شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که پیر کنعان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
Printable View
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که پیر کنعان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه داهره ازباغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از بی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب الود به من کرد نگاه
و تو رفتی وهنوز
سالهاست که در گوش من ارام ارام
خش خش گام تو تکرار کن
می دهد ازارم
ومن اندیشه کنان
غرق این بندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
تو قامت بلند تمنایی ای درخت.
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت.
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت.
تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران، اسمان با من است.
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است!
کنارِ تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بیکران با من است.
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است.
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شکر خندۀ آن دهان با من است.
تو می تونی دیگه با اسب آبی به دریاچه ی قو هم بروی
کنسرت های بدون من اگرچه برای تو طعم خزه های دریا را دارند
نقشه ای هم برای سالن رقصی کشیده ام که نپرس !
تا تو فقط روی صحنه برقصی
و من فقط - فقط برای تو کف بزنم
اما با فکر خرت و پرت های به جا مانده از آن دستفروش اول صبح چه کنم
که مرا میپیچاند در گردبادی که اسم روزمره اش
سه چار قطره اشک ناقابل است
تشنه کامانیم ! ای ابر سیاه!
بر لب ما قطره ای ایثار کن
خاک، له له می زند، خورشید تیغ
چشمه های خشک را سرشار کن
دشت ها خشکیده ست و دهقان نا امید،
رود های خفته را بیدار کن
باغ پژمرده ست و غمگین باغبان
این سراسر خاک را گلزار کن
روح باران را بگو ای تابناک
بحر را سر ریز کن، رگبار من
جان ما را زین پلیدی ها بشوی!
کار کن! ای ابر نسیان کار کن.
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لبِ جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به همست
این از لب یار خواه و آن از لب جام
من گذشتم از تمام قیل و قال
از هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه
این منم این آفتابگردان تو
تو به هر سویی که می خواهی بچرخ
من ستاره چیده ام در یک سبد
شد گلیم آرزویم نخ به نخ
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر ازیشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهانست ببین
کو نیز چگونه سر درآورد به زر
--------
داری میری تو کار فونت و رنگ آیا؟