آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمیداد به تواین همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
Printable View
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمیداد به تواین همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
دلم از نيش جفا خانه زنبور شدست
بسكه از ناوك مژگانش در او جا ميكرد
دانی كه چیست دولت ؟
دیدار یار دیدن
در كوی او گدایی
بر خسروی گزیدن
نگر به دیده ی حق بین جمال ایزدی اش
که هست از رخ او جلوه ی خدای پدید
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان که دارد؟
دلم در بند زلف توست ور نه
سر سودای بیپایان که دارد؟
دل و ديـنم شدو دلبـــر بملامــت برخـاســـــــت
گفت با ما منشيــن كز تو سلامت برخـاســـــت
تو واقف اسرار من آنگاه شوی
کز دیده و دل بندهی آن ماه شوی
روزیت اگر به روز من بنشاند
از حالت شبهای من آگاه شوی
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم
ملتی را رفت چون آیین ز دست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
تو دیگه مال مني فقط براي دل من
همهء لذت بودن با صفاشم مال تو
پای عاشقی نشستن همه شب به انتظار
دل من شکوه نکن رنج ُو غماش مال تو
اون تو رویا توی خوابه تو بیاد اون بشین
نقش رویا رو کشیدن توی رویاش مال تو
و در این برج خیال
لنگ لنگان
آه و افسوس به جان
کند و خزان
سوی متروکه ترین طاق سکوت
شاید اگر می رفتم
تو نصیبم بودی
تو که من می دانستم
که غریبانه ترین خواب منی
جای پایت روی شن ها مثل یک معجزه بود
مثل یک آیت سرخ
روی بیگانه ترین صورت خاک
شاید اگر چند قدمی می رفتم
چشت آن صخره ی آلوده به درد
زیر آوار کبود
لای امواج فرو ریحته ی طاق سکوت
رویش چشم تو را می دیدم
من اگر می رفتم........
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر نکش تا نکشد سر به فلک فریادم
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلمو شاد کنید
امیدم باش
امیدم آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در کنارم باش
ولیکن تا دم آخر
کنارم باش
کنارم باش
مشاعره بلد نیستی با د نا با الفنقل قول:
ای بابا ریختین به هم تاپیکو
به هر حال
شبم از هر چي شبه سياه تره
زندگي زندون سرد كينه هاست
دل و ديـنم شدو دلبـــر بملامــت برخـاســـــــت
گفت با ما منشيــن كز تو سلامت برخـاســـــت
كه شنيدي كه در ين بزم و مي خوش بنشست
كه نه در آخــر صحـبـت به ندامــت برخـاســـــت
تاب دوری رو ندارم دل میگه غصه نخور
اون صدا و خنده هاش با رنگ چشماش مال تو
انقدر دوست دارم که سينه فرياد مي کشه
اين دلو عشق و محبت با خداشم مال تو
وئریب سر بست لیک فرمانی کلا اختیار ائتدیم
او گوندن کیم کؤنول زنجیر عشقه پای بست اولدی
صراف تبریزی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
نزد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار
گرد آن شمع روان، اشک روانی داشتم
ماه عبادتست و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
Şəhriyar
تو هم درد مرا درمان نخواهی داد ،می دانم
فقط آرامشم را می دهی بر باد ، میدانم
علی رغم تمام لحظه های آشنایی مان
تو هم روزی نخواهی كرد از من یاد می دانم
مبادا آسمان بیبال و پر بار
مبادا در زمین دیوار بیدر
مبادا هیچ سقفی بیپرستو
مبادا هیچ بامی بیکبوتر
رونق ساز و سر آواز و سرودی دگری
آفرین بر تو که مجموعه چندیدن هنری
یا رب من اگر گناه بی حد کردم
دانم به یقین که بر تن خود کردم
از هر چه مخالف رضای تو بود
برگشتم و توبه کردم و بد کردم
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم, او همه من من همه اویم
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی می ای هست در این میکده مستیم
من از پشت شب های بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان غم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
تو یک خاک در کوچه ی زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای دریا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تماشای دریا ببر.
روزگار را ببین پشت می کند به من
فصل گرم زندگی، سرد سرد سرد شد
ازدحام کوچه ها گول من نمی زند
چشم های منتظر، تا ز کوچه طرد شد
داره کلافه ام می کنه این شب بی نام و نشون
دودی چشمای منو به اوج دیدن برسون
این طرفا پرنده هاش ساکت و بی بال و پرن
دیوا گلای مریمو هی به اسارت می برن
نه... گيس هـاي غـزل را نمي كشد ديـگر
كجاست خواهر تنـهايي غـزل، مـادر!
كجاست آن كه مرا مثل آب مي پاشيد
به روي بـاور گل هـاي تـشنـه ي دفتـر
روز و شب غصه و خون ميخورم و، چون نخورم؟
چون ز ديدار تو دورم به چه باشم دلشاد؟
تا تو از چشم من سوخته دل دور شدي
اي بسا چشمة خونين كه دل از ديده گشاد!
حافظ دلشده مستغرق يادت شب و روز،
تو از اين بندة دلخسته به كلي آزاد....
در نم نم دوباره ي باران رسيده است
حسي که سال هاست به پايان رسيده است
حسي که در رطوبت اردي بهشت ماه
از يک نسيم ساده به طوفان رسيده است
نشد نان هم نشد آب از به نان
نشد از بنان بی بنان آب و نان
گر می خوری با نان هم بجو
که جوینده شد پیروزی هم بجو
نقل قول:
سلام دوست گرامی
مشاعره یعنی این که با حرف آخر شعر قبلی شعرت آغاز می شود... شعر شما باید با حرف "ت" شروع شود
موفق باشید
می دونم دوستم ولی فک کردم به ایناش دیگه اهمیت نمیدید !