تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
Printable View
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
همان دسته بشکست گرز گران
فروماند از کار دست سران
ندارم دستت از دامن مگر در خاك آندم هم
چو بر خاك گذر كردي بگيرد دامنت گردم
مکن به چشم حقارت، نگاه در من مست!
که آبـــــــــــــــــروی شریعت بدین قَدَر نرود!!
حافظ
در سوختنم شمع صفت عرض نيازيست
مپسند كه در آتش خاموش خود افتم
در خاك ره افتادهام اما چه خيال است
كز ياد شب وعده فراموش خود افتم
بهر دگران چند كنم وعظ طرازي
اي كاش شوم حرفي و در گوش خود افتم
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی!؟
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی!؟
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند رقیبــــــــــــان که تــو منظـــــــور منی!
دیگران چون بروند از نظـــــــــر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
غوغای عشقبازان (دیدار) – شعر از سعدی – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
ار در آمد ز باغ بیخود و سرمست ، دوش
توبه کنان ، توبه را سیل ببرده ست دوش
عاشق صد ساله ام ، توبه کجا من کجا!
توبۀ صد ساله را یار در اشکست دوش
بادۀ خلوت نشین در دلِ خُم مست شد
خلوت و توبه شکست ، مست برون جَست شد
ولوله در کو فتاد ، عقل در آمد که "داد!"
محتسبِ عقل را دست فروبست دوش
شماطه توي خانه با صد بهانه مي زد
هرچند منزجر بود ليک عاشقانه مي زد
بابا ميان بازار ارزان خريده مي شد
تقصير مادرم بود از بس که چانه مي زد
از آب و نان و بابا ديگر نمانده درسي
بر تخته سياهي که موريانه مي زد
دل مـن در هــوس روی تــو ای مــونـــس جـــان
خـاک راهیسـت کـه در دسـت نسـیـم افـتـادست
ترا من چشم در راهم
شبا هنگام
که می گیرند ، سایه ها رنگ سیاهی
وز آن چشم خستگانت اندوهی فراوان
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
در دایره ای کآمدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق******************هر دم آید غمی از نو بمبارک بادم
مرا هجر تو مي سوزد دمادم
زدودش تيره گشته کل عالم
اگر عالم زحُسنت با خبر بود
جهان مي شد سراسر غرق ماتم
من پا به پای موکب خورشید
یک روز تا غروب سفر کردم
دنیا چه کوچک است
وین راه شرق و غرب ، چه کوتاه!
تنها دو روز راه ، میان زمین و ماه
اما ، من و تو دور ...
آن گونه دورِ دور ،
که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند
ز هیچ راه ،
آه!
سلام به همه ی دوستان :
لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سر بسته چه دانی خموش
این خرد خام به میخانه بر تا می لعل اوردش خون به جوش
ببخشید این جا هرکسی هر شعری خواست میزنه یا باید مثل مشاعره باشه؟
هرچه من بود بدل شد به معاني به بديعنقل قول:
صنعت چشم تو را آه كه نشناخته است!
اين غزل وقف تو شد شعر ولي نه ! كه غزل
پيش شيوايي تو قافيه را باخته است
اسم آن شعر شود، شعر نباشد چه غمي است؟
دلنشين است همين كه به تو پرداخته است!
نقل قول:سلام دوست گرامینقل قول:
این تاپیک مختص مشاعره است و قواعد مشاعره را مطمئنا بهتر از من هم می دانید
موفق و برقرار باشید
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
هستيَم، جُز، همين شعرها نيست
باز مي ريزم آن را به پايت
جاي صد زخم در سينه دارم
از تو اما ندارم شکايت
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
تااينکه تو نازل شدی بر من،شبانگاه
مبعوث شد چاهی به بيت الّه بودن
حتّی نفس های غبار آلوده ام را
بالا کشيدی تا مقام ِ آه بودن
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
تمام عمر قفس بود و روزني، حالا
قفس شكسته و مانده كبوتري بيسر
دلي شكسته و تنها، نگاه! سوتِ قطار
غريبهاي، چمداني، مسافري ديگر
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد
دیده گریان، روح لرزان، عقل مجروح، ای عزیز
عمر کو؟ تا درد و غم ها بعد منزل بوده است
غافلیم و غفلت و اندوه چون کوه سیاه
بار سنگینی که از غم بر سر ِ دل بوده است
تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت.
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من،
سال هاست دیر کرده ام
ماییم و موج ســـــودا
شب تا به روز تنهــــا!
خواهی بیا ببخشای!
خواهی برو جفـا کن!!
مولانا
حال و هوای مهر در سر دارم ...
حال و هوای دفتر های نو ...
نیمکت های چوبیِ سه نفره ...
زنگ های املاء ...
زنگ های ورزش
با بازی دستمال پشت ...
مشق هایی که همیشه از خط خوردنشان دلم می گرفت ...
خط نقطه های بی انتها ...
خط نقطه هایی که قدرشان را ندانستم ...
خط ...
نقطه ...
خط ...
نقطه ...
هر چه کند به شاهدی
کس نکند ملامتش!
باغ تفرٌج است و بس
میوه نمی دهد به کس
جز به نظر نمی رسد
سیب درخت قامتش
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا کاسه ی صبر درختان پر شده ست
چای می نوشم که با حسرت فراموشت کنم!
چای می نوشم؛ ولی از اشک فنجان پر شده ست
صفحه های خاطرات دفترم چندی ست از
تمبرهای نامه ی شیراز- تهران پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور،یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم!؟ شهر!...آری شهر...آری شهر
ازخیابان،از خیابان،ازخیابان پر شده ست
تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد
دل دیگه طاقت نداره این انتظارو نمیخواد
تا کی بگم بمون بمون توو این خیال ِ ناتموم
تا کی باید بهش بگم عمرشو پات کنه حروم
تا کی باید گل بچینم بعد اونارو پرپر کنم
تا کی توو این بهتِ غریب این انتظارو سر کنم
تا کی باید عاشق باشم, عاشق ِ اونکه دوره ازم
تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسم
میوه های فصل پاییز و بهار
سیب ها و دانه های یک انار
سفره های بی ریا از رنگ و رو
دست خواهش بر تن هم می زنند
بوی پاییز و نماز و سادگی
قاب های پر شده از عطر یاس
جا نمازی رنگ چشمان توسبز
خنده بر من می زنند
دلم يه جايي انگار تو قفسي اسيره
وقتي تو رو شناختم كه فرصتي نمونده
ياد نگاه گرمت به حسرتم نشونده
تموم هستام روبه غفلتي باختم
يه قفس طلايي براي دل ساختم
نميشه بيتفاوت بگذرم از نگاهت
جز تو نداره پناه بندهي بيپناهت
اين آشناييت واسه من تولدي دوبارهس
به خواهش دلم بگو ميگذرم از گناهت
تا تو را دیدم دل ندادم به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم کز همه عالم بدرم
می پرد خواب ز چشم همه کس تا دل شب
هر کجا قصه ی زلفت به میان می آید
به دعا میطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه که گلبانگ اذان می آید
دیشب خیال رویت تشبیه به ماه کردم
تو ، به ز ماه بودی من اشتباه کردم
من دختر مغرور پاییزم که امشب
تنها برای خاطر تو اشک می ریزم
هر قدر هم قلبت برایم سنگ باشد من
از خواب شیرینی که رفتم بر نمی خیزم