-
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش می گیره بی بهونه می باره....
به کسی توجه نمی کنه و از کسی خجالت نمی کشه
می باره و می باره...اینقدر می باره تا آبی و آفتابی شه
کاش می شد مثل آسمون بود
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی بشی....
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده.
-
این متن هم بسیار زیباست
=======
حال بگو من چه كنم با اين همه گل خشكيده اي كه زيبايي خود را نثار فراغ تو در
گلدان ترك خوردهء روحم كرده اند و واژه هاي نونهالي كه در نبود تو ،
طناب دار به گردن آويخته اند تا در هيچ لغت نامه اي مورد استقبال واقع نشوند .
و اميدي كه به خاطر نا اميدي ، تنهايي را در كنج خلوت قلبم ترجيح داده و آرزوهاي
خود را در چهره ي رؤيايي شبانه مي نماياند. تا كسي به وجودش پي نبرد .
حال بگو چه كنم با چشمان سِحرآميزي كه در قاب آينه ، هنر نمايي مي كنند و فقط
تصويرمتحركي از خنده ها و شاديها را نشان مي دهند
و زندگي زيبايي. كه چون آب
در جريان است.
حال تو بگو ؛ من چه كنم با اين فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .
که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...
خیلی وقت است فراموش کرده ای. حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست
وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبي ...
وامدار همان صدای ............ ..
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهايم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن مي گفتي میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلك هايم است
که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
مگر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...
-
دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی ....
دوستت دارم چون دست بر دل افسرده ام می نهی .
زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی می زنی و نور می تابانی بر گنجینه های پنهانی که تا کنون در ژرفا مانده بودند.
:40:
-
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچ وقت تنها نماند .
کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهی های آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند .
:40:
-
می دانم روزی با تن خسته و خیس سوار بر قطرات درشت باران بر ناودان های چشمم فرود می آیی.
در میان ا نبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
:40:
-
اگه یه روز من مردم و تو من رو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سر مزارم و گل سرخی رو روی قبرم بزار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیاره .
ولی اگه تو مردی من فقط یه بار میام مزارت ....میام و اون دسته گل سفید مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم برات هدیه می کنم
و عاشقانه کنارت جون می دم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی تا بدونی دوستت داشتم و دیر فهمیدی .
-
دوست دارم تو را نظاره كنم زير پايت پر از ستاره كنم
گر بپرسند نازنينت كيست دوست دارم به تو اشاره كنم
هيچ بادي نتوانست كه پيغام مرا
پشت ديوار دل او ببرد
لا اقل روزي اگر پرسيد در مورد عشق
پس بگوييد به او
عشق همان بود كه من
به او مي ورزيدم.....
بی تو شب ها آسمان بی ستاره است ...
غزل های باران بوی غربت می دهند...
قصه های شب تکراریست...
شب بو ها ديگر سرود خاک را نمی خوانند...
روياها رمز بازگشت را از ياد برده اند...
پس بيا و با حضورت به ديارعاشقان صداقت و روشني ببخش...
-
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست...
برای تویی که احساسم از آن وجود عزيز توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب مهربان و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجود بی ارزشم را محو وجود مهربان خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه است...
برای تویی که قلبت پاک است...
برای تویی که در عشق، قلبت چه بی باک است...
برای تویی که عشقت معنای بودنم هست...
برای تویی که غم هایت معنای سوختنم هست...
دوستت دارم
-
دوست داشتن را دیگر دوست ندارم با خودم می جنگم که بگویم دوستت دارم .
تنازع برای هستی ...تنازع برای عشق ...تنازع برای تو
با دیواری که بین من و توست در ستیزم که به گوش تو برسانم دوستت دارم .
دیوار بلندتر از قد فریاد من است .
همچنان تقلا می کنم برای یک عشق بی پاسخ ...تو پاسخ عشقم باش و در اعماق سکوتم طنین خوش دوستت دارم را گوش کن .
به احساسات نیمه جانم جانی دوباره ده .بی مهابا دوستت دارم را فریاد بزن .در هوا داد بزن تا همه دریابند که محبت باقی است.
-
دیشب خیال روی تو به من گفت این روزها دوباره تو می آیی ....
می دانم شبی باز خواهی گشت و تمام کوچه های قلبم را لبریز از عطر آمدنت خواهی کرد .
دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را با دستانم خاموش کردم زیرا ....
شنیدم که ماه را به اتاقت برده ای.