دیده ی قربانیان چشم سخنگو گشته است
بس که مردم را تماشای تو حیران کرده است
صائب
Printable View
دیده ی قربانیان چشم سخنگو گشته است
بس که مردم را تماشای تو حیران کرده است
صائب
تر مانده چشمم ز دود سیگارت/زودتر خاموشش کن وگرنه ...نم به قیافت!
تا زجوش افتاد می،میخانه شد زندان من
سینه های گرم را بی جوش دیدن مشکل است!
صائب
تا دل به تو بربستم
عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمان ها
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کَس ز آتش بیداد، غیر ِ دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی ِ شام ِسیه، صبح سپید
چه جایِ من؟ که در این روزگار ِ بی فریاد
ز دستِ جور ِ تو ناهید بر فلک نالید
که راست سایه در این فتنه ها امیدِ امان
شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید
در عشق تو فرد است نسیمی ز دو عالم
عاشق نبود کز دو جهان فرد نباشد
عمادالدین نسیمی
دوباره مشک، دریا _ یک دوبیتی_
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین _یک چارپاره_
دو دستت روی شن ها _یک دوبیتی_
یاری دوت،غیری اونوت،سن ده گؤزوم مجنون تک
ممکن اولماز اولا بیر جان ایکی جانان ایله جمع
حکیم نباتی
( ...یار را بگیر؛غیر را فراموش کن،و تو ای چشمم ،همچون مجنون
غیر ممکن خواهد بود یک جان با دو جانان شود جمع)
عبور لحظه ها را می شمارم
زمان بی گذشت انتظارم
فتاده آذرخشی در ضمیرم
ز چشم ابری ام اخگر ببارم
مردومی دؤنوب سنگه باغلادی
تیری طعنه ، دهر، یاغدیریر همی
یاری سنگیدیل ، تیری چشمی هم
یاغسا، بیر امان ایستر ، ایستمز!؟
صاحبی تبریزی ( پکر)
معنی:
( مردمش او را به سنگ بستند
دهر نیز بر سرش تیرِ طعنه میریزد
یارش سنگدل( که)هست،اگر تیر چشمانش نیز
-ببارد،امان میخواهد،یا نمیخواهد!؟)
ز
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
تو که تنها نمیمونی منه تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگهدار اما دستامو رها کن
دست تو اول عشقه بسپرش به آخرین مرد
مردی که پشت یه دیوار واسه چشمات گریه میکرد !
در بیابان محبّت تفته ام از داغ تهمت
بارشی دارم زرحمت تشنه کامان را چو رودم
مجید صبّاغ ایرانی
میان شاخه های جنگل عشق
گذر کردی وگشتی مشعل عشق
چه خوش بر قد نازت مینشیند
لباس دلفروزی مخمل عشق
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغانِ چمن گمشدهای ست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین ِ حوادث خبری ست
نه به گلشن، اثر ِ پائی هست
هیچکس را سر ِ بدخوئی نیست
همه را میل ِ مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین،
اگرت دیدهی بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت؟ که فردائی هست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
هم صدفم،هم اینجیئیم،حشر و صراط اسینجئیم
بونجا قوماشو رخت ائله،من بو دوکانه سیغمازام
نسیمی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
یالانچی بوش سؤز اوستونده گلرلر شوره یونگوللر
نئجه سسلندیرر اسسه یاواش بیر مئه نیستانی
مجید صباغ ایرانی
معنی:
(سبک مغزان به شور آیند ز هر حرف بی مغزی
به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را
صائب)
ی
یارب به خدایی خدایی
وانگه به جمال کبریایی
از عمر من آنچه هست برجای
بستان و به عمر لیلی افزا
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش می کوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
عمر خیّام
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و در کنار درک تو
کوه از کمر شکست
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت!
عمر خیّام
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صدهزار ای ساقی
خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی
بادیم همه باده بیار ای ساقی
یارینی هئچ واقیف-اغیار ائیلمه
دیو ایله اولاشما،بازار ائیلمه!
حقدن ئوزگه سن سانا یار ائیلمه
احسنی تقویمی اینکار ائیلمه!
نسیمی
هوای گريه دارم تو اين شب بی پناه
دنبال تو می گردم دنبال يه تکيه گاه
دنبال اون دلی که تنهايی و ميشناسه
دستای عاشق من لبريز التماسه
سکوت شيشه ايمو صدای تو ميشکنه
تو آسمون عشقم شعر تو پر ميزنه
با تو دل سياهم به رنگ آسمونه
تو بغض من ميشکنن شعرای عاشقونه
هزار و يک شب من پر از صدای تو بود
گريه ی هر شب من فقط برای تو بود
دور گئل ای عشق،کؤنول مولکونو بر باد قیلاق
عقلی یغمایه وئرک شهری نو آباد قیلاق
گئل گیلن سؤز بیر ائدک،غیری آرادان گؤتورک
جانی جانانه وئرک،دهریده بیر آد قیلاق
نباتی
قلم اکنون تفنگ است اي برادر
مرکّب چون فشنگ است اي برادر
خشابش را ز ايمان و ز دانش
پُرش کن وقت جنگ است اي برادر
ریحان خلد نیست سزاوار هر سفال
هر مرده دل چگونه شود کامیاب شب؟
صائب
به قدر فهم تو کرده اند وصف دوزخ را
که مار هفت سر و عقرب دو سر دارد
////
خدای خواهد اگر بنده عذاب کند
ز مار و عقرب گزنده تر دارد
////
از آن گروه چه خواهی کز هزار نفر
اقل دویست روضه خوان خر دارد
////
دویست دیگر جنگیر و شاعر و رمال
دویست واعظ از روضه خوان بتر دارد
ایرج میرزا
دل رمیده ی ما را صدای پا سنگ است
بر آبگینه ی ما نقش آشنا سنگ است
صائب
تا شمع قلندری بهائی افروخت
از رشته ی زنار دو صد خرقه بسوخت
دی پیر مغان گرفت تعلیم از او
و امروز دوصد مساله مفتی آموخت!
تا نفس در سینه دارم قطره خونی در عروقم
عهدها با خلق بستم پایبند آن عهودم
مجید صبّاغ ایرانی
مرا هجر تو مي سوزد دمادم
زدودش تيره گشته کل عالم
اگر عالم زحُسنت با خبر بود
جهان مي شد سراسر غرق ماتم
مانده ام اینک پس ابر زمان
همچو خورشیدی به کنج آسمان
مجید صبّاغ ایرانی
نا بهنگام زند نوبت صبح و شب وصل
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باید ایام
نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن
نئدن أوزوم گؤلسؤن بابا گؤرگؤروم
آز قالیبدی شیرین عقلیم چیلدیروم
سندن باشقا دردیم کیمه بیلدیریم
بو ایشه بیر چاره آللاه عشقینه
چوخ واراییق بنزیریک چوخ دوشکونه
بندر اوغلو
هوای قریه را مسموم کردند
قناری هایمان را بوم کردند
حیاط خانه مان را تنگ کردند
تمام شیشه ها را رنگ کردند
تمام دختران در خواب بودند
زنان قربانی مهتاب بودند
حرامی ها خدا را کور کردند
و از این دور و بر ها دور کردند
دیل دئمک دن کسیلیب،تن حرکت دن وه کیم
کنج ِ غم خانه یه بیر صورتِ دیوار اولوبام
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی