اخم می کنم تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!
Printable View
اخم می کنم تا ببینی جدی شدم.
چرا اینگونه سراغم می آیی؟
من به تمنای گریه ات نیست،
که تا سال ها،
تا قرن ها،
تا پایان تلخی،
زیر این خاک سرد،
قصد خفتن کرده ام.
معرفتی مانده اگر
یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،
برای من،
لبخند بزن ،لبخند !!
درهـر جغرافیایی کـه باشــــــ ـــــ ــم ..
" جهتـــــ ـــ ــ ها " تفـاوتی ندارند ..
تمــام دامنه های دلــــــ ــــ ـم
رو به سمـت " خنـده های " توستـــــــ ــــ ــ ..
تو سزاوارترین
سبز ترین
و پر احساس ترین
حرف منی ؛ بوی چشمان تو را می دهد شبنم شوخ
می زنی پلک بر آهنگ سکوت
و تبسم در لب می زند بانگ به گوش
من تو را می فهمم ، من تو را می خوانم
..............................................
من تو را می فهمم ؛ من تو را می فهمم
عاشقي گـــوهــر پاكيست كـــه در هــر كس نيست
اوج پـــــــرواز عـــقـــاب پـــهنه ي كــــركــــس نيست
نـــاكــســـان شــكـــل كــســـانند ولي پـــشـت نقاب
مــظـــهـــر پــاكــي قـــلـــب جـــامه ي اطلس نيست
گــرچـــه عــاشــق بــه زبـــان هيچ نگويد جــز عشق
لـــيـــك در وادي عــشــق خوش زباني بس نيست
عـــشـــق طــوفـــان و در آن مـــرد عــمــل بايـد بود
مدعي گـــرچــه خــــوش آواز ولي جـز خس نيست
دلــــك ســاده ي من پــنـــد مــــرا گــــوش بـــگـــيـر
هر كه از عشق سخن گفت كه آنكس كس نيست
غروبی بود و صحرایی غم آلود
برخسار افق دردی نهانی
به کوه و دشت خورشید جهانتاب همی پاشید گردی زعفرانی
نصیب ابر می شد رنگ زردی
در آغوش سپهر لاجوردی
درون سینه دریای آرام
نمایان بود نقش روی خورشید
بسان خرمن زر چهره مهر میان آب دریا می درخشید
کلاغی روی دریا بال می زد
جوانی نی در آن احوال می زد
زمین در ماتم هجران خورشید
چو مصروعی دمادم جان بسر بود
تو گویی جان او بر لب رسیده
که همچون درد مندی محتضر بود
زبر و بحر و دشت و جنگل وکوه
همه بودند غرق اندوه
زمین گویی به گوش شمس می گفت
که: "دور از روی تو خاموش و سردم
مرو ای گرمی جان من از تو
بمان تا روز و شب دورت بگردم
مکن عزم سفر آرام من باش
تو بخت روشنی بر بام من باش"
ولی مهر درخشان نرم نرمک
زپیش دیده مغرب فرو رفت
تو گویی نوعروس نامرادی
بزیر خاک باصد آرزو رفت
زمین هم در عزای روی خورشید
به تن از شب لباس س سوگ پوشید
پس از چندی زپشت کوه خاور
جمال نقره فام ماه سرزد
فلک با دست ماه عالم افروز
در و دیوار را رنگی دگر زد
ربود از دیده بینندگان خواب
که دارد عالمی دامان مهتاب
در آندم بر فراز تخته سنگی
که بر پیشانی ساحل عیان بود
سر مهپاره خورشید رویی
به دامان جوانی خسته جان بود
نگاه آندو با هم راز می گفت
نگاه عاشقانرا صدزبان است
بود پوشیده از چشم من و تو
هر آنرازی که در سنه عاشق عیان است
تو مو می بینی و او پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
جوانک زلف دختر را به نرمی
بانگشت نوازش تاب می داد
پریرو گریه می کرد از سر شوق
به نرگس های چشمش اب می داد
...........ادامه دارد
گیرم که فرسنگـــــ ـــ ـ ها دور شدمــــــ ــــ ــ ..
دلتنگــــ ـــ ــی ها که دور نمی شونــد ..
در چشمهایم وسعت می دهم
ببین که من چگونه خانه های پوسیده ی تکرار را
پشت سر می گذارم
و به اصلی ، واصل می شوم
که در انتهای صمیمیت ِ پرواز قرار دارد....
--> فریدون فرخزاد به یاد فروغ فرخزاد
خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست . . .
دلتنگــــ ـــ ـی مهربان شدهــــ ـــ ـ ست با ما ..
بی بهانهــــ ـــ ـ سر می زند به دلـــــ ـــ ـ ..
ساده ولی زیبا در اغوشت میکیرم
اغوشی که گرم ترین پناهگاه شبهای سردم است
ساده ولی بی ریا .ساده ولی با تمام احساس
امشب میگویم: دوستت دارم