تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
Printable View
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شبي از شبها تو مرا گفتي
شب باش
من كه شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود
شبي شب گشتم
به اميدي كه تو فانوس شب من باشي
یادت می آد بهت گفتم اگه مرهمم نمیشی
تورو خدا زخمم نشو که بدنم تیکه پاره است
تو عین ناباوری ها تو هم شدی یه زخم نو
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا
مرحم عشقي بردار و بيا پارسا رادمنش
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلم
بی ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگی
بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
بایار صاحب دل کنم
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
از دل برود ....
هر آنکه از دیده رود !
ديگه من از غصه پوسيدم ، بيا
لب مرگ و بي تو بوسيدم ، بيا
ای حریر بی تحمل
ای شکستنی تر از گل
ای خود قصه رفتن...
چی میشه بسازی با من....
نمیدونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
به کسی که عاشقش کرد
مخمل دستاشو میده
هی بازیگر گریه نکن...
ما هممون مث همیم
صبحا که از خواب پا میشیم ...
نقاب به صورت میزنیم
وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
سرمایه ی سودا دل من
رسوا دل من ، شیدا دل من
ناله تنها دل من
شام بی فردا دل من
مجنون هر سحرا دل من
رسوا دل من ، شیدا دل من
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
اي چرخ فلك هر آنچه كردي كردي
محتاج مكن مرا به هر نامردي
موي سيه ام سفيد كردن هيچ است
روي سيه ام سفيد كردي مردي
يك نفر مياد كه من منتظر ديدنشم ...
يك نفر مياد كه من تشنه بوئيدنشم ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتاب ها اومده ...
تن اون شعرهاي عاشقانه گفتن بلده ...
خالي سفرمونو پر از شقايق ميكنه ...
واسه موج هاي سياه دست ها رو قايق ميكنه ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتابها اومده ...
تن اون شعرهاي عاشقانه گفتن بلده ...
هميشه غائب من زخمامو مرحم ميزاره ...
هميشه غائب من گريه هامو دوست نداره ...
نكنه يه وقت نياد صداش به دادم نرسه ...
آينه ها سياه بشه كور بشه چشم ستاره ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتاب ها اومده ...
تن اون شعر هاي عاشقانه گفتن بلده ...
هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
لبانش چون شكر لبخند او قند
شود جانم فداي يك شكر خند
بهاي خنده ات چون جان ما شد
بهاي بوسه ات جانا بگو چند؟
دستان من پر از حس خنده هات
لبریز از رهایی و سر ریز اشتیاق
لختی بخند
هم نفس لحظه های سرد
گیسو گشا
دخترک عشق های بعد!
گیسو گشا
برقص
دست ِ دست باد .
پر میشوم
پر احساس بودنت
وقتی که باد نام تو را جار میزند
سر ریز میشود
کلماتم به روی من
دستم برای نوشتن تو
پشت واژه هاست !
تسکیمپن ندهد شاهد وساقی دلِ مارا
مشکل که قدح چاره کند مشکل مارا
آمد در امتداد افق، در مسیر باد
زل زد به چشم های من پیر کوهکن
شاعر سرود لحظه ی پایان قصه را
تنگ غروب، پنجره، آغاز پر زدن
ناله کم کن، ناله کم کن، ای غریب
حالِ محزونِ تو خوابم می کند
سختِ سختم، کوهِ فولادم اگر
آتش ِ عشقت مذابم می کند
دل ز هم صحبتيام دلگير است
عيش بيزلف تو در زنجيراست
آن چنان منتظرم در ره شوق
كه اگر زود بيايي دير است
تو را اول قدم در وادی عشق
به زارش کشتن است آنگاه دار است
وزان پس سوختن تا هم بوینی
که نور عاشقان در مغز نار است
چو خاکستر شوی و ذره گردی
به رقص آیی که خورشید آشکار است
تو بدون هرکی نفس شد، یه روزی نفس رو دزدید
زیر پاش شکست و له کرد،اونی که تو سینه لرزید
نفرت ادما ازهم این روزا خیلی زیاده
دل من جاده رو طی کرد با همین پای پیاده
اخر عاشقیامون همیشه پاییزو درده
یه عبور، یه خط کمرنگ، یادگاری روی سنگه
هر رو تلنگرم بزن حرفی نیست
با پاره ی آجرم بزن حرفی نیست
ای عشق کنایه-طعنه-هر چند که من
از دست تو دلخورم بزن حرفی نیست
تو زنده گی! بکن وسط مرده شورهابا بی ارادگی به خودم فکر می کنمدارم فرار می کنم از دست گورهالعنت به من اگر ته این خط رسیده امنقطه. شروع تازه ی یک راه ِ خوب نیست؟!سرمای بی دلیل تو دارد تن مرا...در نقشه های زندگی من ، جنوب نیست!
تا بشنوم مگر تپش ِ بیشه های دور
جولانِ آهِ دم به دمم دشتِ سینه خَست
شب های کور در کفن ِ کهنه ی ملال
ماندم کنار ِ بستر ِ دل، دست روی دست
تا خرده،خرده سنگ تو بردستهای باد-
می رفت،کوچه مست تو بی پشت بام شد
هی پابکوب و مست برقصان دوباره دست
کآواز وحشيانه ی مستان...
تمام شد
يک جفت خاطرات خدا روی گونه هات
تا...
((بی خبر ز لذت شرب مدام شد))
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دل محزون نیهان آغلار،شبی هیجراندا یار ایستر/ یانار شوق اودلا پروانه، یانار، آغوشی نار ایستر
درختی دل کی قان ایچدی،آچار مین غونچه غم آندان/بو بیجا اینتیظارین وار،خزاندا غونچه بار ایستر
(گریه ی دل محزون در نهان است،در شب هجران در انتظار یار است،آری این چنین است که پروانه با آتش شوق به آغئش آتش می رود.این درخت دلم که با خون آبیاری میشود از آن هزار غنچه ی غم بر می آید،وای به روزی که خزان شود زیرا در آن روز شکوفه های غم سر باز می کند)
صاحبی تبریزی(پکر)
راستي وقتي پلنگ سايه ساز
پنجه زد در آسمان آبي ام
تيره شد پيشاني ماه بلند
در نگاه بركه ي مهتابي ام؟!
منم از نور نگاهـت
دل به عاشقی سپـردم
گرچه اين بازی عشقو
تو نگاه تو نبردم
من که تو شـطرنج عشقت
گاهی ؛ماتم؛ گاهی٫"کيـشم"!!
از تو و بازی عشقـت
به خدا خسته نميشم
من از کجا پند از کجا,باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را بر ریز بر جان ساقیا