-
عشق جز غم نيست
و هجران نفس عشق است
چشمان تو شبهاي تاريك مرا روشن كرده
. لبانت برايم طراوت هستي است
تو نيستي و من ديرگاهي است كه مرده ام
و اين سينه در فراق تو
پر التهاب گشته
من براي كوچ بي رحمانه ي تو ترانه ي سوگواري سر داده ام
من مرده ام و گويي هرگز نبوده ام
-
اكنون جز آروزي مرگ هيج نيس اندر دل من
روزها بي تو آغاز ميشوند
و مرگ از من دريغ گشته است
تا چند
بر اين انتظار تهي
شامگاهان را به صبح رسانم
همه ميدانند من به روز موعود دل بسته ام
و رسيدن به تو آرزوي من است ....
-
گفتم از عشقت جدا شوم
و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم
دل من محبوس است در زندانی که میله هایش حرف های عاشقانه ی تو
و زندانبانش چشمان دلربای توست
ای کاش نامه های عاشقانه ام را به همراه کبوتران سپید
برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم
نه نه!
نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم
من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم
و اگر حتی روزی وقت آزادی ام فرا رسید
به کبوتران سپید خواهم گفت
که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند
-
چقدر غربت این ثانیه ها برایم آشناست.به اندازه نیمی از عمرم.
باز هم فریاد.سیاهی.گریه..
...سکوت...
و باز هم روزهای یکی در میان.
من مال اینجا نیستم.خانه ام جای دگر است.
ای کاش می شد...هیچ...نمی شود...
سکوت.آرامش.لبخند...کسی آمد..
کسی آمد و تمام لالایی های خوانده و ناخوانده ام را برایم تکرار کرد.
چقدر دنبالش گشته بودم.خودش آمد..
او یکی بود یکی نبود من است...او خدای من است...
همه ذرات وجودم آنجاست.. آسمان را گویم.
همه از جنس هم اند.همه از جنس خدا.. نور.. شفا..
خانه ام اینجا است در همان جای قدیم.
-
دستی از میان سیاهی ها مرا از اینجا برد
به جایی از جنس آبی آسمان
شاید الف.لام.میم زندگی من این است:
یافتن نور سبز میان دستان پیرزنی با چشمان بارانی.
احساسش کردم
انگار کسی قلبم را با چیزی از جنس نور گره زذه باشد.
صدایش کردم
غریبه آشنای سال های دیروز و امروزم می شناسمت.
-
دیشب در میان تلاطم زیبای زندگی ام ستارگان را شمردم.
۱...۲...۳...تاکجا رفتم؟
نمی دانم.
اما به یاد دارم آنان دیگر نوری نداشتند.
آن روزها ستارگان آسمان زندگی ام مهتابی تر بودند.
کاش می شد با دستان کودکی ام آنان را بار دیگر رنگی می دیدم.
امروز شب را دیدم.
شبی تاریک و ظلمانی.
گشتم و گشتم.
ستارگانم را یافتم.
با دستان خود آنان را پرنورورنگین ومهتابی کردم.
امروز تو را می بینم در دل وسعت خویش.
و من با خود ابدیتی خواهم ساخت به وسعت تمام تمام ستارگان.
راستی چه کسی می داند دستان من تا کجای آسمان پیش رفتند؟
و من باز هم می شمارم.
۱...۲...۳...این بار را پله پله تا خدا پیش می روم.
-
باشد! سکوت کن گل گندم! سکوت کن
از ترس قصه سازي مردم سکوت کن
باشد غرور من که برايت عزيز نيست
بي هيچ زحمتي به تبسّم سکوت کن
از ياد برده اي نکند آن گذشته را؟
کوي بهشت، آن در هشتم؛ سکوت کن
اينجا ميان اين مه سردي که حاکم است
ساعات و کوچه ها گم و من گم؛ سکوت کن
حوّا سقوط کرد و زمين نعره اي کشيد
امّا تو باز هم -گل گندم!- سکوت کن.!..
سياوش گودرزي
-
به دوش هامان تنهایی
پاره سنگ بزرگی ست.
وحشت زده ترین درختی
که هیچ سایه ای برایش نیست
ما
حبس قسم های تقویمیم
اینجا که تاریخ هیچ لحظه ای تلنگر تو را نچشید
بگذار سرود فراموشی ام را
نخوانده برگردم.
وقتی باران
نمی تواند
با من ببارد
تو
جای ابرها را خالی گذاشته ای.
پردیس نصیری
-
نامه ای پر از باران
برایت بنویسم
وقتی به هوای دیدنت
قلب ابرها هم
تند تند می تپد
یاد تو مثل چیزی
شبیه یک قطره باران
بر لبهای خشک و ترک خورده ام
لیز می خورد
-
خانه های گچی لِی لِی روی موزاییک های ایوان
این خانه ها هم دلتنگ سنگ شده اند
سنگدل زیبای من!
خانه های دلم برایت تنگ شده اند...