در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالههای دلزار زار ما
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
Printable View
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالههای دلزار زار ما
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
ای خدا دلگیرم ازت
ای زندگی سیرم ازت
ای زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت
چه اعتراف تلخیه
انگار رسیدم ته خط
وقت خلاصی از همست
ای دنیا بیزارم ازت
تا کی به اشکِ دیدۀ من خنده می زنی
مانند آفتاب به اشکِ روان برف
فرداي روزهاي پس از اين, زمانِ حال!
اي چشم هايِ سـبزِ تو همرنگ سيب كال!
بي تو... كويرِ قافيه ها مي شود غزل
پُر مي شود ترانه ام از واژه هاي لال
لاله صحرا چو از داغ زمانه شعله ای افروخته شد...
دمادم جام می ، نوشید ، سراسر ناله شد...
دلخسته ام از این تفکر های بی درد
ای زخم خوب خانگی برگرد برگرد!
یادش به خیر، آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود *****************تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در زلف خویش پیچ وازو حال ما بپرس
حال شکستگان کمند بلا بپرس
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
ترا به مزرع بي انتهاي زرد غروب،
انيس محرم هر روزه كوهساران اند
چراغ جادوي چشمان سبز او روشن!
كه نيك عهد وفا را نگاه دارانند
دعا بدنبال دعا, براي خوشبختي تو
يوقت خدا راضي نشه, به غصه و سختي تو
باشه عزيز من برو, به شادي تو دلخوشم
منم تا وقتي جون دارم عشقتو با دل ميکشم
باشه برو عزيز من , دعاي من دنبال تو
گرچه تو بودي که يه روز, بهم ميگفتی که برو
باشه اميد من برو ,تو تا ابد عشق مني
توئي که توي قلب من به سينه ضربه ميزني
هم ضربه شکستنه, هم طپشي پر از غمه
عيبي نداره عزيزم بپاي تو اينم کمه
اما، از ياد نبر! بيبي باران!
در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،
هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!
هيچ شانه اي!?
....................................
یکی نیست که قدر دلم رو بدونه
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
هي ميخورم به سنگ , هي ميروم در آب
چونتخته پاره ايي در اين كرانه ها
همبال خسته ام ديوانگي نكن
بال مرا ببين , بگذر ز دانه ها
اي درد رو به رشد آرام من كجاست
واي از سكوت محض , واي ازترانه ها
آخه دل من دل ساده من
تا کی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار
آخه دل من دل دیوونه من
دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار
رنگ چشم ِ روشنت، بوي وحشي ِ تنت
اي بهار قد بلند! رنگ و بوي کوچه بود
ناگهان دلت گرفت، رفتي و از آن به بعد
آن چه رفت و برنگشت، آبروي کوچه بود
ديشب براي سومين بار مات شدم
تو خوب كيش مي دهي
همه مهره هايت درست و بجا جابه جا مي شوند
ملاحظه ات را كه مي كنم اينطور مي شود
دوران جهان بی می و ساقی هيچ است،
بی زمزمهی نای عراقی هيچ است؛
هرچند در احوال جهان مینگرم،
حاصل همه عشرت است و باقی هيچ است
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
برو که من عشق ترو به دست دنيا نميدم
قسم اگه قسم باشه ,توئي هميشه اميدم
دوست دارم يه عالمه, خدا ميدونه که چقد
عشق تو يه مُهري شده,که اون خدا به سينه زد
چه بي خبر بودي که تو خودت فقط باغ مني
امروز نگا کن و ببين تو حسرت و داغ مني
يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي..
يكشب لبان تشنه من باشوق
در آتش لبان تو مي سوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو مي دوزد ...
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یـــــــار خواه و آن از لب جـــــــــام!
حافظ
مرغ سحر ناله سر كن داغ مرا تازه تر كن
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
در آمد از در ، خندان لب و گشاده جبین
کنار من بنشست و غبار غم بنشاند ،
فشرد حافظ محبوب را به سینۀ خویش
دلم به سینه فروریخت : " تا چه خواهد خواند ! "
به ناز ، چشم فروبست و صفحه ای بگشود
ز فرط شادی ، کوبید پای و دست افشاند
مرا فشرد در آغوش و خنده ای زد و گفت :
" رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند "
هزار بوسه زدم بر ترانۀ استاد
هزار بار بر آن روح پاک رحمت باد
دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم
با اینهمه در عین بیتابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بیتاب نورم
.
.
.
من از بیگانگان هرگز نلانم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
دلا با کسان آشنایی مکن
اگر میکنی بی وفایی مکن
نرگسم اي گل نازم نكنه به پات ببازم
من گذشتم زخود وبی خود وتنهاگشتم
درسراپرده ی شب محو تماشا گشتم
آدم ساده دلیبودم و حالم خوش بود
ناگهان دیدمت و عاشق لیلا گشتم
من از خار سر ديوار فهميدم كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشستن ها
من از افتادن سوسن به روي خاك دانستم كه كس نا كس نمي گردد از اين افتان و خيزها
آخه دل کجارو داره ,وقتي يک دله اسيره
دله من اسير دامه , خودشم بخواد نميره
تو با عشقتم يه روزي هر دو پاي منو بستي
فردا با سنگ جدائي , پر و بالمو شکستي
آره باورم نداري , تو که ا شکامو نديدي
تو که با هرشب بارون, غم عشقو نکشيدي
يکي روبهي ديد بي دست و پاي
تعجب نمود و پريدش ز جاي
که اي کلمن ، اي روبه پا ندار
تو را دست و پا بوده روزي چهار [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روزي كه تو رو ديدم دل من رو بردي با نگاه عاشقت دل من رو بردي
یادم آید روز باران
گردش یه روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
نرم و نازک ، چست و چابک
با دوپای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
رازهای زندگانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی ، خوا تیره خواه روشن
هست زیبا هست زیبا
این رهگذر منم که همه عمر با امید
رفتم به بام دهر برایم به صد غرور
اما چه سود زین همه کوشش که دست مرگ
خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور
ای رهنورد خسته چه نالی ز سرنوشت
دیگر ترا به منزل راحت رسانده است
دروازه طلایی آن را نگاه کن
تا شهر مرگ راه درازی نمانده است
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم ؟ چون روزگار از دست رفت
بخت ورای وزور وزر بودم دریغ
کدرین غم هر چهار از دست رفت
عشق وسودا وهوس در سر بماند
صبر وآرام وقرار از دست رفت
گر من از پای اندر آیم گود رای
بهتر از من صد هزار ازدست رفت
بیم جان کین بار خونم میخورد
ورنه این دل چند بار از دست رفت
تا زهره و مه در آسمان گشته پديد،
بهتر ز می ناب کسی هيچ نديد؛
من در عجبم ز میفروشان کايشان،
زين به که فروشند چه خواهند خريد
حذف شد!!!!
در خـم زلــف تـو آن خـال سـیه دانـی چـیــسـت
نـقـطـه دوده کــه در حــلـقـه جــیــم افــتـادسـت