ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
مولوی
Printable View
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
مولوی
آن لاله نامِ لاله فروش، از دو زلف خود
بر ماه و زهره غالیه پوشی کند همی
بی زر چو پا نهی به دکانش کند خروش
ور زر دهی چو غنچه خموشی کند همی
گر خویشتن به سیم فروشند عجب مدار
کان سیم چهره ( لاله) فروشی کند همی
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:
کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
درد بي دردي علاجشآتش است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنهایی و تاریکی آغاز کدورتهاست
خوش وقت سحر خیزان وان صبح و صفا دریا
بردار و ببر دریا این پیکر بی جان را
در سینه گردابی بسپار و بیا دریا
تورا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
-------------------------------------------
در گذرگاه زندگی
با قطاری از آرزوهای زيبا
به سوی ميعادگاه در حرکتم
و رويش جوانه ها
بذر اميد را در دلم می کارد
که با اشک الماس نمايم
آبياريش خواهم نمود
و شبنم نقره ای را صبحگاهان از روی گونه هايم
به کمک خورشيد فروزان جمع خواهم نمود .
سلام
.........
دريا ، صبور وسنگين
مي خواند و مي نوشت
"... من خواب نيستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نيستم !
روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم
روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"
...
مردم ما به همديگه فقط زود عادت مي كنن
حقا كه بي وفايي رو خوبم رعايت ميكنن
درسته كه اينجا همه پاييزا رو دوست ندارن
پاييز كه از راه برسه پا روي برگاش مي ذارن
اما شايد تو زندگي يه
بغض خيس و كال دارن
چند تا غم و يه غصه و آرزوي محال دارن
--------------
سلام عزیزه دلم دلم واست یه کوچولو شده بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] قربونت بشم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آدما از آدما زود سير ميشن
آدما از عشق هم دلگير ميشن
آدما رو عشقشون پا ميذارن
آدما آدمو تنها ميذارن
منو ديگه نميخواي خوب ميدونم
تو کتاب دلت اينو ميخونم
منو ديگه نميخواي خوب ميدونم
تو کتاب دلت اينو ميخونم
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو ميگفتي که گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آي آدماي روزگار
چي ميمونه از شماها يادگار
آدما آي آدماي روزگار
چي ميمونه از شماها يادگار
ديگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نميخواي بموني توي اين خونه
چشم تو دنبال چشماي اونه
همه حرفاي تو يک بهونه س
اون جهنمي که ميگن اين خونه س
همه حرفاي تو يک بهونه س
اون جهنمي که ميگن اين خونه س
__________________