ما ییم که در پای تو، چون خاکِ رهیم
مدهوش وز دست رفته، از یک نگهیم
با ما شبی از مهر در آمیز، که ما
کم عمرتر از ستارۀ صبحگهیم
Printable View
ما ییم که در پای تو، چون خاکِ رهیم
مدهوش وز دست رفته، از یک نگهیم
با ما شبی از مهر در آمیز، که ما
کم عمرتر از ستارۀ صبحگهیم
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
حافظ
در عشقِ تو پروایِ بد اندیشم نیست
سرمستم و اندیشۀ و تشویشم نیست
تا چند ز یاران؛ خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من، خبر از خویشم نیست
تو صاحب دردی ، ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که او در تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در دامنِ این بحر، فروزان گهری نیست
چون موج، به امید که آغوش گشاییم؟
مرا كه اين همه توفان طبيعتم ، درياب
كه من به يك سر موي محبتي رامم
ز عمر شكوه ندارم كه خامه*ي تقدير
نوشته بود در آغاز نامه ، فرجامم
مرا اميد رهايي ز قيد هستي نيست
كه با تمام وجودم فتاده در دامم
به هر كه دل بسپردم ز من چو سايه رميد
مرا ببين كه چه شوريده*بخت و ناكامم
چگونه پاي نهم در حريم حضرت دوست؟
هنوز دست ارادت ، نبسته احرامم
هواي خواندن افسانه*ام مكن اكنون
ورق ورق شده ديگر كتاب ايامم
محبت، آتشی کاشانه سوز است
دهد گرمی، ولیکن خانه سوز است
تو پشت ابرهايي و حتي نخواستي
يك آن فقط به هيات ماهي ببينمت
تو قطره مي شوي ، به دل خاك مي روي
من مي شوم كبوتر چاهي ببينمت
امشب خدا كند كه تو از كوچه رد شوي
از لاي پرده باز الهي ببنمت
امشب كنار پنجره مثل هميشه ام
حتي اگر خود تو نخواهي ببينمت
تا کی به بزمِ غیر، بدان رویِ آتشین؟
بنشینی و به اتشِ حسرت نشانیم
من و یک مردن بی درد
تو عبور شن و مهتاب
زیر آوار شن و اشک
دست و پا زدن تو مرداب
تو و رفتن،جاده و من
اشک حسرت ولی نایاب
من تنها، تو و توشه
پر زدن تا نوک آفتاب