نجوایی از سوی تو
نگاهی کوتاه از تو
لبخندی بر لبان زیبایت
و من خود را غرق در عشق یافتم
Printable View
نجوایی از سوی تو
نگاهی کوتاه از تو
لبخندی بر لبان زیبایت
و من خود را غرق در عشق یافتم
بعد از مدتها سر زدن به اين تاپيك واسم جالبه :
ما ، نان بهنرخ خون جگر خوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر از شعور رو به شعار آورد
ما فهم این سخن نتوانستیم
ما خفتگان بی خبر دوشین
امروز را ندیده رها کردیم
در انتظار دیدن فرداییم
ما ، جان و تن به خدمت شیطان گماشتیم
ما در بهشت آدمو حوا
ماه برهنه را که شکافی به سینه داشت
پیش از نزول باران ، در چشمه ی بلوغ
شلاق می زدیم
پروانگان شوخ جوان را
در دفتری سپید تر از بستر زفاف
سنجاق می زدیم
ما عطر عشق را
در لابلای حافظه و جامه داشتیم
قاب طریف عکس من و تو
ایینه های کیف زنان بود
اما هنوز ، اینه های بزرگ شهر
تصویر فقر و فاجعه را باز می نمود
در روز جنگ ، دشمن او جز پدر نبود
هنگام مرگ ، نوجه بر او جز پدر نخواند
ما هم به سهم خویش
افسانه ای بر این همه افزدویم
ما ، بردگان فقر و اسیران آفتاب
از فخر شعر ، سر به فلک سویدم
ما ، بازماندگان مشاهیر باستان
از نسل ابلهان
از نسل شاعران
یا نسل عاشقان کهن بودیم
کنون چراغ عشق درین خانه مرده است
بابت خرابكاري من رو ببخشيد اين همون اصرات غيبتمه
تو بازنده ای زندگی!
و من آن فسیل هزار ساله که دیگر فریب نمی خورد!
نه به آسمانهای آبی ت
نه به هوای تازه ت
نه به صبح
و شادی های تو خالی ت
و غمهات
هه!
دیگر حنایشان رنگی ندارد
من آن فسیل هزار ساله ام که دیگر فریب نمی خورد
و تو!
بازنده ای زندگی
دیگر مرا به هر چه می خواهی بفریب
مرا به هر چه می خواهی بفریب
الا به عشق!
که برای چنین فریبی
هنوز با دست لرزان آغوش باز می کنم...
میان جان دو انسان، چنین به هم نزدیک
چقدر فاصله؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هالۀ تبسم و شرم؟
چقدر بودن در پردۀ سکوت و نگاه؟
*
چقدر دوری از آفتاب آن لبخند
چقدر محروم از سایه سار آن گیسو
چقدر باید سر کرد بی نوازش او
چقدر؟
*
چقدر...؟چقدر؟
به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها
به حکم مبهم تقدیر سر نهادن ها
*
بشر چقدر به درمان عشق درمانده ست؟
مگر چقدر ازین عمر بی ثمر مانده ست؟
مگر چه کاری خوش تر ز دوست داشتن است؟
مگر که عشق گناهی برای مرد و زن است؟
چقدر باید بر این گناه تاوان داد؟
چقدر باید خاوش ماند تا جان داد؟
چقدر پرسه زدن در خیال، با اندوه؟
چقدر صبر، چه صبری به سهمگینیِ کوه؟
چقدر سرخ شدن زیر تازیانۀ شوق؟
چقدر بی تو نشستن درین سکوت و ستوه؟
*
چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو در نوردیدن؟
*
میان جان دو عاشق چنین به هم نزدیک
چقدر باید مشتاق ماند و صبور
چقدر باید نزدیک بود و از هم دور
چقدر؟
چقدر؟
روي علف ها چكيده ام.
من شبنم خواب آلود يك ستاره ام
كه روي علف هاي تاريك چكيده ام.
جايم اينجا نبود.
نجواي نمناك علف ها را مي شنوم
جايم اينجا نبود.
دارم به شهر شما دست می کشم
دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می اید
من از مرزهایی که هنوز ، می ایم
دارم اینجا خانه ای می سازم
همین جای وقت هایی که ندارید
دارم به شهر شمانگاه می کنم
دارد از تمام کوچه های مرده
صدای کودکان و سرودمی اید
و زنانی که به پنجره می ایند
و مردانی که به چشم انداز
دارم به شهر شما دست می کشم
قسم می خورم به چتر که باز می شود
قسم می خورم به تماشا که شهر
پر از حرف های تازه شود
برادران بارانی ام
خواهران برفی ام
از درست به حرف هایم نگاه کن
راهی به کودکی های جهان می رود
از درست به چشم هایم نگاه کن
راهی به سرودهای فراموشی
می خواهم چشمهایمان را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان
حرفی اگربود
تو از تمام وقت های با خودت
چیزی بگو
ابتدا سکوت است
...
تا ناکجای آسمان ها بروم
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلندتر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست