سوار بر بال باد ، همرا با پرستوهای عاشق فاصله ها را در نوردیدم و به دیار عشق پرواز کردماز باد سفر را آموختم و از ابر باریدن رااز شمع ایثار را فراگرفتم و از پروانه سوختن را
درخت همه فروتنی بود و خاک همه بخشش
مرغ عاشق همه بیقراری و گل ناز کردن
چشمه جوشش عشق بود و کوه ایستادن
دریا همه نعمت و طاق آسمان پناه
پرنده نغمه خوانی بود و رود نواختن
خورشید خنده بود و شب سکوت
بهار روییدن و پاییز نقاشی کردن
و من در این رویش دوباره در وهم و خیال
نالان از این همه بیخبری و شیدایی
دور خود می چرخم و از خود می پرسم
پس درد کشیدن چه؟
چه کسی درد عشق را یادم داد ؟
بافتن پرنیان صبر را از که آموختم ؟
درس مردن و دوباره زاده شدن در عشق
را کدام استاد به من آموخت؟