باد ميكرد
و اكنون هيچ هيچم مُرده ام من
ببين قلبم چرا فرياد ميكرد
دلم میل گل باغ ته دیره
درون سینهام داغ ته دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم
وینم آلاله هم داغ ته دیره
همیشه ماندگار من همیشه در هنوز ها
صدا بزن مرا شبی
به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی
یکی از آن همه یاران رفته بازنگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد
به دست من نرسیده آنچه دست و پا کردم
دریغ از آن همه گلهای پرپر فریاد
که گوشواره گوش کر قضا کردم
همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال
ترا که جان مرا سوختی دعا کردم ...
من ندانستم از اول که تو بی مهرو وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی
يا روی پاکتها خودم را مینويسم
يا میکشم دور خودم ديوار چين - شعر-
تقدير من يک عمر پرسه در خيابان
با آدمکهای غليظ و تهنشين، شعر!
حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خون شاعر بر زمين - شعر-
بغض تمام ابرها را من سرودم
باران نمیبارد بيايی زير اين شعر!
روزها رفته که او نامده است
گرچه او رفت که باز آید زود
کس نمی دانست اکنون به کجاست
روی این جاده ی چون خاکستر
زیر این ابر کبود
کس ندارد خبر از هیچ کسی
شب دراز است و بیابان تاریک
پیش دیوار یکی قلعه خراب
ماه سرد و غمگین
خرد می گردد در نقشه ی آب
زیر چند اسپیدار
شکلها می گذرند
مثل اینست که چشمانی باز
سویشان می نگرند...
در کوفه ی سکوت خدایا ستاره ای!
گم کرده ام نشانی ِ شب های چاه را
دیدم شبی برابر ِ چشمانِ ماتِ من
شیطان شکست پنجره ی رو به ماه را
ای خدا دلگیرم ازت
ای زندگی سیرم ازت
ای زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
وقت خلاصی از همست
ای دنیا بیزارم ازت
تو باید جایِ من باشی.. بفهمی من چرا تنهام
بفهمی چی بهت می گم.. ببینی از تو چی میخوام
به من خوبی نکن، شاید.. برای هردومون بد شه
نشستم تو دل طوفان، بزار آب از سرم رد شه
به من خوبی نکن، وقتی.. کنار من نمیمونی
نگو بد می شم از فردا، تو که دیدی نمیتونی
چه وقتهایی که بد میشی، چه وقتهایی که آشوبی
تمام دردِ من این جاست، تو هر کاری کنی خوبی
يك مشق خط خورده و بعد،نفرين به خودكار قرمز
سي،نَه! چهل تا جريمه، از مشق دشوار قرمز
تخته سياه قديمي، آيينه ي بي كسي ها
گچ ها فقط يك غبارند،تعريف زنگار قرمز
شايد كه رازي نباشد، سارا ببيند نوشتم
سي تا انار بريده با دست تبدار قرمز
حكم سبد دارد امشب اين دفتر پر انارم
همپاي من مي شمارد با چشم بيدار قرمز
شب شد خدايا و مانده ده تاي ديگر برايم
فردا كسي مي شمارد آن را به خودكار قرمز
ز شاهراه شهادت چو بگذری ای دوست
بسا که بر رخ دولت کنی کرشمه و ناز
به خون، وضو نکند گر قتيل راه وفا
به قول مفتی عشقش درست نيست نماز
به آستان جلالت جبين به عجز نهم
که کيميای مرا دست خاک کوی نياز
سرم به عرش سنان بهْ، تنم به فرش تراب
که مرد راه نينديشد از شيب و فراز
ازل به گوش دلم پير مي فروشان گفت:
در اين سراچه بازيچه غير عشق، مباز
به عشق دوست قسم، هر بلا رود سرم
من آن نيم که از اين عشق بازی آيم باز
عابد تبریزی
ز خونِ حسينش، به دوش دگر
فرو هِشته، آغشته دَستار سر
بدين سان رَوَد خسته، تا پايِ عرش
بنالد به درگاهِ داراي عرش
بگويد كه: خونِ دو والا گُهَر
ازين ظالمان، هم تو خواهي مگر
ستم، كَس نديده ست از ين بيشتر
بدِه دادِ من! چون تويي دادگر
روح الأمین بو بقعه ی عرش آستانده
فرش ائتمگه همیشه ائدر شهپر آرزو
زینب(س)گؤروب جنازه سینی یئرده بی کفن
ائتدی او نعشه چکمگه بیر معجر آرزو
صرّاف تبریزی
و آن تن ِ سر بريده در گِل و خاك
و آن عزيزان به تيغ، دل ها چاك
و آن چنان ظالمان بدكردار
كرده بر ظلم خويشتن، اصرار
سنایی غزنوی
رخصت وئر آچا باشینی زینب (س) چکه ناله
باش آچماقی چون مشق ائلئییب چوخ ئولن اوسته
صرّاف تبریزی
هر چند كه گُل نشانه ی زيبايي ست
بي عشق ِ حسين، هيچ گُل، زيبا نيست
زيباست حسين و عشق ِ شورانگيزش
هر كَس كه بدان ز پرده ی دل نگريست
در معبدِ عشق چون حسين است، دل و جان
جان كرده فداي حضرت جانان، كيست؟
عباس براتی پور
تالاپ.
ماه بر بام خانه ام می افتد.
ادامه باران ها همیشه زیبا نیست
همین طور ادامه رویاها...
نیستی
و این شب سرد و غمگین
ادامه سرمه ای است
که تو به چشمانت کشیده ای...
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش!
شرمنده ام عالمجه بو لطف و کرمیندن
جان بولدوم علی،تربت پاک قدمیندن
اود دوتدی،آلیشدی دل و پر دود دویندن
لیلا سنه قربان اولا،چکمه بو قدر آه
صرّاف تبریزی
هر زمان با تو یار اندیشم
تا تو اندر جهان چه خواهی کرد
نقش آب روان مباش به پاس
نقش آب روان چه خواهی کرد
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
من منتظر ديدار تو هستم،
سهل است بگويم که گرفتار تو هستم،
من در پي اين حادثه غمخوار تو هستم،
هر چند که دور از مني و من ز تو دورم،
بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم
مزن به بی کسی ام طعنه زانکه در ره عشق
به در دوست گریبان به غم هم آغوشم
صرّاف
مجمع خوبی و لطف است عذر چو مهش
لینکش مهر و وفا نیست خدا یا بدهش
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی من شو و بر خور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
كه وحشی می كند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد كرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر كردی معما را
آن خبیث ،از شیخ میلایید ژاژ
گژنگر باشد همیشه عقل کاژ
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد
دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد
جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد
ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح
زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
دلِ من زير پاي تو به جرم عاشقي له شد
ولي جرم ِ من اي ظالم سزايِ ديگري دارد
تو گفتي دوستت دارم، ببين، از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفايِ ديگري دارد
خدايا! گر چه كفر است اين، ولي باور كن اين شب ها
دلم كافر شده، زيرا خداي ديگري دارد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسکجاست دير مغان و شراب ناب کجاچه نسبت است به رندی صلاح و تقوا راسماع وعظ کجا نغمه رباب کجاز روی دوست دل دشمنان چه دريابدچراغ مرده کجا شمع آفتاب کجاچو کحل بينش ما خاک آستان شماستکجا رويم بفرما از اين جناب کجامبين به سيب زنخدان که چاه در راه استکجا همیروی ای دل بدين شتاب کجابشد که ياد خوشش باد روزگار وصالخود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجاقرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوستقرار چيست صبوری کدام و خواب کجا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایها النّاس بیاید و گردش دوران را بنگرید
قدرت مطلقه ی خالق سبحان را نگرید
دل مبندید بر این قیل و قال و دستگاه چند روزه
با چشم عبرت آیید و عالم امکان را بنگرید
زرق و برقی که در این دنیا ی فانی میبینید
هنگام وزش باد بیایید و شمع شبستان را بنگرید
چون پلی شکسته است جهان بر روی آب
در آنجا منزل نکنید و فرزانه بنگرید
حسین منزوی زنجانی
ن
دلق ملمع زنار راه است
صوفی نداند این رسم و این راه
هرچه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
نرود از دل ما مهر و وفا، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقّر باشم
و به جای «تو» بگویم که: «شما» بدتر شد
در بهار هم ديگر،قاصدك نمي رقصد
در هوا نمي ماند، نم نمك نمي رقصد
بر سكوت ماهي ها، يك نفر تلنگر زد
ماهي بلور اما، كم كمك نمي رقصد
دیگر نه آرزوی نجیبی،نه اتنتظار
کابوس بی کسی،ته دل انزوا گرفت
تا نیفتد به دو چشم تو مرا چشم،دگر
چه خیال است مرا خواب به مژگان آید؟
درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان
تو را كشید و مرا آفتابگردانت
میان حوصله گیج باد سرگردان
همیشه اول هر قصه آن یكی كه نبود
نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان
و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او
هزار و یك شب و صد شهرزاد سرگردان