امشب به هيچ وجه دلم وا نميشود
گويا كه خاطر كسي از من گرفته است
Printable View
امشب به هيچ وجه دلم وا نميشود
گويا كه خاطر كسي از من گرفته است
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو كه نباشي زندگي پوچ است ! پوچ است !
و تا هميشه داغدارم ، داغدارم !
تو كه نباشي مثل برگي مرده در خويش
خود را به دست باد و باران مي سپارم
موتی حالیندا منه باخدی پدر
بو دل ویرانیمی یاخدی پدر
زیر خاکه سو کیمی آخدی پدر
الفراق آه الفراق،آه الفراق
(در حال مرگ به من نگاهی کرد پدر/این دل ویرانم را سوزاند پدر/زیر خاک همچون آب روان شد پدر/ الفراق آه الفراق آه الفراق)
لیلی خانم(قرن7 قمری)
قسم به دوزخ قسم به چنگيز
قسم به حال و هواي پاييز
قسم به تهمت قسم به مريم
قسم به گندم گناه آدم
نه باغ ليمو نه باغ سيبي
نه دلربا و نه دلفريبي
نه مثل شعري که ناگهان است
نه مثل گريه که بي امان است
نه مثل شاهان هميشه مستي
نه چون خدايان هميشه هستي
تمام سعي ات شکست من بود
اگر چه مهرم وراي تن بود
دلخسته ام از این تفکر های بی درد
ای زخم خوب خانگی برگرد برگرد!
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
دل باغلالی او سلسله ی زلفینه یارین
دیوانه لیگیم دم به دم اولماقدادیر افزون
(دل بسته به سلسله ی زلف یار است/دیوانگیم دم به دم افزون تر میشود)
لیلا خانم(قرن7 ه.ق)
نوشداروئیو بعد از مرگ سهراب آمدی
نازنین این زود تر میخواستی حالا چرا؟
ای ئوزوندن بی خبر غافل رقیب
بیلمه میش سن سرّاسرار عجیب
اولماسون محرم بو سرّه هر رقیب
همچنان پنهان گئرک سرّ عجیب
_ای که از خود بی خبر هستی/از سر اسرار عجیب هیچ ندانستی/مباد هر رقیبی محرم بر این سر/همچنان پنهان باید کرد این چنین سر را)
نسیمی
...امشب که سیب میچکد از چشم های تو
زیر درخت ِ شعر ِ تو باید سبد شوم
از دست های خیس ِ من تا گیسوان ِ تو
راهی نمانده که فاتح چارقد شوم...
باید که با "ب" شروع میکردی به هر حال؛
مگر زخاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند تو را(الف)
صائب
ای دختر خیال خدایان بابلی!
ماه بلند خاطره ی توست دور دست
من تا ابد به یاد شما صبر میکنم
زیر سه متر خاک به دشتی همیشه پست
تا بُود در دل خُم،هست فلاطون زمان
محفل آرا چو شود،باغ و بهار است شراب
صائب
باید امیدِ هر چه فرج را به گور بُرد
بیهوده می بری دلِ ما را ستون، ستون
این شعر، هم ردیفِ غزل های چشم ِ توست
زخمی نزن که قافیه اُفتد به خاک و خون
کبوتر دلم ای دل همیشه در سفر است
نگاه مضطربم مثل حلقه ای به در است
چه جای اینکه دهم شرح حالم از دیروز
چراغ سینه ام امروز گر گرفته تر است
نسب ز آتش و آئینه می برد این دل
که در کشاکش عشقت همیشه شعله ور است
زبان زخم اهالی کدام عاشق نیست
کدام ساقه به دور از زبان این تبر است
تو روستائی ساده ز شام و شب مهراس
چراغ سبز پشت شانه خطر است
تاپیک برای ابدیت!
تن خاکی چو گل گردد نیابی ذره ای در وی
که بی سودای آن جعد و سر زلف دو تا باشد
عمادالدین نسیمی
دلا تا کی در این زندان فریب این وآن بینی!
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!
یار ان بود که صبر کندبر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
روی ننماید،چو بر آیینه باشد نقش رنگ
صورت آیینه ی دل،ساده می باید کشید
نسیمی
در ازدحام بی تپش شهر گم شدیم
شهری که طعمه ی طمع نام و ننگ شد
گهواره ای پر از نوسانهای کودکی
زیر فشار خاطره ای مرده تنگ شد
باور نمی کنید که از خون بچه ها
یک آسمان زنگ زده غرق رنگ شد
دیو نامحرم کی دوتماز اسم اعظمدن خبر
اهرمندن رحمت رحمان اومارسان،نه عجب!
(دیو نامحرم که از اسماء اعظم خبری نداشت/از اهریمن، رحمت رحمان چشم داری،عجب است!)
NƏSİMİ
بی تو هفته های من پرِ غصه و غمن
پرِ غصه و غمن بی تو هفته های من
نيمهء گمشدهء من گمشده تو روزگارم
اونکه تا ابد بمونه تا هميشه در کنارم
پس کجاست همسفر من
اونکه قلبمو ببينه؟
اونکه گرمي وجودش,
توي قلبم من بشينه؟
اونکه در لحظهء غمهام
واسه عشقش بيقرارم
اونکه توي بي کسي هام
شونه هاشو کم ميارم؟
مست جام حسن یارم وز دو چشمش پر خمار
ساقیا این مست را پیمانه ی دُردی بیار
نسیمی
رعد فریاد کنان، نعره زنان
تکه ای ابر برید
عارفی در به در، از غرقه ی شوق
عطش لاله ی سرخ
خشم و بی رحمی شلاق سکوت
و سرانجام دلی خسته ز گفتار کهن
نه قده ر وار ایسه عؤمرون،گزه سن مستانه
بو جهان باغینا بیر سرو خورامان اولاسان
(هر قدر که عمرت باقی است مستانه بگردی/بر این باغ جهان،سرو خرامان باشی)
نباتی
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند!
در خيل نيك نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
ای جان حزین!بو ناله دن بیر ال چک
قوی تونگو یئره پیاله دن بیر ال چک!
سیندیر قلمی،داواتین آغزین مؤهر ائت
بو هامی یالان مقاله دن بیر ال چئک!
(ای جان حزین از این ناله دست بردار/بگذار زمین و از این پیاله ی شراب بگذر!/قلم را خرد کن و در مرکب دان را مهر کن!/از این مقاله ای که سرتا پا دروغ است دست بردار!)(ک)
حکیم نباتی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
یئنه مووجه گلدی دریای چشمیم
بیر یئره توخونوب عوممانا دؤندو
زورق جیسمیمی وئردی غرقابه
تلاطم ائیلئییب طوفانا دؤندو
(دریای چشمم مواج گشت/همانند عمان شد وقتی بر نقطه برخورد کرد/زورق جسمم را غرق کرد/تلاطمی کرد و همچو طوفان گشت)
نباتی
عمر ما چون تندبادي رفت و گويي خواب بود
وان بناي آرزوها خانه يي بر آب بود
وه چه شب ها دولت بيدار بر در حلقه زد
ليكن از نا هوشياري بخت ما در خواب بود
ز دل گوري شنيدم پند قارون را كه گفت
در كف دنيا پرستان سيم و زر سيماب بود
دیدم امروز بر زمین قمری
همچو سروی روان به رهگذری
گوییا بر من از بهشت خدای
باز کردند بامداد دری
یا رب تو مرا مژده وصلی برسان
برهانم از این فرع و به اصلی برسان
تا چند چنین فقط فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل فصلی برسان
نیتی ئولدورمگه بنزر رقیب ِکافری
تیغینه وئردی جلا،حظ ائیلدیم آمما نه حظ
لیلا(قرن7)
ظالم و عابد به یک مسلک بوند
ار میان این دو نبود عشق و دل
!
لیلا قولونا باشین أوچون رحم ائت افندیم
زیرا بو ایکی گؤزلری دیر اشک ایله پر خون
لیلا(قرن7)
نگات غمه جدائي رو هميشه فرياد مي کشيد
دلم بهم دروغ ميگفت , انگار نگاتو نميديد
گفتي برو که شاديهات,نميره توي دست من
قسمت سبز زندگيت,گل بده در باغ و چمن
چه بي خبر بودي که تو خودت فقط باغ مني
امروز نگا کن و ببين , تو حسرت و داغ منی
بي تو آخه چيرو ديدم, حسرت و رنج زندگي
اينهمه عاشقت بودم, که تو اينو بمن بگي
یکی عاشق شود بی حد و بی مرز
کشد قلبی شب و روز روی کاغذ
......
.........
.....(جواد_م)